کوه با نخستین سنگها آغاز میشود
و انسان با نخستین درد.
در من زندانیِ ستمگری بود
که به آوازِ زنجیرش خو نمیکرد
من با نخستین نگاهِ تو آغاز شدم.
#شاملو
پرندهای آبی در قلب من هست
که می خواهد پر بگیرد
اما درون من خیلی تنگ و تاریک است برای او
میگویم اش ,آنجا بمان ,نمیگذارم کسی ببیندت
پرندهای آبی در قلب من هست
که میخواهد بیرون شود
اما ویسکیام را سَر میکشم رویش
و دود سیگارم را می بلعم
و فاحشهها و مشروب فروشیها و بقالها
هرگز نمیفهمند که او آنجاست.
پرندهای آبی در قلب من هست
که میخواهد بیرون شود
اما درون من خیلی تنگ و تاریک است برای او
میگویماش,همان پایین بمان
میخواهی آشفتهام کنی؟
میخواهی کارها را قاطی پاتی کنی؟
میخواهی در حراج کتابهایم توی اروپا غوغا به پا کنی؟
پرندهای آبی در قلب من هست
که میخواهد بیرون شود
اما من بیشتر از اینها زیرکام
فقط اجازه میدهم ,شبها گاهی بیرون برود
وقتهایی که همه خوابیده اند
توی چشمهایش نگاه میکنم
میگویماش ,میدانم که آنجایی
غمگین مباش
آن وقت فرو میدهماش
اما او انجا کمی آواز میخواند
نمیگذارمش تا کاملا بمیرد
و ما با هم به خواب میرویم
انگار که با عهد نهانیمان
و این آن قدر نازنین هست
که مردی را بگریاند
اما من نمیگریم
تو چطور؟
#بوکوفسکی
باقیه پیامها رو میفرستم چنل دوم
ممنون که راجع به بچگیاتون گفتین
خیلی برام جالب بود.💛
@Mystical_complexity_2
دشوار است تماشای درد کشیدن کسانی که جگرگوشهی تو هستند، اما از تو کاری برای رنج و دردشان ساخته نیست.
#حرفَک
من عمرم را با نگاه کردن در چشم مردم گذراندهام.
چشم تنها جای بدن است که شاید
هنوز روحی در آن باقی باشد..!
#ژوزه_ساراماگو
تو از این دشتِ خشکِ تشنه روزی کوچ خواهی کرد و
اشکِ من تو را بدرود خواهد گفت.
#فریدون_مشیری
نمی توانستم،
دیگر نمی توانستم
صدای پایم از انکارِ راه بر میخاست
و یأسم از صبوریِ روحم وسیعتر شده بود
و آن بهار،
و آن وهمِ سبز رنگ
که بر دریچه گذر داشت،
با دلم می گفت
نگاه کن..
تو هیچ گاه پیش نرفتی
تو فرو رفتی
#فروغ_فرخزاد