eitaa logo
ɴᴀᴍɪʀᴀ¹²⁸
1.7هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
960 ویدیو
32 فایل
‹بسم ِ رب ِ الحسین (؏) › - من؟ یه ادم ِ خسته؛ - محتوا؟ هرچه که بر دل بنشیند؛ - آغــاز ؟   ⁰⁷'⁰⁸'¹⁴⁰¹ - پایان ؟ ان‌شاالله شهادت ڪپے؟ نوش‌جونٺ.. صلوات‌براظهور‌آقاجانمون‌یادت‌نره🤍 - کانال وقفِ آقایِ ۱۲۸، مولامون حضرتِ ۳۱۳ -
مشاهده در ایتا
دانلود
ɴᴀᴍɪʀᴀ¹²⁸
  •●❥  ❥●• #قسمت_هفتم روز به روز از کیوان فاصله میگرفتم و به افشین نزدیکتر میشدم.. چند وقت بعد
  •●❥  ❥●• افشین شاکی شده بود،میگفت:گفتی ازعلاقه حرف نزن گفتم چشم! اما الان تا میخوام حرفی بزنم،خداحافظی میکنی میری..! هر سری یه بهانه می آوردم براش.. بهش نگفتم میخوام برای همیشه از مجازی برم،چون میترسیدم با حرفاش وسوسه ام کنه..! بالاخره موفق شدم تایم رو به یک ربع برسونم. با خودم اتمام حجت کردم که فردای اون روز همه حرفام رو برا افشین تایپ کنم و تمام... بالاخره روز موعود فرا رسید؛شروع کردم به تایپ کردن..! [افشین خان از اول هم گفته بودم اینکار غلطه اما شما به حرفام گوش نکردی! من خام حرفای شما شدم،در واقع ببخشیدا نمیدونم چرا خر شدم! هم من اشتباه کردم هم شما.. ما یه جورایی از اعتماد همسرامون سواستفاده کردیم! هر چند حرف خاصی بینمون نبود،تا اینکه این اواخراحساسی شدن شما باعث شد من کمی به خودم بیام! ما خطا کردیم،امیدوارم خدا از سرتقصیرات هر دومون بگذره.. من که دارم دیوونه میشم😭 نمیدونم چطوری قراره تاوان این گناه رو پس بدم!!! حرفای روزای آخر شما باعث شد بفهمم چه گندی به زندگیم زدم.. جای شکرش باقیه جز وابستگی کاذب، علاقه ای به شما پیدا نکردم! بین من و شما یه موجود زرنگ بود! موجودی به اسم شیطان.. نفر سوم رابطه ما بیکار ننشسته بود! نفسمونم قلقلک داد و ما هم از خدا خواسته افتادیم تو چاه..! سقوط کردیم میفهمید سقوط😭 اما من میخوام دوباره به زندگی برگردم حتی اگه کیوان دیر بیاد خونه.. حتی اگه مدام گیر بده و بچه بخواد! برای همیشه از مجازی میرم چون جنبه بودن تو این فضا رو نداشتم و پام بدجور لیز خورد خداحافظ برای همیشه..] منتظر جوابش نموندم،سریع همه چی رو حذف کردم.. ادامه دارد...
ɴᴀᴍɪʀᴀ¹²⁸
#قصــہ‌_دلبــرے #قسمت_هفتم چند دفعه کارهایی که می خواستم برای بسیج انجام دهم رو ، نصفه نیمه رها کر
بعضی وقت ها فـردا یا پس فردایش به واسطه ماجرایی یا سوتی های خودمان می فهمید.😂 یکی از اخلاق های بدش این بود که به ما می گفت فلان جا نروید و بعد که ما زیرآبی می رفتیم، می دیدیم به! آقا خودش آنجاست‌‌😐 نمـونه اش حسینیه گردان تخریب دوکوهه... رسیدیم پـادگـان دوکوهه.شنیدیم دانشجـویان دانشگاه امام صادق(ع)قـرار است بروند حسینیه گردان تخریب. این پیشنهـاد را مطرح کردیم. یک پا ایستادکه: ((نه، چون دیر اومدیم وبچه ها خسته‌ن ،بهتره برن بخوابن که فردا صبح سرحال از برنامه ها استفاده کنن!)) واجازه نداد. گفت:((همه برن بخوابن!هرکی خسته نیست، می تونه بره حسینه حاج همت!)) بازهم حکمرانی!به عادت همیشگی، گوشم بدهکارش نبود😒 همراه دانشجویان دانشگاه امام صادق(ع)شدم ورفتم. درکمـال ناباوری دیدم خودش آنجـاست!😳... داخل اتوبوس،باروحانی کاروان جلو می نشستند.صنـدلی بقیه عوض می شد، امـا صندلی من نه! از دستش حسابی کفری بودم،میخواستم دق دلم رو خالی کنم کفشش را درآورد که پایش را دراز کند، یواشکی آن را از پنجره اتوبوس انداختم بیرون😂 نمی دانم فهمید کار من بوده یا نه اصلا هم برایم مهم نبود که بفهمد.. فقط می خواستم دلم خنک شود. یک بار هم کوله اش را عقب شوت ڪردم☺️ 𝐣𝐨𝐢𝐧🤍⤦ @Namira_org