🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️
🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋
🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️
🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋
🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️
🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋
🦋☀️🦋☀️🦋☀️
🦋☀️🦋☀️🦋
🦋☀️🦋☀️
🦋☀️🦋
🦋☀️
🦋
#ࢪمان√
🌸دختࢪعموۍچآدࢪۍمن!🌸
#به_قلم_بانو ❄️
#قسمت34
#یاس
همون طور که حدس می زدم بیماری قلبی گرفته بودم!
تمام شب با ناله و گریه های من می گذشت و مسکن های گاه و بی گاه پرستار ها.
حدود سه هفته ای بود اینجا بودم بجز یه هفته اولی که به خاطر ضربه سرم و ضعیفی بدنم که طول کشید تا بهوش بیام!
پاشا هر روز می یومد برای عذر خواهی و التماس!
واقعا با چه رویی می یومد؟
چطور می تونست توی چشای من نگاه کنه؟
چطور می تونست جلوی همین پرستار ها سر بلند کنه و بگه من شوهرشم!
کسی که اینطور دست روی زن ش بلند می کنه ادمه؟
از حیوون هم پست تره!
امروز قرار بود ساشا بیاد و بریم پزشکی قانونی.
با کمک پرستار اماده شدم که پاشا اومد تو و طبق معمول با یه دسته گل نرگس!
با دیدنم تعجب کرد و گفت:
- یاس م کجا می ری؟ تو که ترخیص نشدی؟ بریم خونه؟
پوزخندی زدم !
چه دل خوشی داشت خونه!
ساشا داخل اومد و پاشا مردد پرسید گفت:
- جایی می بری یاس رو؟
ساشا گفت:
- اره می خواد بره پزشکی قانونی.
دست گل از دست پاشا افتاده و بهت زده گفت:
- چی! پزشکی قانونی؟ یاس راست می گه!
جواب شو ندادم و با کمک پرستار راه افتادم .
به صدا کردن های پاشا توجه ای نکردم.
به اشک هایی می ریخت و غرورش که جلوی مردم خورد می شد هم توجه ای نکردم!
مثل اون روزی که کل خندانمون با تمسخر به چهره و تن کبود من نگاه می کردن و ترحم از نگاه شون بیداد می کرد!
سوار ماشین ساشا شدیم و ساشا قفل مرکزی رو زد و حرکت کرد.
می دونستم خیلی ناراحته برادر شو توی این شرایط می بینه! ولی حداقل انسانیت داشت و تنها ناجی من شده بود!
رفتیم پزشکی قانونی و جای کتک ها رو برسی کردن و فرستادن دادگاه .
و دو روز دیگه اولین دادگاه مون بود!
اب شدن پاشا رو می دیدم اما نمی تونستم مثل دفعات قبل بازم چشم پوشی کنم تا باز بار بعدی یه بدتر ش سراغم بیاد!
کارش این بود بیاد توی اتاق م توی بیمارستان خواهش و التماس کنه و کلی وعده بده و شب و دم در تو راه رو بخوابه وروز از نو و روزی از نو.
وقت دادگاه که رسید با ساشا رفتیم.
تا خود جایگاه باز پاشا التماس م کرد!
اما دیگه فایده ای نداشت!
اولین سوال قاضی این بود:
- چرا می خوای طلاق بگیرید؟
لب تر کردم و گفتم:
- اقای قاضی من از بچه گی طبق رسم و رسومآت مزخرف نشون کرده ی پسر عموم بودم با اجبار خانواده ها زن ش شدم در صورتی که هیچ تفاهمی باهم نداشتیم و پاشت ادعا می کرد عاشق منه! من این فرصت و بهش دادم که خودشو ثابت کنه! من مذهبی و اون هیچ بویی از مذهب نبرده و این خودش یه فرق خیلی بزرگه! هیچ ارزشی برای من قاعل نیست وقتی رفیق ها میان یا خانون رفیق هاش منو یادش می ره اقای قاضی ما رفته بودیم یه شب بیرون شام بخوریم رفیق هاشو دید و من دوساعت تو کافه منتظرش بودم منو یادش رفته بود اقای قاضی! با اب و تاب از خانوم های رفیق هاش تعریف می کرد! و (داستان اون روز که زد تو صورتم و این اتفاقات وبرای اقای قاضی تعریف کردم) و گفتم:
- الانم که دارید می بینید به خاطر قضاوت ش من اینجوری سیاه و کبودم و بعد از سه هفته به کمک پرستار بلند شدم اومدم .
🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️
🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋
🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️
🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋
🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️
🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋
🦋☀️🦋☀️🦋☀️
🦋☀️🦋☀️🦋
🦋☀️🦋☀️
🦋☀️🦋
🦋☀️
🦋
#ࢪمان√
🌸دختࢪعموۍچآدࢪۍمن!🌸
#به_قلم_بانو ❄️
#قسمت35
#یاس
بعد شنیدن حرفام قاضی گفت:
- اون اقایی که فوتشاپ کرده عکس ها رو کجاست؟
پاشا سر به زیر گفت:
- شکایت کردیم حکم شلاق بریدن براش و حکم ش رو کشید! و الان حبسه اقای قاضی!
قاضی گفت:
- شما واقعا وقتی خانوم تون حجاب نداشته و اون فرد چشم چرونی می خواسته بکنه هیچی بهش نگفتید و به جاش به خانوم تون هم کشیده زدید؟
پاشا با مکث گفت:
- بعد رفتن خانوم با اون فرد حسابی دعوا کردم و به مشت و لگد کشید کارمون و من شرمنده خانومم.
قاضی سری به نشونه تاسف تکون داد و گفت:
- و وقتی هم عکس ها به دستتون رسید بی تحقیق این بلا رو سر خانوم تون اوردین؟
پاشا نگاهی بهم انداخت و گفت:
- من پشیمونم اقای قاضی من خیلی دوسش دارم و روش حساسم وقتی اون عکس ها رو دیدم حقیقتا دیونه شدم و خون به مغزم نرسید و نفهمیدم چی شد! اقای قاضی من نمی خوام از زن م جدا شم نمی تونم ازش دل بکنم خامی کردم جوونی کردم شرمنده اشم حتا دیگه نمی زارم خم به ابروش بیاد فقط با من برگرده سر خونه زندگی مون هر کاری بگه من انجام می دم فقط برگرده سر خونه زندگی مون!
قاضی گفت:
- توی این شرایط قانون می گه زوجین باید 6 ماه باهم زندگی کنن اگر به توافق رسیدن که خداروشکر اگر هم نه و دوباره روی شما دست بلند کرد خانوم می تونید طلاق تونو بگیرید!
پایان دادگاه.
شش ماه؟
ناباور به ساشا نگاه کردم.
مطمعنم می دونست که اخرش اینه چون تعجبی نکرد اصلا!
پاشا زود سمتم اومد و گفت:
- یاس بریم خونه؟ حالت بد می شه زیاد سر پا باشی!
ساشا از کنارم رد شد و اروم گفت:
- این اخرین بار رو هم.بهش فرصت بده.
و خداحافظ ی کرد و رفت.
حکم قاضی بود و چاره ای نداشتم!
پاشا رو کنار زرم و خودم اروم اروم راه افتادم سمت ماشین پاشا که زود تر درو برام باز کرد و
میگفت، همین که ازدواج نمیکنم که یکی دیگه رو بدبخت کنم نشون میده آدم خوبیم... 🗿
آدمی
هر چیزی را هم تقسیم کند
تمام شب سهم خودش است
تمام شب✓
⊹. ִ🐾
((+_+))@Sadatmolaali❤
- كل شخص لديه قصة لم يتكلم بها ابدًا.
هرشخصی داستانی دارد ڪہ هرگز نگفتہ است...!
⊹. ִ🐾
((+_+))@Sadatmolaali❤
از یکی سه بار پرسیدم از چه اتفاقی بدت میاد؟
هر سه بار گفت تنهایی ؛ گفتم چرا؟
گفت اخه از هرچی بدم میاد تو تنهایی اتفاق میوفته..
⊹. ִ🐾
((+_+))@Sadatmolaali❤
خوبی ِ بادبادک اینه ك ِ میدونه زندگیش به یه نخ
نازك بنده ، ولی بازم تو آسمون میرقصه و میخنده :) !⊹. ִ🐾
((+_+))@Sadatmolaali❤
- ابتسم لا احد يهتم كيف تشعر .
لبخند بزن، هیچکس اهمیتی نمی دهد که چه احساسی داری.⊹. ִ🐾
((+_+))@Sadatmolaali❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقدیم به نگاه تمام دختران آسمانی
هدیه ای از خداوند متعالی😌😌
خدایش نظری ندارید درمورد فعالیت ها بجز رمان
بنظرتون کانال کیوت بشه قشنگه🚥؟؟؟؟
https://harfeto.timefriend.net/16826112025951
بی زحمت اینجا بگین💔
الهیکهتوتاریکترینلحظات،نور وارد زندگیتونبشه . .
#شبتـونپرازعینشـینقـٰآف♥️🌚( :
#مَجـنُون
"وَمَنْ أَوْفَىٰ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ"
و از خدا با وفاتر به عهد کیست؟! :)
- سوره توبه ۱۱۱🌱
قُولبِدهِکِضَربانِقَلبِتفَقَط
ازروبِروشُدَنبامَنبرهِبالا
مَنَمقولمیدَمکِاینچِشافَقَطقُفلِ
توبِمونهتاابَد،خُب؟! ♥📻
#عاشقانه_مذهبی
⊹. ִ🐾
((+_+))@Sadatmolaali❤
اِلھۍاِستَشفَعتُبِڪَاِلَیك🕊
خدایاخودتبراۍحالِدلم
پادرمیانۍکن⊹. ִ🐾
((+_+))@Sadatmolaali❤
اگہبعضیوقتاحـالِقرآنخوندنندارۍ،
وضوبگیـر؛ قـرآنرولمسڪن
یڪدفعہبیدارتمۍڪند:)..
#حاجاسمـٰاعیلدولابۍ🌱..⊹. ִ🐾
((+_+))@Sadatmolaali❤
«💙🚙»
-
منازحاشاکردنِاینعشـقبیزارم
"الایاایّهاالناس"
دوسـتشدارم...💙🥺
-
#عـاشقآنہ⊹. ִ🐾
((+_+))@Sadatmolaali❤
_اعمال همه بر باد است؛
مگر کاری که از رویِ اخلاص باشد👩🏿🦯.
#امام_علیعلیهالسلام⊹. ִ🐾
((+_+))@Sadatmolaali❤