فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آه از غمی ،که تازه شود با غمی دگر 💔😭
#گلزارشهدایکرمان #حاج_قاسم
May 11
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
دوبارھ با دلے پر از خون
باید بنویسیم
بِأےِ ذَنبٍ قُتِلَت؟💔🕊
کرمان تسلیت 🖤 .
🖇 | Fotros_graphic |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاصاحب الزمان :) 🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بلند شو علمداڔ...علم ڔو بلنڋکݩ💔
#ما_ملت_شهادتیم
#ایران_تسلیت🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
* Soon, just a little patience .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چشم هایش
برای یک عمر دیوانگی کافیست!
ولی خوشبحال اون بچه هایی که امشب حاج قاسم بغلشون میکنه❤️🩹:)
#کرمان_تسلیت
enc_17041225629842622388224.mp3
2.9M
نماهنگ قاف الف سین میم
علی اکبر حائری
- چه شهیدی
عاشقان و زائرانش نیز شهیدند . .
#تسلیتبهمردمایران🏴 ❤️🩹
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
●🌝💐●
- بـه سـرم شـوق تو
و بـه دلـم
میـل تو بـاشد هـمه روز .
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️ 🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩 🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️ 🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩 🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️ 🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩 🎩❄️🎩❄️🎩❄️
🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️
🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩
🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️
🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩
🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️
🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩
🎩❄️🎩❄️🎩❄️
🎩❄️🎩❄️🎩
🎩❄️🎩❄️
🎩❄️🎩
🎩❄️
🎩
ࢪمآن✉➣⇩
🧡عࢪوسننہاممیشۍ؟🧡
#بہ_قلم_بانو
#قسمت29
#باران
گوشیم زنگ خورد بی حوصله سرمو روی میز گذاشتم و دکمه اتصال و زدم که صدای یه دختری پیچید:
- هوی دختره ی عجیب و غریب عوضی منو یادت میاد؟
سر بلند کردم صداش اشنا بود گفتم:
- همون دختره ی بیشعور بی شخصیت نیستی که تو مدرسه حساب تو رسیدم؟
با خشم گفت:
- بی شخصیت خودتی ببین من کارتو بی جواب نمی زارم اگه جرعت داری یه ساعت دیگه بیا میدون فوتبال خاکی توی جاماران تا حساب تو برسم.
پوزخندی زدم و گفتم:
- نه بابا؟خودت تنهایی؟
با حرص گفت:
- رفقا هم هستن.
خندیدم که بیشتر حرص ش در بیاد و گفتم:
- خودم می دونستم اخه تنها که جرعت نداشتی حتی زنگ بهم بزنی بمون میام .
قطع کردم بلند شدم که امیرعلی هم بلند شد و گفت:
- کجا باز کجا؟
با حرص بهش نگاه کردم و گفتم:
- به توچه؟
گفت:
- ما الان همکاریم باید من بدونم.
دست به کمر گفتم:
- قرار شد کمکت کنم و در اضای کمک هم یه چیزایی بهم بدی دیگه یادم نمیاد چک کرده باشیم باهم که من هر جا برم هر کاری بکنم رو با تو هماهنگ کنم برو کنار یالا.
لب زد:
- مگه تو لاتی می خوای پاشی بری دعوا؟اون احمقه تو چی؟توهم احمقی؟
هوووفی کشیدم و گفتم:
- من باید جواب این دختره رو بدم تو دلم مونده یه دل سیر کتک ش بزنم.
خواستم درو باز کنم که امیرعلی تقریبا داد کشید:
- اصلا تو زن منی تا من نگفتم حق نداری جایی بری.
بهش نگاه کردم که جدی بهم نگاه می کرد.
یهو پقی زدم زیر خنده.
روی دلم خم شده بودم و می خندیدم.
همه متعجب بهم نگاه می کردن.
خوب که خندیدم گفتم:
- اقا مثلا الان شدی اقا بالا سر؟یا غیرتی شدی روم؟بیخیآل عمو بیا برو اون ور می خوام برم من مامان و بابام تاحالا یه بار روم غیرتی نشدن حالا تو از راه نرسیده تازه یادت اومده من زن تم برو کنار سالم میام که به عملیاتت برسیم برو کنار.
کنارش زدم و از در زدم بیرون.
سوار ماشین شدم و سمت ادرسی که داده بود راه افتادم.
تمام جاساز هامو چک کردم اوکی بود.
وقتی رسیدم دختره با ۲ تا دختر دیگه و ۲ تا پسر توی میدون فوتبال بودن.
با نیشخند نگاهم می کرد شاید فکر می کرد الان می رم و پیاده نمی شم!
پیاده شدم و سمت شون رفتم که تعجب کردن.
وایسادم جلوشون و گفتم:
- جوجه لشکر کشی کردی؟
چشاش از عصبانیت دو دو می زد.