آن یار نکوی من، بگرفت گلوی من
گفتا که چه میخواهی، گفتم که همین خواهم
#مولانا
لحظهای میرسد که آدم از همهچیز دست میکشد، چون عاقلانهترین کار همین است.
#بکت
من نمی دانم آدم خوبی هستم یا نه، ولی این را می دانم که بیشتر از سهمم رنج می برم.
#ایوان_کلیما
#حرفَک
شیرجه های نرفته گاهی اوقات کوفتگی های عجیبی به جا می گذارند.
#سقوط
#آلبر_کامو
دردهایی که من دﺍشتم، بار موروثی که زیرش خمیده شده بودم، اونا نمیتونن بفهمن. خستگی پدرﺍنم در من باقی مونده بود.
#تاریکخانه
#صادق_هدایت
پاییز در ایوان خانه نشسته است و من به دستهای خاک فکر میکنم که حتی اگر تمام جنازهها را بپوشاند
موهای تو چون گندمزاری از لای انگشتهایش بیرون میزند.
#گروس_عبدالملکیان