#دوشسِپشتِنقاب | #Part1 | #The_duchess_behind_themask
”عزرائیلِمیدان” ”اربابشمشیر” ”گرگِسیاهِسایه”
این ها همه القاب یک نفر است ، شخصی با موی مشکی،چشمان سرخِ جواهرسان.ش
هیولایی در میدان جنگ و فرشتهی مرگِ دشمانش . او گرند دوک ِبزرگ شمال ِکانسیا بود!.
‹کایرا¹ آشیلیان دِ کانسیا!›
گِرَند دوکِ شمال و برادر زادهی امپراطور
* * *
مثل همیشه ، پشت میز کار نشسته و با کوهی از نامه و کاغذ دست و پنجهنرم میکرد
درب تقی خورد و دختری وارد شد ، او آرابلا سالووِر*² ، دستیار ِارشد ِکایرا بود
-دوشس ! نامهای از پایتخت رسید ، با مهر مخصوص ِعلیاحضرت امپراطور
کایرا سری تکان داد و نفس خستهایش بیرون داد و نامه را گرفت و باز کرد .
لبخندی زد و کاغذ را روی میزش گذاشت و گفت:
+آرابلا باید به پایتخت برم ، بگو سباستین اِسکات رو آماده کنه
آرابلا سری تکان داد ، چندی بعد کایرا با یونیفرم و شنل مشکیاش ، در حالی که نقابِ سیاهش در دستش بود افسار اسب را گرفت و خود را بالا کشید
نقابِ مشکیاش را روی صورتش گذاشت و درحالی که جایش روی اسبش را میزان میکرد گفت:
-زود برمیگردم ، تا اون موقع کار هارو انجام بده .
آرابلا تنها سری تکان داد و چَشمی زیرلب گفت .
کایرا اسبش را هِی کرد و به سمت دروازهی تلپورت تاخت ، به حالت عادی چندین ساعت تا پایتخت راه است اما با استفاده از دروازهی تلپورت ِجادویی ، تنها یک ساعت راه تا مرکز امپراطوری است
آرابلا با رفتن کایرا آهی از درماندگی و خستگی بیرون داد
+باز باید اضافه کار بمونم
مادام کارابلا*³ ، دایهی دوران کودکی ِکایرا و مدیر فعلی ِخدمهی عمارت با دیدن آرابلا گفت:
+بهترِ بهجای ناله و شکایت بری کار هات و کامل انجام بدی آرابلا
مکثی کرد و ادامه داد :
+دوشس ُكه میشناسی ،متوجهی کاهلی و تنبلیای داخل کار بشه ..
آرابلا میان حرف دایه پرید:
-باشه باشه ! قطعا نمیخوام مثل دفعهی قبل تنبلی کنم تا بعدش تنبیهش ُبچشم .
دستیار دوشس این را گفت و با سرعت به داخل عمارت اربابی بازگشت ؛
کارابلا لبخندی زد و زیر لب گفت:
*با اینکه تنها سهونیمسال هست که دوشس به این مقام رسیدن اما کسی نیست که خوفِ خشمشونو نداشته باشه
* * *
کایرا بلاخره به قصر رسید اسبش را به اسطبلدار سپرد و به سمت قصر اصلی حرکت کرد
ستون های طراحی شدهی قصر که زیر نور خورشید میدرخشیدند!
شنلی که به اهتزاز در آمده و در هوا میرقصد! یونیفرم مشکیاش و ردار های سرخش در زیر نور آفتاب درخشیدند ، چشمانش سرختر بود
موی مشکیاش به هرسو میرفت
وقار و قدرتش ، او را غیرقابل توصیف کرده بود ، اما خدمهی قصر جور دیگری کایرا را میدیدند
و گوش های کایرا ، تماماً میشنید حتی اگر نجواهای در گوشیشان اندکی دور بود!
نوای چند خدمتکار كه کایرا را دیده بودند و دست از کار کشیده و در گوش همدیگر صحبت میکردند به وضوح میرسیپ .
اما غافل از آنکه هم نوایشان از درگوشی صحبت کردن بالاتر بود و هم گوش های دوشس ، تیز !
-اوه باز تاریکی به پایتخت اومد!
+هر بار که او به پایتخت میآید یک اتفاقی رخ میده ، فراموش نکردید؟! شش ماه قبل آخرین بار که پایش را در اینجا گذاشت،حمام خون به راه افتاد .
-هیچکس توانایی نگاه چشمای سرخ ِ شومش رو نداره
+اگر موی مشکیَش نبود چشمانش قابل تحملتر میشدند ، ولی حالا تبدیل به شیطانی کامل شده.
-نفرتانگیزه ، کسی که ظاهرا مرده بود ، سه سال پیش بازگشت و یک مقام ِمهم رو از آن خود کرد.
+شاید بهتر بود اصلا به وجود نمیامد !
در صورت و رفتار و حرکات کایرا تغییری ایجاد نشد و او با خونسردی راهش را ادامه میداد.
ولی صدای آن چند خدمهی گستاخ ، در گوشش میپیچید
”شرور ؛ اهریمن ؛ کاشاصلابهوجودنیامدهبود..”
و آیا انسان نمیداند كه دیگر افراد نیز در خود احساسات دارند و دِلی در درون انسانها است كه میشکند ؟.
---------------------------------------
اسکات: اسب ِمشکی رنگ و نر ، اسب کایرا
•Dictionary
به معنای نور/بانو ¹Kaira/kyra
به معنای مهربان/نعمت ²Arabella
³Carabella
- WRITER: @MyNovels73 -