کاش ما آن دو پرستو بودیم
که همه عمر سفر می کردیم
از بهاری به بهار دیگر
#فروغ_فرخزاد
#شعر
گاهی اوقات دلم می خواهد در تاریکی گم بشوم.
از خودم می گریزم.
از خودم که همیشه مایه ی آزار خودم بوده ام.
از خودم که نمی دانم،
چه می کنم و چه می خواهم.
#فروغ_فرخزاد
#شعر
نمی توانستم،
دیگر نمی توانستم
صدای پایم از انکارِ راه بر میخاست
و یأسم از صبوریِ روحم وسیعتر شده بود
و آن بهار،
و آن وهمِ سبز رنگ
که بر دریچه گذر داشت،
با دلم می گفت
نگاه کن..
تو هیچ گاه پیش نرفتی
تو فرو رفتی
#فروغ_فرخزاد
پیچیدگی عرفانی
هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی میریزد، مرواریدی صید نخواهد کرد.
من پري کوچک غمگيني را
مي شناسم، که در اقيانوسي مسکن دارد،
و دلش را در يک ني لبک چوبين
مي نوازد آرام آرام!
#فروغ_فرخزاد
و قلب
این کتیبۀ مخدوش
که در خطوط اصلی آن دست بردهاند
به اعتبار سنگی خود دیگر
احساس اعتماد نخواهد کرد.
#فروغ_فرخزاد