eitaa logo
پیچیدگی عرفانی
181 دنبال‌کننده
633 عکس
90 ویدیو
1 فایل
باشد که غم خجل شود از صبر بی‌صدای ما... https://harfeto.timefriend.net/17019209864769 @Mystical_complexity_2
مشاهده در ایتا
دانلود
با دلت حسرت هم صحبتی ام هست، ولی سنگ را با چه زبانی به سخن وادارم؟
دیدن روی تو در خویش ز من خواب گرفت آه از آیینه که تصویر تو را قاب گرفت خواستم نوح شوم ، موج غمت غرقم کرد کشتی ام را شب طوفانی گرداب گفت در قنوتم ز خدا "عقل" طلب می کردم "عشق" اما خبر از گوشه ی محراب گرفت نتوانست فراموش کند مستی را هر که از دست تو یک قطره می ناب گرفت کی به انداختن سنگ پیاپی در آب ماه را می شود از حافظه‌ی آب گرفت؟!
گفتی ببند عهد و به من اعتماد کن نفرین به عهد بستن و لعنت به اعتماد
قاصدک های پریشان را که با خود، باد بُرد با خودم گفتم مرا هم می توان از یاد بُرد
نمیدانم چرا، اما به قدری دوستت دارم که از بیچارگی گاهی به حال خویش میگریم!
پیچیدگی عرفانی
نمیدانم چرا، اما به قدری دوستت دارم که از بیچارگی گاهی به حال خویش میگریم! #فاضل_نظری #شعر
برای آرزوهای محال خویش می‌گریم اگر اشکی نمانَد، در خیال خویش می‌گریم شب دل کندنت می پرسم آیا باز می‌گردی؟ جوابت هرچه باشد، بر سوال خویش می‌گریم نمی دانم چرا اما به قدری دوستت دارم که از بیچارگی گاهی به حال خویش می‌گریم اگر جنگیده بودم، دستِ‌کم حسرت نمی خوردم ولی من بر شکست بی جدال خویش می‌گریم به گردم حلقه می بندند یاران و نمی دانند که من چون شمع هرشب بر زوال خویش می‌گریم نمی‌گریم برای عمر از کف رفته‌ام، اما به حال آرزوهای محال خویش می‌گریم
دلواپس گذشته مباش و غمت مباد من سال هاست هیچ نمی‌آورم به یاد بی‌اعتنا شدم به جهان بی تو آنچنان کز دیدن تو نیز نه غمگین شوم نه شاد
هزار روحم و در یک بدن نمی‌گنجم.
آدم خلیفه‌‌ی تنهای خدا روی زمین است. امپراطوری که گاهی باید برگردد به آخرین سلاح‌اش و سلاحِ او گریه است...
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست گاهی بهانه‌ای‌ست که قربانی‌ات کنند...
از غربتم این‌قدر بگویم که پس‌از تو حتی ننشسته‌ست غباری به مزارم
در خودم آتش به پا کردم ولی نَگْریستم...
ای بغض فرو خورده مرا مرد نگه‌دار ‏تا دست خداحافظی‌اش را بفشارم...
در وفاداری ندیدم هیچ‌کس را مثل تو... ای غم، از حالِ دلم یک لحظه غافل نیستی
از درد عشق گفتم و نشنید هیچ‌کس حتی اگر شنید نفهمید هیچ‌کس زور شراب گر به غم عشق می‌رسید ما را چنین خراب نمی‌دید هیچ‌کس آدم حریص منع‌شدن‌هاست، گر نبود آن میوه را ز شاخه نمی‌چید هیچ‌کس شرمنده‌ی محبتت ای غم که در فراق حال مرا به جز تو نپرسید هیچ‌کس فاضل ز خیر نام گذشته‌ست دوستان روی مزار او بنویسید هیچ‌کس...
گر جوابم را نمی‌گویی جوابم کن به قهر گاه یک دشنام از صدها دعا شیرین‌تر است
در خودم آتش به پا کردم ولی نگریستم..
من آسمان پر از ابرهای دلگیرم اگر تو دلخوری از من، من از خودم سیرم من آن طبیب زمین‌گیر زار و بیمارم که هرچه زهر به خود می‌دهم، نمی‌میرم من و تو آتش و اشکیم در دل یک شمع به سرنوشت تو وابسته است تقدیرم به دام زلف بلندت دچار و سردرگم مرا جدا مکن از حلقه‌های زنجیرم درخت سوخته‌ای در کنار رودم من اگر تو دلخوری از من، من از خودم سیرم
ما برای با تو بودن عمر خود را باختیم
پر می‌کشی و وای به حال پرنده‌ای کز پشت میلۀ قفسی عاشقت شده‌ست
هرکس به حال‌وروز کسی غبطه می‌خورد این حال‌وروز ماست، ببین آرزوی کیست
نباید سرنوشت صبر من بیهودگی باشد مرا پروانه کن، هرچند از پرواز مأیوسم اگر تنها شدم، غم نیست، خاطرجمع باش ای دل که گر با دیگران بیگانه‌ام، با خویش مأنوسم