من تو را همانطور دوست داشتم که آرزو میکردم یکی مرا اینگونه دوست داشته باشد.
#محمود_درویش
چنین دلدادگی کارِ من و این عمرِ کوته نیست!
هزاران سال پیش از بودنم دل بستهات بودم...
#معصومه_صابر
#شعر
نه غزل نوشته بودم نه ترانهای سرودم
که به حرمت سکوتم، تو به دیدنم بیائی
نه سراغ من گرفتی، نه سخن به نامه گفتی
به همان بهانهای که، نشنیدهای ندائی
#فریدون_مشیری
#شعر
هدایت شده از 𝑨 𝒔𝒆𝒂 𝒐𝒇 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅 │دریایی از خون
𝒀𝒐𝒖 𝒌𝒏𝒐𝒘, 𝒘𝒉𝒆𝒏 𝒚𝒐𝒖 𝒈𝒐 𝒕𝒐 𝒂 𝒔𝒕𝒐𝒓𝒆 𝒕𝒐 𝒃𝒖𝒚 𝒂 𝒅𝒓𝒆𝒔𝒔, 𝒘𝒉𝒆𝒏 𝒚𝒐𝒖 𝒄𝒉𝒐𝒐𝒔𝒆 𝒂 𝒅𝒓𝒆𝒔𝒔, 𝒚𝒐𝒖 𝒇𝒊𝒓𝒔𝒕 𝒂𝒔𝒌 𝒕𝒉𝒆 𝒔𝒆𝒍𝒍𝒆𝒓 𝒕𝒉𝒆 𝒑𝒓𝒊𝒄𝒆, 𝒂𝒏𝒅 𝒊𝒇 𝒚𝒐𝒖 𝒕𝒉𝒊𝒏𝒌 𝒊𝒕'𝒔 𝒓𝒊𝒈𝒉𝒕, 𝒚𝒐𝒖 𝒃𝒖𝒚 𝒊𝒕... 𝑩𝒖𝒕 𝒊𝒏 𝒍𝒊𝒇𝒆, 𝒏𝒐 𝒐𝒏𝒆 𝒕𝒆𝒍𝒍𝒔 𝒚𝒐𝒖 𝒕𝒉𝒆 𝒑𝒓𝒊𝒄𝒆 𝒐𝒇 𝒕𝒉𝒆 𝒕𝒉𝒊𝒏𝒈𝒔 𝒚𝒐𝒖 𝒘𝒂𝒏𝒕! 𝑱𝒖𝒔𝒕 𝒂𝒔𝒌 𝒇𝒐𝒓 𝒔𝒐𝒎𝒆𝒕𝒉𝒊𝒏𝒈, 𝒉𝒆 𝒘𝒊𝒍𝒍 𝒈𝒊𝒗𝒆 𝒊𝒕 𝒕𝒐 𝒚𝒐𝒖 𝒂𝒏𝒅 𝒚𝒐𝒖 𝒘𝒊𝒍𝒍 𝒉𝒂𝒗𝒆 𝒕𝒐 𝒑𝒂𝒚 𝒕𝒉𝒆 𝒑𝒓𝒊𝒄𝒆...!
#Text
#Profile
-𝑨 𝒔𝒆𝒂 𝒐𝒇 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅-
گمان میکند اگر بگریزد
نجات یافته است،
دریغا که اندوهِ انسان بودن
سنجاق است بر سینهی آدمی.
#حرفَک
ذهن آدم مثل یه ماده سوختنیه که لازم به یکم حرارته..
فکر میکنی چندتا جرقه لازمه که یک آدم منفجر بشه و از هم پاشیده بشه؟
و فکر میکنی این متلاشی شدن ذهن آدم چه عواملی رو پشت سرش به دنبال داره؟
مثلاً ..میتونه یک نفر دلسرد بشه و حس منفی بهش منتقل بشه
میتونه یک رابطه رو از بین ببره
میتونه یک نفر خودکشی کنه چه این که نفس بکشه و زندگی کنه و چه این که دیگه توی این دنیا نباشه؛ و شاید اون جرقهها، اون عوامل، اون حسها و تعاریف اشتباه یک قاتل باشن. مگه نه؟
ممکنه متوجه نشیم و ندونیم؛ ولی، شاید ما آخرین جرقه برای متلاشی کردن اون ذهن باشیم.
پس لطفاً سعی کنیم جرقهای اشتباه برای یک ذهن نباشیم بلکه یک درخشش برای اون ذهن باشیم.
به نظرت میشه؟
#خودم
#حرفَک
#درخشش
این مرد خود پرست
این دیو، این رها شده از بند
مست مست
استاده رو به روی من و
خیره در منست
گفتم به خویشتن
آیا توان رستنم از این نگاه هست؟
مشتی زدم به سینهی او،
ناگهان دریغ
آیینهی تمام قد رو به رو شکست
#حمید_مصدق
#شعر