eitaa logo
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
5.1هزار دنبال‌کننده
15.9هزار عکس
3.3هزار ویدیو
144 فایل
بِسم‌اللّٰھ‹💙- همھ‌چےاز¹⁴⁰².².¹⁷شࢪو؏‌شد- نادم؟#پشیمون اینجا؟همہ‌چۍداࢪیم‌بستگے‌داࢪه‌توچۍ‌‌بخاۍ من؟!دختࢪدهہ‌هشتاد؎:) ڪپۍ؟!حلال‌فلذآڪُل‌ڪانال‌ڪپۍنشه! احوالاتمون: @nadem313 -وقف‌حضࢪت‌حجت؛ جان‌دل‌بگو:)!https://daigo.ir/secret/39278486 حࢪفات‌اینجاست @nadem007
مشاهده در ایتا
دانلود
یا رَفیقَ مَن لا رَفیقَ لَه .
- فَطٌوبَۍ لِذۍ قَلبٍ سَلیم ؛ خوش بہ حال آن کہ قلبۍ سلیم دارد🤍. .
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
خستم مثل پسر ِ مومن دانشکده ای که عاشق لیلی بی دین ِ کلاس بغلی شده ؛
خسته‌ام مثلِ میاندارِ نریمان که شده ؛ عاشقِ دخترِ پا منبریِ پویانفر ")
براۍ ما ڪہ‌؏ـلۍ ࢪا داࢪیم؛ تمام هࢪاس‌ها؎ دُنیا خنده‌داࢪ است ..🫀🪴‴ؖ
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
براۍ ما ڪہ‌؏ـلۍ ࢪا داࢪیم؛ تمام هࢪاس‌ها؎ دُنیا خنده‌داࢪ است ..🫀🪴‴ؖ
راهب بہ آقا امیرالمؤمنین علے علیہ السلام‌ رو کرد و گفت: اے جوان نامت چیست؟ ! امیر‌المؤمنین فرمود: ‐اسم من نزد یھود "الیا" و نزد نصارے ایلیا :) و نزد پدرم 'علےّ '، و نزد مادرم 'حیدر' مےباشد. الاحتجاج،طبرسي،ج۱،ص۳۰۸. بحار الأنوار،ج۱۰،ص۵۳‌. 🫀
~•من نالہ کنم از دل، دل نالہ ڪند از من 🎶' یا رب تو قضاوت ڪن ، دیوانہ منم یا دل!؟⚡️🪄`
دࢪ این دنیا اگࢪ غم هست.. 🩹` صبوࢪۍ کن، خدا هم هست🌱🫶🏽:")
گࢪ بود اختیاࢪ جهانۍ بہ دستِ من🪐>> مۍࢪیختم‌ تمام جهان ࢪا بہ پا؎ تو!☁️'💞}`
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن 🧡خیـــآل‌تــــــــــو🧡 فرهاد از راه رسید با دارو ها و نگران گفت: - چی شد؟حالش چطوره؟ سری تکون دادم و گفتم: - نگران نباش خوبه خوابید. نفس راحتی کشید اونم مثل من دستپارچه شده بود. روی صندلی ولو شد و گفت: - خدا تا حالا تو عمرم انقدر نترسیده بودم انقدر هول نکرده بودم قلبم وایساد. دکتر بیرون اومد و رو به من گفت: - شما چه نسبتی با بیمار دارید؟ لب زدم: - همسرشم. دکتر سری تکون داد و گفت: - بچه دوم تونه؟ سری به عنوان منفی تکون دادم و گفتم: - نه اول. چیزی توی پرونده نوشت و دوباره برسی ش کرد و گفت: - مادر الان توی ماه پنجم بارداری به سر می بره جنین بزرگ تر شده و مراقب ها هم باید بیشتر باشه کارای سنگین نکنن چیز سنگین بلند نکنن بچه ای بغل نگیرن تحرک خیلی زیاد نداشته باشن تحرک خوبه اما نه که خسته بشن و از نفس بیفتن و مهم تر از همه ایشون بنیه ضعیفی دارن استرس هیجان براشون اصلا خوب نیست حال امروز شون به خاطر هیجانات بوده! سری تکون دادم و دارو ها رو نشون دادیم یه چیزایی روشون نوشت و گفت بدیم به پرستار. وارد اتاق شدیم و فرهاد دارو ها رو به پرستار داد. و محمد و روی تخت غزال نشوندم تا ببینه حالش خوبه و اروم بگیره! نگاهمو به صورت رنگ پریده و لاغرش دوختم. وقتی فهمیدم بارداره چه نقشه ها تو سرم داشتم چه برنامه ها برای دوران بارداری ش که توی ناز و نعمت اون بچه به دنیا بیاد اما الان چی؟غزال و محمد از من جدا حال و روز مون اینجوری غزال اینجوری غمگین و دل شکسته! و منی که توی سخت ترین دوره زندگی ش و حساس ترین دوره کنارش نیستم! انقدر من و محمد گفتیم بچه بچه و حالا که بچه هست هیچ مراقبتی ازش نکردم بلکه.... پرستار که بیرون رفت فرهاد گفت: - نمی شه تو دست از سر زندگی ما ورداری؟نمی زاری خواهرم یه نفس راحت بکشه؟