« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
< 🪴🫀 >
ִֶָ ࣪یِڪپَنجـِرهِفـولآد،دِلَـمتَنـگتـوستآقـٰا . . ៹
اےڪـٰاشز ِزُوّارِخرـاسـٰانِتـوبـودم࣫͝ـ . .❤️🩹🌱"¡
#دلبرخراسانيمن🪐~°
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
< 🪴🫀 >
مَـشہدَتدـٰارالـشفـٰاے ِقَـلـبِمَـن🫀 . . ২
اِےضَریحَـتمـَرحـَمبـراےِزَخـممَـن. . !″🩵🌙જ-
#آقاےࢪئوف ‹🫁♡-
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
< 🪴🫀 >
+ دِلَمهَـواےِتودارَد ؛🕊
خُداڪُنَدڪِہراستبـٰاشَد..
ڪِہمـےگـویَنـد:دِلبِہدِلراهدارَد 🙂💔"
#امامرضایقلبم🫀^^
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
_
امام رضا خودتون درستش کنید
شما درستش کنید قشنگتره :)))
بابا رضا.mp3
15.2M
بابا رضا 😍
منو تنها نزاری:)
چه حرم نازی داری
#روحاللهرحیمیان|
Ali Malaekeh - Ey Safaye Ghalbe Zaram.mp3
4.74M
|⇦•ای صفای قلب زارم...
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
هركه با كتاب ها آرامش يابد؛ هيچ آرامش بخشی را از دست نداده است! - مولاعلی'؏' -❤️🩹
مدت زمانی که انسان به حد کمال خود میرسد؛
چهل سالگی است...!
- مولاعلی'؏' -❤️🩹
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩
👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻
👻😬👻😬
👻😬👻
👻😬
👻
ࢪمآن⇩
👋👀بچھمثبٺ👀👋
#به_قلم_بانو
#قسمت79
#سارینا
جوابی بهش ندادم و رفت.
ای کاش به قدری که به بقیه توجه می کرد یه بار به خود من سارینای بدبخت توجه می کرد!
من داغون شدم شکستم له شدم ازم انتظار درک داره؟
خودش چی شد منو درک کنه؟
وقتی گفتم عاشقتم درکم کرد؟ اره انقدر درک کرد که واسه تکمیل درک ش یه کشیده نوش جونم کرد!
ناخوداگاه دستمو روی گونه ام گذاشتم.
دوسال می گذره ولی حتا بیشتر از قبل جاش درد می کنه.
یه چیزایی خوب نمی شه
درست نمی شه
پاک نمی شه
محو نمی شه
فراموش نمی شه
مثل شکستن قلب ادما!
شاید طرف و ببخش ان اما ترک ی که میوفته رو قبل شون رو نمی تونن از بین ببرن مگه ابی که ریخته بشه جمع می شه؟
سمت ماشین رفت و کنار در مکث کرد سر بلند کرد سمت بالکن که دو قدم عقب رفتم و بعد کمی صدای ماشین ش اومد.
#صبح
سوار ماشین شدم و حرکت کرد.
حسابی شاد بود و مدام حرف می زد از هر دری حرف می زد که من حرف بزنم اما دریغ از یک کلام.
به بیرون زل زده بودم و انگار گوشام نمی شنید چیزی!
وقتی دید حتا لب م یه ذره هم به خنده کش نمیاد ساکت شد و یه مداحی گذاشت.
به مسیر که دقت کردم همون جاده خاکی بود که اون روز منو طعمه کرد تا کیارش و بگیره!
نه فقط اون روز تمام مدتی که مدام از جفت تکون نمی خورد و مهربون شده بود فقط فکر نقشه اش بود فکر مقام گرفتن ش بود فکر اینکه همه بگن اره سرگرد سامیار شاخه! اما دل من چی؟
تازه اقا بعد دو سال یاد دل من افتاده اما واسه چی فقط چون چادر سر کردم؟خودم مهم نبودم؟
اون موقعه به خاطر ظاهرم ردم کرد و این بار هم به خاطر ظاهرم می خواستم.
هه!
ماشین و خاموش کرد و خواست چیزی بگه که درو باز کردم و پیاده شدم.
از تو ماشین نگاه خیره اشو روی خودم حس می کردم.
نفس شو با شدت فوت کرد و پیاده شد.
جلوتر راه افتادم که خودشو بهم رسوند.
با مرور هر اتفاق اینجا که چطور بازیچه ی دست سامیار بودم و نفهمیده بودم بغض توی گلوم بزرگ و بزرگ تر می شد!
همون جا وایسادیم و به تهران نگاه کردیم.
لب زد:
- اینجا رو یادته؟ دوتایی باهم اومدیم همون روز خوب که کیارش دستگیر شد و راحت شدی!
اشکم از چشمام سر خورد روی گونه ام و گفتم:
- من راحت شدم؟
بهم نزدیک تر شد و گفت:
- یعنی چی؟ پس کی راحت شد؟
پوزخندی زدم و گفتم:
- اوم اره اوردیم جایی که حقیقت اشکار شد و تمام مدت فهمیدم اقا واسه خودم دورم نبوده کارش لنگ بود مقام شو می خواسته سرهنگ بودن شو می خواسته اقتدار ش توی کار شو می خواسته گل خوب این کیارش می خواد سارینا رو بگیره منو لای منگنه بزاره پس چطوره سارینا رو طعمه کنم بیام اینجا فکر کنه کسی نیست به قصد گرفتن سارینا بیاد و بگیرمش و این کارو کردی مقام ت هم گرفتی بعدشم که سارینا هیچ! سارینا بی حیا! سارینا بچه! سارینا جلف! سارینا لوس! ..
با صدای خش دار که ناشی ازبغض ام بود گفتم:
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩
👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻
👻😬👻😬
👻😬👻
👻😬
👻
ࢪمآن⇩
👋👀بچھمثبٺ👀👋
#به_قلم_بانو
#قسمت80
#سارینا
گفتم:
- حالا بازم می گی واسه راحتی من بود؟ مگه تو اصلا به من فکر می کردی شازده؟
با خشم گفت:
- این چرندیات چیه بس که افکارت مریض شده.
با خشم برگشتم و دو تا طیله ی سرخ و اشکی مو دوختم به دو تا چشمش که متعجب نگاهم کرد و داد کشیدم:
- ذهن من مریض نشده تو حافضه ات کوتاه شده یه عقب گرد بزن به 2 سال پیش دو ساعت بعد از این محل پارک خوب فکر کن یادت اومد؟ همه اینایی رو که گفتم تو گفتی تو فهمیدی؟یادت اومد؟
کم اورد و عصبی شد.
با پوزخند گفتم:
- چی شد یادتون اومد؟
یهو داد کشید:
- اه بس کن دیگه زخم زبون هاتو اوردمت بیرون خوش باشیم دور برداشتی هیچی نمی گم منو بگو هی می خوام از دل ش در بیارم دل که نیست سنگه! من اهل منت کشی نیستم.
دیگه نموندم! بازم زد له کرد.
من احمق چرا بهش رو دادم و اومدم؟
دوید دنبالم:
- سارینا وایسا .
محل ش ندادم و از ماشین عبور کردم و زنگ زدم اسنپ.
به زور تونستم بین گریه هام ادرس رو بگم.
بازمو گرفت که برگشتم و یه کشیده محکم حواله ی صورت ش کردم و با هق هق داد زدم:
- فقط گمشو نبینمت دیگه.
از خشم سرخ شده بود و دست ش رفت بالا.
پوزخندی بهش زدم و پلکی زدم که قطره های درشت اشک با سرعت ریخت و به دست ش نگاه کردم و گفتم:
- می خوای بزنی؟
اه ای گفت و دست شو پایین اورد.
به راه ام ادامه دادم و با رسیدن اسنپ سریع سوار شدم.
شماره امیر رو گرفتم و با گریه همه چیو براش گفتم انقدر عصبی شده بود که حد نداشت و گفت حساب سامیار رو می رسه.
#سامیار
با اعصابی خورد کمی توی خیابون چرخ زدم و مامان زنگ زد گفت برم خونه اقاجون ناهار اونجایم.
اصلا حال و حوصله نداشتم ولی چون مامان اصرار کرد دل شو نشکوندم.
در سالن و وا کردم و داخل رفتم.
همه بودن الا سارینا.
سلام ی کردم که امیر با خشم نگاهم کرد بلند شد و جلوم وایساد.
بهش نگاهی کردم که دست ش بالا رفت و مشت محکمی حواله ی صورت ام کرد و دومی رو محکم تر زد که عقب رفتم و هین همه بالا رفت.
دستشو تهدید وار جلوم تکون داد و گفت:
- ببین شازده دفعه بعدی ببینم دور سارینا بپلکی حرمت اینکه پسرعموم هستی می زارم کنار حرمت اینکه بابات عمومه می زارم کنار می دم انقدر بزنتت انقدر بزنتت که خون بالا بیاری می دم طوری بزنتت که جای 6 ماه سارینا 1 سال بری کما فهمیدی؟
دستمو به بینی م کشیدم و گفتم:
- سارینا دختر عمومه هر چقدر خوام می رم سمت ش.
یقعه امو گرفت و گفت:
- دیگه خیلی داری زر می زنی جناب سرهنگ .
پوزخندی زدم و گفتم:
- رابطه من و سارینا به تو ربطی نداره.
نیشخندی زد و گفت:
- عجب!
و بلند داد زد:
- سارینا بیا کارت دارم.
کمی بعد سارینا از پله ها اومد پایین و با دیدن ما سمت امیر اومد و گفت:
- جانم داداش؟
امیر زل زد بهم و گفت:
- همه کارت کیه؟ به کی همه چیو می گی؟ کی همه کار ها رو برات انجام می ده؟ با اجازه کی کاری رو انجام می دی؟
سارینا لب زد:
- تو داداش.
امیر خنده عصبی کرد و گفت:
- رابطه تو و سامیار به من ربط داره دیگه؟
نشست رو مبل و گفت:
- اره.
امیر با خشم گفت:
- و امروز کدوم بیشرفی اذیتت کرد؟
سارینا بهم نگاهی انداخت و با غم گفت:
- همونی که یقعه اش تو دستته!
امیر گفت:
- شنیدی دیگه؟کر که نیستی!
هلش دادم عقب و گفتم:
- من می رم سمت سارینا ببینم کی می خواد جلومو بگیره.
امیر حمله کرد سمتم و بی هوا مشت محکمی توی فک ام کوبید و منم مشت محکمی بهش زدم.
بقیه سریع سمتمون اومدن سارینا با جیغ و گریه بین دوتامون وایساد.
رو به امیر گفت:
- داداش اروم باش گونه ات کبود شد.
ای کاش می شد نگران منم باشه!
اما بد خراب کرده بودم.
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩
👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻
👻😬👻😬
👻😬👻
👻😬
👻
ࢪمآن⇩
👋👀بچھمثبٺ👀👋
#به_قلم_بانو
#قسمت81
#سارینا
امیر رو نشوندم و یخ روی گونه اش گذاشتم که داد کشید:
- از مادر زاده نشده کسی سمت ش بیاد .
بقیه همه گیج شده بودن و اصلا نمی تونستن حرفی بزن.
اقا بزرگ عصا شو کوبید زمین که همه ساکت شدیم فقط اشکای من بود که بی وقفه می ریخت و هق هق های گاه و بی گاه ام.
اقا بزرگ با صدای جدی گفت:
- چی دارید می گید! افتادید به جون هم،؟
امیر داد کشید:
- تقصیر این نوه بی شرفته اقا بزرگ.
زن عمو مادر سامیار گفت:
- چی داری می گی امیر؟ این چه طرز حرف زدنه؟
امیر با خشم گفت:
- عه! پس من می گم خودت بگو زن عمو خودت بگو پسرت بی شرفه یا نه! .ه
همه زل زدن به دهن امیر که هق زدم:
- بسه دیگه امیر.
امیر هیسییی گفت و رو به زن عمو گفت:
- می دونستی تقصیر سامیار بوده سارینا رفته زیر ماشین؟ میدونستی وقتی افتاد تو خون می غلتید پسرت نگاهش می کرد و بعد هم بدون اینکه برسونت ش بیمارستان از اونجا می ره؟
برگشت سمت اقا بزرگ:
- یادته اقا جون؟یادته دکتر سارینا چی گفت؟ گفت نیم ساعت زودتر می رسوندش نمی رفت تو کما اگر این عوضی با ماشین ش می بردش سارینا6 ماه بین مرگ و زندگی نبود.
امیر بغلم کرد و گفت:
- اروم باش ابجی اروم باش.
(قضیه امیر و سارینا هم جداست ک چطور انقدر بهم وابسته ان و بهش می گه داداش و بغلش می کنه!)
مامان بهت زده گفت:
- یعنی چی من نمی فهمم دارید چی گید مگه سامیار چیکار کرده سارینا رفته زیر ماشین؟
امیر سرمو به اغوشش فشرد و گفت:
- توی عملیات اخر کیارش فرار کرد دستگیر نشد اما سامیار به کسی نگفت می دونست کیارش دنبال ساریناست تا به عنوان گروگان ازش استفاده کنه و سامیار هم سارینا رو طعمه می کنه هر روز پیش سارینا با مهربونی و نقشه سارینا هم نمی دونه همه اینا یه بازیه برای اینکه سامیار به هدف ش برسه و عاشق سامیار می شه اما سامیار کار خودشو می کنه و سارینا رو طعمه می کنه و کیارش و می گیره اون روز ساینا بهش گفته بیاد پارک و بهش می گه دوسش داره و سامیار اول یکی زد توی صورت ش بعد هم به بدترین شکل ممکن خورد ش کرد و هر چی توهین از دهنش در اومد بار سارینا کرد و گفت فقط برای رسیدن به هدف ش مجبور شده تحمل ش کنه و حالا که کارش تمام می کنه دیگه کاری به سارینا و احساساتی که به بازی گرفته بود نداره! سارینا با چشمای اشکی می دوعه بره که ماشین بهش می زنه و دید سارینا غرق خونه نموند رفت!
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
+بهترینقرص ؟!
-ژِلوفِن! 💊
+بهترینژلوفن ؟!
- قرآن ..🫀✨️: )'
داداشا گلم روز تون و روز مون مبارک🙂♥️
ولی یه چی بگم یه سوال شده برام،، چرا وقتی روز دختر هست همه جا بنر می زنن براشون جشن برگزار می کنن توی تلویزیون برنامه براشون می گذارن ولی وقتی روز پسر میشه حتی بابا و مامان هامونم نمی دونن روز پسره💔😅
حالا ولش همه جا از حق ما پسرای مظلوم زدن اینجا هم روش🥲💔😁
به هر حال روز پسر رو بهتون تبریک میگم🌷💚