eitaa logo
قفسه‌ی‌هفتاد‌و‌سومِ‌کتابخانه‌
23 دنبال‌کننده
6 عکس
0 ویدیو
0 فایل
کتابخانه‌ای که کتاب‌های نویسنده‌ای را در خویش جای داده است نویسه‌هایی با ساز های متفاوت ؛ سلطنتی ،فانتزی ، یا شاید جنایی ُمعمایی . ! هر کدام ، داستانی جدید ، دنیایی دگر و شاید داستان‌هایی ، بهر رهایی از زندان فکر .
مشاهده در ایتا
دانلود
| |      ”عزرائیلِ‌میدان” ”ارباب‌شمشیر” ”گرگِ‌سیاهِ‌سایه” این ها همه القاب یک نفر است ، شخصی با موی مشکی،چشمان سرخِ جواهرسان.ش       هیولایی در میدان جنگ و فرشته‌ی مرگِ دشمانش . او گرند دوک ِبزرگ شمال ِکانسیا بود!.     ‹کایرا¹ آشیلیان دِ کانسیا!›  گِرَند دوکِ شمال و برادر زاده‌ی امپراطور                           * * *       مثل همیشه ، پشت میز کار نشسته و با کوهی از نامه و کاغذ دست و پنجه‌نرم می‌کرد       درب تقی خورد و دختری وارد شد ، او آرابلا سالووِر*² ، دستیار ِارشد ِکایرا بود       -دوشس ! نامه‌ای از پایتخت رسید ، با مهر مخصوص ِعلیاحضرت امپراطور      کایرا سری تکان داد و نفس خسته‌ایش بیرون داد و نامه را گرفت و باز کرد . لبخندی زد و کاغذ را روی میزش گذاشت و گفت: +آرابلا باید به پایتخت برم ، بگو سباستین اِسکات رو آماده کنه     آرابلا سری تکان داد ، چندی بعد کایرا با یونیفرم و شنل مشکی‌اش ، در حالی که نقابِ سیاهش در دستش بود افسار اسب را گرفت و خود را بالا کشید      نقابِ مشکی‌اش را روی صورتش گذاشت و درحالی که جایش روی اسبش را میزان می‌کرد گفت: -زود برمیگردم ، تا اون موقع کار هارو انجام بده . آرابلا تنها سری تکان داد و چَشمی زیرلب گفت . کایرا اسبش را هِی کرد و به سمت دروازه‌ی تلپورت تاخت ، به حالت عادی چندین ساعت تا پایتخت راه است اما با استفاده از دروازه‌ی تلپورت ِجادویی ، تنها یک ساعت راه تا مرکز امپراطوری است      آرابلا با رفتن کایرا آهی از درماندگی و خستگی بیرون داد +باز باید اضافه کار بمونم      مادام کارابلا*³ ، دایه‌ی دوران کودکی ِکایرا و مدیر فعلی ِخدمه‌ی عمارت با دیدن آرابلا گفت: +بهترِ به‌جای ناله و شکایت بری کار هات و کامل انجام بدی آرابلا    مکثی کرد و ادامه داد : +دوشس ُكه میشناسی ،متوجه‌ی کاهلی و تنبلی‌ای داخل کار بشه ..      آرابلا میان حرف دایه پرید: -باشه باشه ! قطعا نمیخوام مثل دفعه‌ی قبل تنبلی کنم تا بعدش تنبیهش ُبچشم .     دستیار دوشس این را گفت و با سرعت به داخل عمارت اربابی بازگشت ؛       کارابلا لبخندی زد و زیر لب گفت: *با اینکه تنها سه‌و‌نیم‌سال هست که دوشس به این مقام رسیدن اما کسی نیست که خوفِ خشمشونو نداشته باشه ‌ ‌ ‌ * * * کایرا بلاخره به قصر رسید اسبش را به اسطبل‌دار سپرد و به سمت قصر‌ اصلی حرکت کرد       ستون های طراحی شده‌ی قصر که زیر نور خورشید می‌درخشیدند!  شنلی که به اهتزاز در آمده و در هوا میرقصد! یونیفرم مشکی‌اش و ردار های سرخش در زیر نور آفتاب درخشیدند ، چشمانش سرخ‌تر بود       موی مشکی‌اش به هرسو می‌رفت وقار و قدرتش ، او را غیرقابل توصیف کرده بود ، اما خدمه‌ی قصر جور دیگری کایرا را می‌دیدند و گوش های کایرا ، تماماً می‌شنید حتی اگر نجواهای در گوشی‌شان اندکی دور بود!    نوای چند خدمتکار كه کایرا را دیده بودند و دست از کار کشیده و در گوش همدیگر صحبت می‌کردند به وضوح می‌رسیپ . اما غافل از آنکه هم نوایشان از درگوشی صحبت کردن بالاتر بود و هم گوش های دوشس ، تیز ! -اوه باز تاریکی به پایتخت اومد!  +هر بار که او به پایتخت می‌آید یک اتفاقی رخ میده ، فراموش نکردید؟! شش ماه قبل آخرین بار که پایش را در اینجا گذاشت،حمام خون به راه افتاد . -هیچ‌کس توانایی نگاه چشمای سرخ ِ شومش رو نداره +اگر موی مشکی‌َش نبود چشمانش قابل تحمل‌تر میشدند ، ولی حالا تبدیل به شیطانی کامل شده. -نفرت‌انگیزه ، کسی که ظاهرا مرده بود ، سه سال پیش بازگشت و یک مقام ِمهم رو از آن خود کرد. +شاید بهتر بود اصلا به وجود نمی‌امد !       در صورت و رفتار و حرکات کایرا تغییری ایجاد نشد و او با خونسردی راهش را ادامه می‌داد. ولی صدای آن چند خدمه‌ی گستاخ ، در گوشش می‌پیچید ”شرور ؛ اهریمن ؛ کاش‌اصلا‌به‌وجود‌نیامده‌بود..”      و آیا انسان نمی‌داند كه دیگر افراد نیز در خود احساسات دارند و دِلی در درون انسان‌ها است كه می‌شکند ؟. --------------------------------------- اسکات: اسب ِمشکی رنگ و نر ، اسب کایرا •Dictionary به معنای نور/بانو ¹Kaira/kyra به معنای مهربان/نعمت ²Arabella ³Carabella - WRITER: @MyNovels73 -