eitaa logo
خاطراتی از دفاع مقدس
45 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
238 ویدیو
28 فایل
برای حفظ و نشر آثار دفاع مقدس و معارف دینی و اسلامی باز نشر با ذکر صلوات آزاد است. سپاسگزارم از همراهی شما
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🕊🌷🕊🌷 💚 ؛! 💚ما سالهاست قامتت را در خیالمان به تصویر می کشیم...! 💚نزدیک‌است ؛ روزی که هیبتِ‌حیدری‌ات، هوش‌ازسرمان، ببَرد...🕊💚 َ
🌷🕊🌷🕊🌷 💚 💚... وَ هُوَ الَّذِی یُنزِّلُ الْغَیْث مِن بَعْدِ مَا قَنَطوا وَ یَنشرُ رَحْمَتَهُ… 💚 و او، کسی است که بعد از نومیدی خلق، برایشان باران می‏فرستد؛ و رحمت خود را گسترش می‏دهد… ✍ می دانستی سالهاست ، هزاران سه نقطه ،حاصل تمام سطرهایی است که نمیتوان بلند بلند ، نبودنش را ، در فریادها نگاشت؟ و ما هنوز در آرزوی یک نقطه ؛ و آخرین خبر از روزِ بارانیم… 💚 اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن اَللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن
عکس های یادگاری از خاطرات بیادماندنی فرمانده دلاور لشگرویژه شهدا برادر محمود کاوه شهادت عملیات کربلای ۲ حاج عمران ارتفاعات ۲۵۱۹ تاریخ شهادت ۱۳۶۵/۶/۱۱ 🌷شهدا را میزبان باشیم حتی با ذکرصلواتی 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
خاطراتی از دفاع مقدس
🕊🌷🕊🌷🕊 ‍ ‌ ‌ 🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 🌷 (۲) ✍ حرف برای خاص بودن آقای من که حالا داره از اون بالا بالا ها نگاهمون میکنه و میخنده زیاده ، اما نمیشه جلو خاص بودنش رو بگیری بالاخره یه جایی باید گفته و شنیده بشه،! 🍀 خاص بودن از اینکه از بچگی مرید امام خامنه ای حفظه‌الله بوده تو بعضی جاها امام گفته پیشی گرفته ازش،!! 🍀 امام ما میگه اصلا" از درد و رنج جراحت ها نمی گفت و در مقابل ماکتمان میکرد، آخه اون خاص بوده اما نمیشه از الگوی خاص بودن بالاتر بره به همین خاطر براش ناز کرده و دلبری که هم شده ! 🍀 این آقا تو جنگ نامنظم و چریکی ، بوده ؛ طوری که برا سر این آقای خاص جایزه تعیین شده بود. حتی براش دام هم گذاشته بودن حتی از بالای درخت یه خشاب تیر هم سرش خالی کردن اما با مهارتی که داشت بالاخره بعدها ناخودآگاه فهمید اونی که بالای درخت بوده کی بوده،!😃 🍀 دستور آقای خاص بی برو برگرد میبایستی اجرایی میشد، بخصوص اگه راجع به بود یا -گره میخورد، عواقب هم داشت، خودم تجربه خوبی ازش دارم !!😁 🍀 آقای خاص ما عادت خاصی هم داشت علاقه زیادی به رفتن پا بوسی آقاش علی ابن موسی الرضا علیه السلام داشت. کار که گره میخورد، غصه ای داشت و یا دلش می گرفت چاره ی دردش -هشتم بود و بس ،! 🍀 آقا بخوانید ؛ خاص بودن در ازدواج، در بچه دار شدن و زندگی پُر رمز و راز این دلاور مرد همرزم تون رو و... 🍀 آقای خاص ما طوری تو صحنه ی درگیری بود که بقیه التماسش میکردند مواظب باشه ، اما همین طور تو درگیری های نظامی بدون اینکه سرخم کنه به پیاده و سواره میداد.و... 🍀 آقای خاص بود تو شدن و هر از دفعه قبل و...!! 🍀 فکر نکنید خاص بودنش تمام شده هرچی بنویسی و بگی کم گفتی ، اینارو میگم ، که سرمشق باشه و یاد آور خاطرات بیادماندنی و... 🍀 بود و امر فرمانده اش مطاع و واجب الاجراء نه اینکه تدبیری نداشت ، نه اونقدر مدیر و مدبر بود که دست به هر کاری میزد میشد کارساز و مشکل گشای صحنه ی جنگ و... 🍀آقای خاص ما حتی تو شب شهادتش هم بود. یه چیزهایی رو میدید و میدونست که بقیه نمی دیدید و نمیدونستند، حتی موقع رفتن هم سر همرزمای جون جونی خودش رو گول مالید و بهشون رودست زد و رفت در رکاب شهادت قرار گرفت. 🍀خاص بود وقتی شد هم مثل بقیه ی شهدا پیکرش مدتی موند تا از ما بهترون ، های لشگر رو میگم ؛! و چند نفر از نزدیکانش در لشگر رفتن مریدشون رو آوردن دم دست؛! تا به یه شکلی دیگه ابتدا چند جا تشیع بشه و سپس برگرده مشهد مقدس و همه رو با خاص بودنش کنه ؛! 🍀 آخه میدونید چی شد ؛!؟ رو تابوتش هم نوشته شده بود ( ) مردی که به نتیجه رسیدن آزاد سازی تمام کردستان مدیون و سایر همرزما بوده ؛ و صد البته شهدا و جانبازان و همرزمان گمنام روزهای سخت ؛ شهیدان زنده ای که امروزه نامی ازشون برده نمیشه و یا کمتر شنیده و گفته میشه....رو تا مشهد مقدس با نامی همین قدر خلاصه () بدرقه ابدی نمودند. 🍀 و بالاخره جای خاصی هم که براش درنظر گرفته بودند هم نشد ، چون جای خاص تری براش بود ، مشهدمقدس پیش همون هم قطارهای خاصی که قبل از اون رفته بودن و به نوعی بودنش و اون هم چون بود نتونست روی اونا رو زمین بندازه به همین خاطره که همون جا هم هست تا همرزمانش هم فراموش نشن.! 🍀 آقا فرمانده خاص و دلاور مرد مومن، شجاع و تربیت شده ی پدر و مادر و در زیر سایه و تعالیم اهل بیت و دلاور مرد لشگرویژه شهدا ،سردار سر لشگر پاسدار -کاوه رو مجددا " خدمتتون معرفی میکنم باور کنید اگه باز هم بگم تمومی نداره ، خودتون می تونید امتحان کنید. 🌸والعاقبه للمتقین 🌸این نوشتار ادامه خواهد داشت اگر خداوند متعال فرصتی عنایت فرماید. 🌸خوبان_عالم_دعا_بفرمایید ✍نبی زاده 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🌷🕊🌷🕊 💚 💚 یابن الحسن ؛ برای آمدنت ، انتظار کشیدن کافی نیست ؛ بايد از بی شما بودن بمیریم تا بیایی!؟ َ
🕊🌷🕊🌷🕊 💚 💚 فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ ۖ وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ ۖ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ ۖ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ 💚 به مرحمت خدا بود که با خلق مهربان گشتی و اگر تندخو و سخت‌دل بودی مردم از گِرد تو متفرق می‌شدند، پس از (بدیِ) آنان درگذر و برای آنها طلب آمرزش کن و (برای دلجویی آنها) در کارِ (جنگ) با آنها مشورت نما، لیکن آنچه تصمیم گرفتی با توکل به خدا انجام ده، که خدا آنان را که بر او اعتماد کنند دوست دارد. 🍀 🍀كاين خردها چون مصابيح، انور است‌ 🍀بيست مصباح، از يكى روشنتر است
🕊🌷🕊🌷🕊 ‍ ‌ ‌ 🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 🍀 ایستگاه پنج شنبه ها 🍀 این پنج شنبه هم ! ✍میدونستید که هیچ‌ جای دنیا ، خونه پدری آدمی نمیشه؟!حتی خونه ی خودت که با هزار و یک جور جان کندن و قرض... فراهم کردی! 🍀 شاید خونه خودت حتی خیلی بهتر و زیبا تر از خونه پدری باشه اما باز هم خونه پدری نمیشه! البته برا فرزندان خودت میشه همون خونه پدری ان شاءالله! 🍀 اما خونه ی پدری من خونه ای که در نهایتِ سادگی و سنتی بودنش ، شادترین نقطه ی دنیا بوده با تمام پیچ وخم ها و ناسازگاریهایی که برای آدمیزاد پیش میآید. با پنجره‌هایی قدیمی که هنوزم به سوی بی خیالی محض ، گشوده میشن...! 🍀 دیوارهای آجری کهنه ای که تک تک آجُراش، صفحه ایست از خاطرات سالهای دور و حیاطی که هر گوشه‌‌اش ، خاطره ای از کودکی ات رو تداعی میکنه. 🍀 در یه گوشه ی حیاط مادر در حال رخت شستن هست ، بند لباس از هر سویی لا به لای درختان میوه و دیوارخونه کشیده شده است. 🍀 درختان میوه با نسیمی در حال تکان خوردن هستن و وسوسه ی چیدن رو تو ذهن تداعی میکنه ، البته یواشکی مزه ی بیشتری داره ها! خیلی ،خیلی؛ بیشتر !! 🍀 حوض آب وسط حیاط ، برای شیطنت آماده ست. دوچرخه ام گوشه ای از حیاط و پشت درب منزل وارونه ست تا زنجیرش رو دوباره در چرخ دنده جا بیاندازم ، چاه آب با درپوش رویش و سطل و طناب کنارش با رنگ آبی پوشیده شده . 🍀 خونه ی پدری جایی که حتی آسمونش هم با آسمون‌های جاهای دیگه ، فرق داره ، با یه خط سفیدی از عبورهواپیما در اوج آسمونش ، و زمینش ، همیشه سبز و شاعرانه ست. با سبزه هایی که از لا بلای موزایک ها بیرون زده! 🍀 آدما نیاز دارن ، وقتی دلشان گرفت ، سری به خاطرات کودکی خودشون بزنن و با سادگی و اصالت دیرینه شان آشتی کنن. شاید هم اونقدر که بخوان بیاد بیارن ، سختشان هم باشد که بخوان فرار کنن از گذشته خودشون!! 🍀 ما آدما نیاز داریم تو هر سنی که باشیم، آخر هفته و تعطیلات رو ، به خونه پدری بریم و میونه آغوش پُر مهر مادر و پدر از تمام غم ها فارغ بشیم. البته اگر در کنارشان باشیم و آنان نیز در قید حیات باشند.! 🍀 ای کاش پدرها و مادرها همیشه باشن و کاش خـانه های پدری ، در این هیاهوی زمونه ، به دستان بیرحم فراموشی سپرده نش ؛ کاشکی! 🍀 امروزه زندگیمون شده هی نوشتن و پاک کردن! هی غلط می‌نویسیم و گناه میکنیم! بعد هی توبه و پاک کردن! کلا" عادت کردیم به این روال غلطِ اندر غلط! غافل از اینکه به ناگه صدایمان میزنند: ... 🍀 تا فرصت باقیست و نفس به شماره نیفتاده باید به فکر راه نجات بود و زاد و توشه جمع کـرد. والا در لحظه ملاقات با فرشته ی مرگ ، حضرت عزرائیل وقتی که نفس‌ها به شماره می‌افته،! جمع کردن زاد و توشه ممکن نیست. 🍀 به یاد اسیران خاک ، پدران و مادران، برادران و خواهران آسمانی ، امام شهدا ، شهدا و افراد مدنظر و آنان که نامشان در یادمان نیست اما چشمشان به ما و اعمال خیر خواهانه مان خیره شده... 🍀 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ...🌸 🌸والعاقبه للمتقین 🌸این نوشتار ادامه خواهد داشت اگرخداوند متعال فرصتی عنایت فرماید. 🌸خوبان_عالم_دعا_بفرمایید ✍نبی زاده 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🌷کوله باری پر زمهر انبيا دارد 🌷سينه ای چون صادق ،با صفا دارد شهيد 🌷اين نه خون است ای برادر بر لب خشکيده اش 🌷بر لب خونرنگ خود آب دارد شهيد 🌷شهيد محمد علی گنجی زاده زواره دومین فرمانده شهيد از لشگر ویژه شهدا شهادت ۱۳۶۱/۶/۲۹ ازاد سازی جاده پیرانشهر به سردشت 🌷شهدا را میزبان باشیم حتی با ذکرصلواتی 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🕊🌷🕊🌷🕊 ‍ ‌ ‌ 🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 🌸🌷روضه ی شهادت محمد علی گنجی زاده زواره🌷 🍀یکی از زیباترین خاطرات روایت شهادت از همرزم عزیز و جانباز سر افراز «محمدرضا فاضلی‌دوست» بی‌سیم‌چی و شاهد آخرین لحظات ، شهادت دومین فرمانده ی  تیپ ویژه شهدا و فرمانده ای از خطه ی سرخ کردستان مظلوم است. و شرح آن بدین شرح است . 🍀در نیمه تیرماه ۱۳۶۱ در سن ۱۴ سالگی همراه شهید «علی قمی‌ کردی» که همسرخواهرم بود، به جبهه‌های غرب رفتم . 🍀شهید هم بعد بازگشت از سفر حج، به جبهه غرب آمده بود؛ شهید قمی شاید نسبت به هیچ کس ابراز علاقه نمی‌کرد اما نسبت به  عشق و علاقه خاصی داشت. در تیر ماه بنده را به عنوان بی‌سیم‌چی تیپ ویژه شهدا معرفی کردند. 🍀با توجه به اهمیت پاکسازی محور پیرانشهر سردشت ازلوث ضدانقلاب، جلسه مشترکی با حضور محسن رضایی، شهید صیادشیرازی، شهید آبشناسان و...؛ در ابتدای جلسه، شهید ناصر کاظمی سخنرانی کرد و بعد از آن فرماندهان رفتند سوار هلیکوپتر شدند؛ آنها بعد از بازدید منطقه، جلسه‌ای گذاشتند؛ 🍀 در آنجا بیشترین بحث در رابطه با این قضیه بود که پایتان را در محور پیرانشهر ـ سردشت نگذارید، قتل عام می‌شوید؛ چون عده کم است. 🍀از طرفی شهیدان ، ناصر ، ، و اصرار داشتند که آمادگی پاکسازی منطقه را دارند؛ مغز متفکر عملیات هم شهید بود؛ در نهایت، این پنج فرمانده را مختار کردند که خودتان می‌دانید، توصیه ما این است که وارد عملیات نشوید. 🍀جلسه تمام شد؛ نخستین عملیات در چند کیلومتری پیرانشهر ـ سردشت در جاده تدارکاتی ضدانقلاب انجام شد و بچه‌ها به سرعت برق و باد منطقه را گرفتند؛ بعدازظهر که همه از پاکسازی جاده و قطع شدن محور تدارکاتی ضدانقلاب با عراق خوشحال بودند، «-کاظمی» در مسیر بازگشت از عملیات از پشت سر گلوله ‌خورد و شهید ‌شد. 🍀فرماندهی شهید در تیپ ویژه شهدا 🍀بعد از شهادت «ناصر کاظمی»، طی حکمی از سوی «قرارگاه حمزه» شهید فرماندهی تیپ ویژه شهدا را بر عهده گرفت. 🍀 دوره فرماندهی ۲۳ روزه وی از ششم شهریور تا بیست و نهم شهریور آغاز شد. 🍀در دوره فرماندهی شهید عملیات پاکسازی محور پیرانشهر ـ سردشت با قوت و قدرت بیشتری آغاز شد؛ در مرحله نخست روستاهای هنگ‌آباد و تیرکش بالا و تیرکش پایین پاکسازی شد؛ بنده در این بخش از عملیات بی‌سیم‌چی شهید بودم تا اینکه عملیات روی غلطک افتاد. 🍀برادر ! عقب‌تر حرکت کنید 🍀صبح روز بیست و نهم شهریور قرار بود در ابتدای جنگل‌های آلواتان و منطقه تک درخت عملیاتی انجام شود؛ آن روز ستون مکانیزه تیپ ویژه به فرماندهی شهید از محور میانی ،‌ بچه‌های شهید از کف دره و عده‌ای نیز در ارتفاعات به سوی اهداف پیشروی می‌کردیم. 🍀 ستون مکانیزه هم که می‌گویم ما یک توپ ۱۰۶ ، دو  قبضه دوشکا و یک مینی کاتیوشا داشتیم که این را بعداً به ما دادند. 🍀من بی‌سیم‌چی شهید و بودم؛ شهید ۲۰ متر جلوتر از ما حرکت می‌کرد؛ شهید  قد بلندی داشت و شاید من کمر او بودم و او سر ستون حرکت می‌کرد.  🍀در همان عالم نوجوانی به ذهنم رسید که مبادا با چنین قد و بالای بلندی خطری متوجه‌ اش شودگفتم :برادر ! شما عقب‌تر بیایید ما هستیم. 🍀 گفت :مگر چه می‌شود؟ گفتم :شاید تیر بخورید! گفت :خب میشوم ، مثل ناصرکاظمی، مقدم یا ملکیان. 🍀 گفتم :شما متعلق به خودتان نیستید؛ بلکه متعلق به همه بچه‌ها هستید؛ حالا حالاها کار داریم باید در کنارمان باشید. 🍀 گنجی‌زاده لبخند معنا داری زد که طوری نمی‌شود و بعد هم رفت در حال و هوای ذکر گفتن و... 🍀مجروحیت شهید گنجی‌زاده در حمله ضدانقلاب 🍀یک ربع بعد از این حرف‌ها، تیراندازی به طرف ما شروع شد؛ ضدانقلاب به ما کمین زده بودند و از روبه‌رو به طرف ما تیراندازی میکرد در ابتدا تیراندازی‌ها سبک بود که لحظه به لحظه سنگین‌تر می‌شد. 🍀از سر پیچ.عبور کردیم ، ۵۰ متر پیچ را رد کرده بودیم که دوباره از روبه‌رو به طرف ما تیراندازی شد؛ چون منطقه جنگلی بود، کوه دیده نمیشد و معلوم نبود که از کجا تیراندازی میشود؛ از دو طرف در محاصره دشمن بودیم خط ارتباطی ما هم با خارج دره قطع بود. 🍀دستورات شروع شد؛ من هم درگیری‌ها را با بی‌سیم‌ به شهید اعلام می‌کردم؛ درگیری اوج گرفت؛ دوشکاچی و یکی دیگر از نیروها با این حمله ضدانقلاب شهید شدند؛ 
🕊🌷🕊🌷🕊 🍀 شهید هم از جلوی من حرکت می‌کرد؛ من سرگرم کارم بودم که ناگهان صدای آه ضعیفی شنیدم؛ بعد دیدم آرام به طرفم خم شد؛ سعی کردم او را بگیرم و سریع چند نفری نیز به کمکم آمدند؛ سر شهید روی زانوی من قرار گرفت؛ او چهره‌ای سفید و موهای بوری داشت که در آن شرایط آب و هوایی چهره‌اش به قرمزی میزد؛ اما رفته رفته این قرمزی تبدیل به زردی شد و فهمیدیم که خونریزی دارد. 🌸شهید ۲۰متر جلوتر از ما بود وقتی متوجه مجروحیت شهید شد، به طرف ما دوید و گفت: «-جان! -جان! چی شده؟» اما شهیدگنجی‌زاده حرفی نمی‌زد؛ لحظه به لحظه بر وخامت حالش افزوده شد؛ طوری که چهره‌اش کاملاً به سفیدی زد و از آنجایی که سرش روی زانوهایم قرار داشت احساس کردم که بدن و دستش سرد می‌شود. 🍀شهید با دیدن وضعیت شهید در ابتدا به بچه‌ها دستور داد که پراکنده شوند و سنگر بگیرند. همین طور که «-قمی» بالای سر شهید بود ، نگاهش در نگاه من گره خورد و گفت: «رضا! می‌توانی بری و آمبولانس بیاری؟» شاید این اولین درخواست «» از من بود بیسیم را به یکی از بچه‌ها سپردم؛ کلاشینکفی را که از شهید به من رسیده بود را روی دوشم گذاشتم و به سمت آمبولانسی که پشت پیچ مانده بود ، حرکت کردم. 🍀جاده تیرباران میشد؛ به نفس نفس افتاده بودم ؛ از پشت کوه هم به طرف تویوتای ما شلیک میکردند،! ۴ ،۵ نفر با لباس کُردی، همین طور محل را زیر آتش گرفته بودند؛ به نظرم رسید که خط آتشی درست کنیم؛ در همین حین دو گلوله نیز به من اصابت کرد اما قبل از اینکه از حال بروم، باجیغ وداد کردن توانستم به بچه‌هابگویم که آمبولانس را بفرستند جلو، 🌷گفتم مجروح شده است. مأموریتم را انجام دادم و بی‌هوش شدم؛ بعدها شنیدم که شهید در حال انتقال به بیمارستان به شهادت رسیده است. 🍀 دیدار با پدر پیر شهید 🍀بعد از عملیات پاکسازی جاده پیرانشهر به سردشت ، فرماندهان دیدار خصوصی با امام خمینی(ره) داشتند؛ بعد از این دیدار «-قمی» آمد و به من گفت: «می‌آیی برویم ؟» گفتم: :«برای چی؟» او گفت: «برویم منزل شهید !» بغضم ترکید و گفتم: «حتماً می‌آیم». 🍀راهی منزل شهید شدیم؛ خانه شهید کاه‌گلی و با ستون‌های بلند بود؛ پدر شهید لباس محلی به تن داشت؛ او کم حرف میزد و با این حال در ۳۰سال پیش گفت: «کسی احوال ما را نمی‌پرسد!». 🍀خداوند رحمت کند حاج خلیل گنجی زاده را ، دراواسط دهه ۸۰ به رحمت ایزدی رفتند. وهمسر گرامیشان اسفند ۱۳۹۴پدر در کنارپسر درگلزار شهدای زواره به خاک سپرده شد ومادر درامام زاده عبدالله شهر ری جوار حضرت عبدالظیم حسنی آرام گرفتند. 🌸والعاقبه للمتقین🌸