هدایت شده از "حَیاط پُشتی"
_تمام شب خوابش نبرد
گام های آن خوابگرد را دنبال میکرد
بالا سرِ خود، روی پشت بام
هر گام در تهی جای او طنینی بی پایان داشت
سنگین و خفه
کنار پنجره ایستاد،
منتظر که بگیردش اگر افتاد.
اما اگر خودش هم با او پایین کشیده میشد، چه؟
سایه ی یک پرنده روی دیوار؟ یک ستاره؟
او؟ دستهای او؟
صدای خفهای روی سنگفرش شنیده شد.
سپیدهدم پنجرهها باز شدند.
همسایهها دویدند.
خوابگرد از پلکان نجات پایین میدوید
به دیدن آن که از پنجره پرت شده بود ."
شمس رو به ما کرد و صدایش را بالا برد: «اگر کسی بگوید که هر آنچه را باید بدانم میدانم، نباید به او به دیدهی استاد نگاه کرد، بلکه باید به دیدهی یک جاهل نگاه کرد. فقط جاهلان هستند که فکر میکنند همهچیز را میدانند.»
#ملتعشق
پیچیدگی عرفانی
: زمان ترمیم کنندهٔ زخم هاست. #bio
:
_ من؛ تودهای از افکارِ درک نشدهی بیپآیآنم .
#bio