eitaa logo
خاطراتی از دفاع مقدس
45 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
238 ویدیو
28 فایل
برای حفظ و نشر آثار دفاع مقدس و معارف دینی و اسلامی باز نشر با ذکر صلوات آزاد است. سپاسگزارم از همراهی شما
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 🌸خاطرات بیادماندنی✨ این قسمت 🌸🌷روضه ی شهادت محمد علی گنجی زاده زواره 🍃🌷 🍀یکی از زیباترین خاطرات روایت شهادت از همرزم عزیز و جانباز سر افراز «محمدرضا فاضلی‌دوست» بی‌سیم‌چی و شاهد آخرین لحظات ، شهادت دومین فرمانده ی  تیپ ویژه شهدا و فرمانده ای از خطه ی سرخ کردستان مظلوم است. و شرح آن بدین شرح است . 🌸در نیمه تیرماه ۱۳۶۱ در سن ۱۴ سالگی همراه شهید «علی قمی‌ کردی» که همسر خواهرم بود، به جبهه‌های غرب رفتم . 🌸شهید هم بعد بازگشت از سفر حج، به جبهه غرب آمده بود؛ شهید قمی شاید نسبت به هیچ کس ابراز علاقه نمی‌کرد اما نسبت به  عشق و علاقه خاصی داشت. در تیر ماه بنده را به عنوان بی‌سیم‌چی تیپ ویژه شهدا معرفی کردند. 🌸با توجه به اهمیت پاکسازی محور پیرانشهر ـ سردشت ازلوث ضدانقلاب،  جلسه مشترکی با حضور محسن رضایی، شهید صیادشیرازی، شهید آبشناسان و...؛ در ابتدای جلسه، شهیدناصر کاظمی سخنرانی کرد و بعد از آن فرماندهان رفتند سوار هلیکوپتر شدند؛ آنها بعد از بازدید منطقه، جلسه‌ای گذاشتند؛ 🌸در آنجا بیشترین بحث در رابطه با این قضیه بود که پایتان را در محور پیرانشهر ـ سردشت نگذارید، قتل عام می‌شوید؛ چون عده کم است. 🌸از طرفی شهیدان ، ناصر ، ، و اصرار داشتند که آمادگی پاکسازی منطقه را دارند؛ مغز متفکر عملیات هم شهید بود؛ در نهایت، این پنج فرمانده را مختار کردند که خودتان می‌دانید، توصیه ما این است که وارد عملیات نشوید. 🌸جلسه تمام شد؛ نخستین عملیات در چند کیلومتری پیرانشهر ـ سردشت در جاده تدارکاتی ضدانقلاب انجام شد و بچه‌ها به سرعت برق و باد منطقه را گرفتند؛ بعدازظهر که همه از پاکسازی جاده و قطع شدن محور تدارکاتی  ضدانقلاب با عراق خوشحال بودند، «-کاظمی» در مسیر بازگشت از عملیات از پشت سر گلوله ‌خورد و شهید ‌شد. 🍀🌸فرماندهی شهید در تیپ ویژه شهدا 🌸بعد از شهادت «ناصر کاظمی»، طی حکمی از سوی «قرارگاه حمزه» شهید فرماندهی تیپ ویژه شهدا را بر عهده گرفت. 🌸🍀 دوره فرماندهی 23 روزه وی از ششم شهریور تا بیست و نهم شهریور آغاز شد.🌸🍀 🌸در دوره فرماندهی شهید عملیات پاکسازی محور پیرانشهر ـ سردشت با قوت و قدرت بیشتری آغاز شد؛ در مرحله نخست روستاهای هنگ‌آباد و تیرکش بالا و تیرکش پایین پاکسازی شد؛ بنده در این بخش از عملیات بی‌سیم‌چی شهید بودم تا اینکه عملیات روی غلطک افتاد. 🌸برادر ! عقب‌تر حرکت کنید 🌸صبح روز بیست و نهم شهریور قرار بود در ابتدای جنگل‌های آلواتان و منطقه تک درخت، عملیاتی انجام شود؛ آن روز ستون مکانیزه تیپ ویژه به فرماندهی شهید از محور میانی،‌ بچه‌های شهید از کف دره و عده‌ای نیز در ارتفاعات به سوی اهداف پیشروی می‌کردیم؛ 🌸 ستون مکانیزه هم که می‌گویم ما یک توپ 106، دو  قبضه دوشکا و یک مینی کاتیوشا داشتیم که این را بعداً به ما دادند. 🌸من بی‌سیم‌چی شهید و بودم؛ شهید 20 متر جلوتر از ما حرکت می‌کرد؛ شهید  قد بلندی داشت و شاید من کمر او بودم و او سر ستون حرکت می‌کرد.  🌸در همان عالم نوجوانی به ذهنم رسید که مبادا با چنین قد و بالای بلندی خطری متوجه‌اش شود. گفتم :برادر ! شما عقب‌تر بیایید ما هستیم. گفت :مگر چه می‌شود؟ گفتم :شاید تیر بخورید! گفت : خب می شوم ، مثل ناصر، یا . گفتم :شما متعلق به خودتان نیستید؛ بلکه متعلق به همه بچه‌ها هستید؛ حالا حالاها کار داریم باید در کنارمان باشید. 🌸 گنجی‌زاده لبخند معنا داری زد که طوری نمی‌شود و بعد هم رفت در حال و هوای ذکر گفتن و.... 🌸مجروحیت شهید گنجی‌زاده در حمله ضدانقلاب 🌸یک ربع بعد از این حرف‌ها، تیراندازی به طرف ما شروع شد؛ ضدانقلاب به ما کمین زده بودند و از روبه‌رو به طرف ما تیراندازی می‌کرد؛ در ابتدا تیراندازی‌ها سبک بود که لحظه به لحظه سنگین‌تر می‌شد.
🌸از سر پیچ.عبور کردیم ، ۵۰ متر پیچ را رد کرده بودیم که دوباره از روبه‌رو به طرف ما تیراندازی شد؛ چون منطقه جنگلی بود، کوه دیده نمی‌شد و معلوم نبود که از کجا تیراندازی می‌شود؛ از دو طرف در محاصره دشمن بودیم؛ خط ارتباطی ما هم با خارج دره قطع بود. 🍀دستورات شروع شد؛ من هم درگیری‌ها را با بی‌سیم‌ به شهید اعلام می‌کردم؛ درگیری اوج گرفت؛ دوشکاچی و یکی دیگر از نیروها با این حمله ضدانقلاب شهید شدند؛  🍀شهید هم از جلوی من حرکت می‌کرد؛ من سرگرم کارم بودم که ناگهان صدای آه ضعیفی شنیدم؛ بعد دیدم آرام به طرفم خم شد؛ سعی کردم او را بگیرم و سریع چند نفری نیز به کمکم آمدند؛ سر شهید روی زانوی من قرار گرفت؛ او چهره‌ای سفید و موهای بوری داشت که در آن شرایط آب و هوایی چهره‌اش به قرمزی می‌زد؛ اما رفته رفته این قرمزی تبدیل به زردی شد و فهمیدیم که خونریزی دارد. 🌸شهید -قمی ۲۰متر جلوتر از ما بود؛ وقتی متوجه مجروحیت شهید شد، به طرف ما دوید و گفت: «-جان! -جان! چی شده؟» اما شهید حرفی نمی‌زد؛  لحظه به لحظه بر وخامت حالش افزوده شد؛ طوری که چهره‌اش کاملاً به سفیدی زد و از آنجایی که سرش روی زانوهایم قرار داشت احساس کردم که بدن و دستش سرد می‌شود. 🍀شهید با دیدن وضعیت شهید در ابتدا به بچه‌ها دستور داد که پراکنده شوند و سنگر بگیرند. همین طور که «-قمی» بالای سر شهید بود، نگاهش در نگاه من گره خورد و گفت: «رضا! می‌توانی بری و آمبولانس بیاری؟» شاید این اولین درخواست «» از من بود؛ بی‌سیم را به یکی از بچه‌ها سپردم؛ کلاشینکفی را که از شهید به من رسیده بود را روی دوشم گذاشتم و به سمت آمبولانسی که پشت پیچ مانده بود، حرکت کردم. 🍀جاده تیرباران می‌شد؛ به نفس نفس افتاده بودم؛ از پشت کوه هم به طرف تویوتای ما شلیک می‌کردند،! ۴ ،۵ نفر با لباس کُردی، همین طور محل را زیر آتش گرفته بودند؛ به نظرم رسید که خط آتشی درست کنیم؛ در همین حین دو گلوله نیز به من اصابت کرد اما قبل از اینکه از حال بروم، باجیغ وداد کردن توانستم به بچه‌ها بگویم که آمبولانس را بفرستند جلو، 🌷گفتم مجروح شده است. مأموریتم را انجام دادم و بی‌هوش شدم؛ بعدها شنیدم که شهید در حال انتقال به بیمارستان به 🌷شهادت رسیده است. 🌸 دیدار با پدر پیر شهید 🍀بعد از عملیات پاکسازی جاده پیرانشهر به سردشت ، فرماندهان دیدار خصوصی با امام خمینی(ره) داشتند؛ بعد از این دیدار «-قمی» آمد و به من گفت: «می‌آیی برویم ؟» گفتم: :«برای چی؟» او گفت: «برویم منزل شهید !» بغضم ترکید و گفتم: «حتماً می‌آیم». راهی منزل شهید شدیم؛ خانه شهید کاه‌گلی و با ستون‌های بلند بود؛ پدر شهید لباس محلی به تن داشت؛ او کم حرف می‌زد و با این حال در 30 سال پیش گفت: «کسی احوال ما را نمی‌پرسد!». 🍀خداوند رحمت کند حاج خلیل گنجی زاده را دراواسط دهه ۸۰ به رحمت ایزدی رفتند.وهمسر گرامیشان اسفند ۱۳۹۴ پدر در کنارپسر درگلزار شهدای زواره به خاک سپرده شد ومادر درامام زاده عبدالله شهر ری جوار حضرت عبدالظیم حسنی ارام گرفتند. 🌸والعاقبه للمتقین🌸
🕊🌷🕊🌷🕊 ‍ ‌ ‌ 🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 🌸🌷روضه ی شهادت محمد علی گنجی زاده زواره🌷 🍀یکی از زیباترین خاطرات روایت شهادت از همرزم عزیز و جانباز سر افراز «محمدرضا فاضلی‌دوست» بی‌سیم‌چی و شاهد آخرین لحظات ، شهادت دومین فرمانده ی  تیپ ویژه شهدا و فرمانده ای از خطه ی سرخ کردستان مظلوم است. و شرح آن بدین شرح است . 🍀در نیمه تیرماه ۱۳۶۱ در سن ۱۴ سالگی همراه شهید «علی قمی‌ کردی» که همسرخواهرم بود، به جبهه‌های غرب رفتم . 🍀شهید هم بعد بازگشت از سفر حج، به جبهه غرب آمده بود؛ شهید قمی شاید نسبت به هیچ کس ابراز علاقه نمی‌کرد اما نسبت به  عشق و علاقه خاصی داشت. در تیر ماه بنده را به عنوان بی‌سیم‌چی تیپ ویژه شهدا معرفی کردند. 🍀با توجه به اهمیت پاکسازی محور پیرانشهر سردشت ازلوث ضدانقلاب، جلسه مشترکی با حضور محسن رضایی، شهید صیادشیرازی، شهید آبشناسان و...؛ در ابتدای جلسه، شهید ناصر کاظمی سخنرانی کرد و بعد از آن فرماندهان رفتند سوار هلیکوپتر شدند؛ آنها بعد از بازدید منطقه، جلسه‌ای گذاشتند؛ 🍀 در آنجا بیشترین بحث در رابطه با این قضیه بود که پایتان را در محور پیرانشهر ـ سردشت نگذارید، قتل عام می‌شوید؛ چون عده کم است. 🍀از طرفی شهیدان ، ناصر ، ، و اصرار داشتند که آمادگی پاکسازی منطقه را دارند؛ مغز متفکر عملیات هم شهید بود؛ در نهایت، این پنج فرمانده را مختار کردند که خودتان می‌دانید، توصیه ما این است که وارد عملیات نشوید. 🍀جلسه تمام شد؛ نخستین عملیات در چند کیلومتری پیرانشهر ـ سردشت در جاده تدارکاتی ضدانقلاب انجام شد و بچه‌ها به سرعت برق و باد منطقه را گرفتند؛ بعدازظهر که همه از پاکسازی جاده و قطع شدن محور تدارکاتی ضدانقلاب با عراق خوشحال بودند، «-کاظمی» در مسیر بازگشت از عملیات از پشت سر گلوله ‌خورد و شهید ‌شد. 🍀فرماندهی شهید در تیپ ویژه شهدا 🍀بعد از شهادت «ناصر کاظمی»، طی حکمی از سوی «قرارگاه حمزه» شهید فرماندهی تیپ ویژه شهدا را بر عهده گرفت. 🍀 دوره فرماندهی ۲۳ روزه وی از ششم شهریور تا بیست و نهم شهریور آغاز شد. 🍀در دوره فرماندهی شهید عملیات پاکسازی محور پیرانشهر ـ سردشت با قوت و قدرت بیشتری آغاز شد؛ در مرحله نخست روستاهای هنگ‌آباد و تیرکش بالا و تیرکش پایین پاکسازی شد؛ بنده در این بخش از عملیات بی‌سیم‌چی شهید بودم تا اینکه عملیات روی غلطک افتاد. 🍀برادر ! عقب‌تر حرکت کنید 🍀صبح روز بیست و نهم شهریور قرار بود در ابتدای جنگل‌های آلواتان و منطقه تک درخت عملیاتی انجام شود؛ آن روز ستون مکانیزه تیپ ویژه به فرماندهی شهید از محور میانی ،‌ بچه‌های شهید از کف دره و عده‌ای نیز در ارتفاعات به سوی اهداف پیشروی می‌کردیم. 🍀 ستون مکانیزه هم که می‌گویم ما یک توپ ۱۰۶ ، دو  قبضه دوشکا و یک مینی کاتیوشا داشتیم که این را بعداً به ما دادند. 🍀من بی‌سیم‌چی شهید و بودم؛ شهید ۲۰ متر جلوتر از ما حرکت می‌کرد؛ شهید  قد بلندی داشت و شاید من کمر او بودم و او سر ستون حرکت می‌کرد.  🍀در همان عالم نوجوانی به ذهنم رسید که مبادا با چنین قد و بالای بلندی خطری متوجه‌ اش شودگفتم :برادر ! شما عقب‌تر بیایید ما هستیم. 🍀 گفت :مگر چه می‌شود؟ گفتم :شاید تیر بخورید! گفت :خب میشوم ، مثل ناصرکاظمی، مقدم یا ملکیان. 🍀 گفتم :شما متعلق به خودتان نیستید؛ بلکه متعلق به همه بچه‌ها هستید؛ حالا حالاها کار داریم باید در کنارمان باشید. 🍀 گنجی‌زاده لبخند معنا داری زد که طوری نمی‌شود و بعد هم رفت در حال و هوای ذکر گفتن و... 🍀مجروحیت شهید گنجی‌زاده در حمله ضدانقلاب 🍀یک ربع بعد از این حرف‌ها، تیراندازی به طرف ما شروع شد؛ ضدانقلاب به ما کمین زده بودند و از روبه‌رو به طرف ما تیراندازی میکرد در ابتدا تیراندازی‌ها سبک بود که لحظه به لحظه سنگین‌تر می‌شد. 🍀از سر پیچ.عبور کردیم ، ۵۰ متر پیچ را رد کرده بودیم که دوباره از روبه‌رو به طرف ما تیراندازی شد؛ چون منطقه جنگلی بود، کوه دیده نمیشد و معلوم نبود که از کجا تیراندازی میشود؛ از دو طرف در محاصره دشمن بودیم خط ارتباطی ما هم با خارج دره قطع بود. 🍀دستورات شروع شد؛ من هم درگیری‌ها را با بی‌سیم‌ به شهید اعلام می‌کردم؛ درگیری اوج گرفت؛ دوشکاچی و یکی دیگر از نیروها با این حمله ضدانقلاب شهید شدند؛ 
🕊🌷🕊🌷🕊 🍀 شهید هم از جلوی من حرکت می‌کرد؛ من سرگرم کارم بودم که ناگهان صدای آه ضعیفی شنیدم؛ بعد دیدم آرام به طرفم خم شد؛ سعی کردم او را بگیرم و سریع چند نفری نیز به کمکم آمدند؛ سر شهید روی زانوی من قرار گرفت؛ او چهره‌ای سفید و موهای بوری داشت که در آن شرایط آب و هوایی چهره‌اش به قرمزی میزد؛ اما رفته رفته این قرمزی تبدیل به زردی شد و فهمیدیم که خونریزی دارد. 🌸شهید ۲۰متر جلوتر از ما بود وقتی متوجه مجروحیت شهید شد، به طرف ما دوید و گفت: «-جان! -جان! چی شده؟» اما شهیدگنجی‌زاده حرفی نمی‌زد؛ لحظه به لحظه بر وخامت حالش افزوده شد؛ طوری که چهره‌اش کاملاً به سفیدی زد و از آنجایی که سرش روی زانوهایم قرار داشت احساس کردم که بدن و دستش سرد می‌شود. 🍀شهید با دیدن وضعیت شهید در ابتدا به بچه‌ها دستور داد که پراکنده شوند و سنگر بگیرند. همین طور که «-قمی» بالای سر شهید بود ، نگاهش در نگاه من گره خورد و گفت: «رضا! می‌توانی بری و آمبولانس بیاری؟» شاید این اولین درخواست «» از من بود بیسیم را به یکی از بچه‌ها سپردم؛ کلاشینکفی را که از شهید به من رسیده بود را روی دوشم گذاشتم و به سمت آمبولانسی که پشت پیچ مانده بود ، حرکت کردم. 🍀جاده تیرباران میشد؛ به نفس نفس افتاده بودم ؛ از پشت کوه هم به طرف تویوتای ما شلیک میکردند،! ۴ ،۵ نفر با لباس کُردی، همین طور محل را زیر آتش گرفته بودند؛ به نظرم رسید که خط آتشی درست کنیم؛ در همین حین دو گلوله نیز به من اصابت کرد اما قبل از اینکه از حال بروم، باجیغ وداد کردن توانستم به بچه‌هابگویم که آمبولانس را بفرستند جلو، 🌷گفتم مجروح شده است. مأموریتم را انجام دادم و بی‌هوش شدم؛ بعدها شنیدم که شهید در حال انتقال به بیمارستان به شهادت رسیده است. 🍀 دیدار با پدر پیر شهید 🍀بعد از عملیات پاکسازی جاده پیرانشهر به سردشت ، فرماندهان دیدار خصوصی با امام خمینی(ره) داشتند؛ بعد از این دیدار «-قمی» آمد و به من گفت: «می‌آیی برویم ؟» گفتم: :«برای چی؟» او گفت: «برویم منزل شهید !» بغضم ترکید و گفتم: «حتماً می‌آیم». 🍀راهی منزل شهید شدیم؛ خانه شهید کاه‌گلی و با ستون‌های بلند بود؛ پدر شهید لباس محلی به تن داشت؛ او کم حرف میزد و با این حال در ۳۰سال پیش گفت: «کسی احوال ما را نمی‌پرسد!». 🍀خداوند رحمت کند حاج خلیل گنجی زاده را ، دراواسط دهه ۸۰ به رحمت ایزدی رفتند. وهمسر گرامیشان اسفند ۱۳۹۴پدر در کنارپسر درگلزار شهدای زواره به خاک سپرده شد ومادر درامام زاده عبدالله شهر ری جوار حضرت عبدالظیم حسنی آرام گرفتند. 🌸والعاقبه للمتقین🌸