« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
سامیار هیچی نگفت! هه حتما عارش می شه دوستاش بفهمن من دختر عموشم. اما محمد زحمت شو کشید: - سارینا خان
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻
👻😬👻😬
👻😬👻
👻😬
👻
ࢪمآن⇩
👋👀بچھمثبٺ👀👋
#به_قلم_بانو
#قسمت35
#سارینا
اون باشن تو هم که دست رد می زنی به سینه همه ..
برگشت لباس و نشونم بده با دیدن پسرا جا خورد و هول شد گفت:
- سلام.
اینا هم با ابرو های بالا رفته نگاهش کردن.
سامیار حسابی اخم هاش توی هم بود و محمد باز طبق معمول خندون بود.
توی پرو رفتم و لباس و پوشیدم بیروم اومدم و جلوی اینه وایسادم که فاطی چشاش درخشید و گفت:
- محشر شدی پسر نیستم و گرنه مال خودم بودی .
خنده ای کردم و یه ساپورت جورابی سفید با کلاه سفید هم گرفتم لباس مو عوض کردم و زهرا تلفن و قطع کرد و گفت:
- سارینا می خوایم بریم ارایشگاه میای؟
ولی تو که فک نکنم ارایشگاه نیاز داشته باشی!
سری به عنوان نه تکون دادم و گفتم:
- نه نمیام می خوام برم پیش دوست امیر خونه مجردی شون.
سری تکون دادن و رفتن رو به مرده گفتم:
- لطفا حساب می کنید.
سری تکون داد و گفت:
9 ملیون 800 چون از فامیلای درجه یک سامیار هستید9 می کشم .
زود گفتم:
- نه کامل بکشید لطفا.
سری تکون داد و که سامیار پاشد و گفت:
- خودم می رسونمت اونجا چیکار داری؟
پلاستیک و برداشتم و گفتم:
- خودم ماشین دارم .
خرید ها رو از دستم کشید تقریبا و گفت:
- صلاح نمی بینم تنهایی بری اونجا خودم می برمت بعد می رسونمت خونه.
منم پلاستیک و از دستش کشیدم و گفتم:
- چیه غیرتتت زده بالا؟ دیشب که حاضر نبودی منو نگه داری پس الانم هر کاری بکنم بمیرمم به تو ربطی نداره اقای خوش غیرت.
چشاشو با عصبانیت بست و گفت:
- چون ادم رو اعصابی هستی قبول نکردم.
پوزخندی صدا داری زدم و گفتم:
- می دونی چیه وقتی تیر خوردی نمی دونم چطوری خودمو رسوندم به بیمارستان دیونه شدم تا اوردنت بیرون کچل کردم پرستار رو تا بزاره بمونم پیشت می دونستم از من خوشت نمیاد ها اما خودمو کوچیک کردم موندم پیشت تا فقط مراقبت باشم ولی هر بار که موضوع من شد تو فرار کردی می دونی فرق من و تو چیه؟ من دل دارم نگران می شم انسانیت دارم اما تو نه! از سنگی می فهمی سنگ؟ اگر دیشب قبول می کردی الان گوش می کردم اما تو قبول نکردی پس کار های من به تو هیچ ربطی نداره بین صد تا پسر لاشی هم گیر کنم دست به دامن تو یکی نمی شم بچه مثبت.
بعد هم زود از اونجا بیرون اومدم.
اخیش خودمو خالی کردم حق ش بود.
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
ما یکبار دیگر خیبر را با دستان علـی فتح خواهیم کرد :)