میگنکہ
استغفارخیلۍخوبھ..
حتۍاگہبہخیالِ
خودت ...
گناهۍرو
مرتکبنشدهباشے
استغفارکن؛دلتوجلامیده..🌱
『𝑵𝒂𝒎𝒊𝒓𝒂|🇵🇸🇮🇷』
•●❥ ❥●• #قسمت_ششم افشین به من علاقه مند شده بود،چند باری بهم گفت.حتی اگه نمیگفتم با اون همه قربو
•●❥ ❥●•
#قسمت_هفتم
روز به روز از کیوان فاصله میگرفتم
و به افشین نزدیکتر میشدم..
چند وقت بعد افشین دوباره ابراز علاقه کرد؛توقع داشت منم هم متقابلا اینکارو انجام بدم!!!
نمیدونم چرا،اما اینبار ترسی وجودم روفراگرفت..
ترسیدم از این دوستت دارم های تایپ شده توی صفحه ی گوشی..
ترسیدم از اینکه دلم بی هوا بلرزه...
ترسیدم از اینکه کسی بهم میگه دوستت دارم که نامحرمه و همسرم نیست!!!
ترسیدم و لرزیدم...
تمام تنم می لرزید...
تا ساعات ها جواب افشین رو ندادم
اون مدام پیام میفرستاد
اما من گوشه خونه کز کرده بودم و
زل زده بودم به نقطه ای نامعلوم...
حس کردم سقوط کردم
سقوط آزاد..
اما چطور نفهمیده بودم؟!
تمام مکالمه روزای اول یادم بود
همش گفته بودم
درست نیست!
یعنی چی درد و دل..
من همسر دارم!!
وای من همسر د ا ر م😢
به اسم همسر که رسیدم بغضم ترکید
های های گریه کردم😭
انقدر گریه کردم تا کمی آروم شدم
توی آینه خودمو نگاه کردم،چشمام قرمز شده بود
همش تو فکر بودم شب کیوان منو با این چشمهابینه،چی بهم میگه...
به افشین گفتم اگر یه کلمه دیگه حرف از علاقه بزنه؛دیگه تو اینستا نمی مونم
بزور قبول کرد!
میخواستم همون شب از دنیای مجازی بیام بیرون..
اما وابستگی کار دستم داده بود!!!
سخت بود یهو از کسی که 3ماه تمام برا دردودلام وقت گذاشته بود و گاهی کمکم کرده بود دل کند!
مثل معتادی شده بودم که هی میگفتم از فردا، از فردا دیگه ترک میکنم
آروم آروم روزای چت کردنمون رو کم کردم؛بعدش تایم چت ها رو..
دیگه استرس و اضطراب سراغم نمی اومد..
ترس چک شدن گوشیمو نداشتم..
حس میکردم یه پرنده ام..
پرنده ای که از قفس آزاد شده..
ادامه دارد...
#دایرکتی_ها
روزی که حرف از رفتن و راهی شدنش پیش اومد ، مخالفتی نکردم !
چون نمیخواستم که شرمنده اهل بیت بشم😔
همیشه با خودم میگفتم که اگر روز عاشورا و زمان امام حسین (ع) بودم
ایشون رو یاری میکردم
روزی که آقا محمد از رفتن صحبت کرد ،
روز امتحان من بود!
باید ثابت میکردم که چقدر به
اعتقاداتم پایبندم
من همسرم رو با جون و دل
و با دستهای خودم
برای دفاع از اسلام و
دفاع از عقیله بنےهاشم راهی
سوریه کردم💔
محمد قرار بود ساعت ۸ روز ۱۵ دی
ماه سال ۹۴ راهی بشه ؛
اما ساعت ۵ عصر بود که باهاش
تماس گرفتن و هماهنگی لازم انجام شد .
چون عجلهای شد ،
من همه وسایلش روخیلی سریع
حاضر کردم
و آقا محمد مشغول بازی با
حلما شد😇
خانوادههامون اومده بودن برای
بدرقه محمد تو حیاط با همه
خداحافظے کرد...
حلما رو در آغوش گرفت
و مرتب مےبوسید
منو صدا کرد و با هم آخرین عکس
یادگاریمون رو انداختیم🙂💚
بعد دستام رو گرفت و گفت:
حواست به همه چی باشه...❤️
همسرشهیدمحمداینانلو
#شهیدانه
هرچھقدرهمآدمخوبےشدید
بازبہخدابگوییدڪہخدایا!
آیابندھاےبدٺرازمنداری!؟
پن: شهدااینجوریشهیدشدن :)
#شهیدانه
『𝑵𝒂𝒎𝒊𝒓𝒂|🇵🇸🇮🇷』
•●❥ ❥●• #قسمت_هفتم روز به روز از کیوان فاصله میگرفتم و به افشین نزدیکتر میشدم.. چند وقت بعد
•●❥ ❥●•
#قسمت_هشتم
افشین شاکی شده بود،میگفت:گفتی ازعلاقه حرف نزن گفتم چشم!
اما الان تا میخوام حرفی بزنم،خداحافظی میکنی میری..!
هر سری یه بهانه می آوردم براش..
بهش نگفتم میخوام برای همیشه از مجازی برم،چون میترسیدم با حرفاش وسوسه ام کنه..!
بالاخره موفق شدم تایم رو به یک ربع برسونم.
با خودم اتمام حجت کردم که فردای اون روز همه حرفام رو برا افشین تایپ کنم و تمام...
بالاخره روز موعود فرا رسید؛شروع کردم به تایپ کردن..!
[افشین خان از اول هم گفته بودم اینکار غلطه اما شما به حرفام گوش نکردی!
من خام حرفای شما شدم،در واقع ببخشیدا نمیدونم چرا خر شدم!
هم من اشتباه کردم هم شما..
ما یه جورایی از اعتماد همسرامون سواستفاده کردیم!
هر چند حرف خاصی بینمون نبود،تا اینکه این اواخراحساسی شدن شما باعث شد من کمی به خودم بیام!
ما خطا کردیم،امیدوارم خدا از سرتقصیرات هر دومون بگذره..
من که دارم دیوونه میشم😭
نمیدونم چطوری قراره تاوان این گناه رو پس بدم!!!
حرفای روزای آخر شما باعث شد بفهمم چه گندی به زندگیم زدم..
جای شکرش باقیه جز وابستگی کاذب، علاقه ای به شما پیدا نکردم!
بین من و شما یه موجود زرنگ بود!
موجودی به اسم شیطان..
نفر سوم رابطه ما بیکار ننشسته بود!
نفسمونم قلقلک داد و ما هم از خدا خواسته افتادیم تو چاه..!
سقوط کردیم میفهمید سقوط😭
اما من میخوام دوباره به زندگی برگردم
حتی اگه کیوان دیر بیاد خونه..
حتی اگه مدام گیر بده و بچه بخواد!
برای همیشه از مجازی میرم
چون جنبه بودن تو این فضا رو نداشتم
و پام بدجور لیز خورد
خداحافظ برای همیشه..]
منتظر جوابش نموندم،سریع همه چی رو حذف کردم..
ادامه دارد...
#دایرکتی_ها
『𝑵𝒂𝒎𝒊𝒓𝒂|🇵🇸🇮🇷』
__
گَرڪہریزَدخۅنِمَنآندۅسترۅۍ،
پـٰاۍڪۅبـٰان،جـٰانبرافشـٰانَمبَراۅ💚:))!
-آرزو؟!
+بینالحرمینباگریہدادبزنم:
بدهکهپیشتومویسرمسپیدنشه
بدهکهنوڪرتبمیرهوشھیدنشھ . . .!(:💔
﹝خوشبخٺانھخـدا
خیلۍبزرگٺرازدݪواپسۍها؎ماهسٺ﹞
-آرومتکـرارکنباخودٺ ؛
یہخداییهسٺ،دوسٺدارھ.. ( :🍀'🕊
『𝑵𝒂𝒎𝒊𝒓𝒂|🇵🇸🇮🇷』
💠و درود خدا بر او فرمود: نيش زن شيرين است. 📒 #نهج_البلاغه #حکمت61
💠و درود خدا بر او فرمود: چون تو را ستودند، بهتر از آنان ستايش كن، و چون به تو احسان كردند، بيشتر از آنان ببخش، به هر حال پاداش بيشتر از آن آغاز كننده است.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت62
‹یڪۍازذڪرهایۍ
ڪهمُدامزیرلبزمزمہ
مۍڪرداینبود:اَللّهُمَّولاتَکِلنی
إلینَفسیطَرفَةَعَینٍأبداً
خدایآحتےبہاندازهۍ
چشمبرهمزدنےمرا
بہ حآلخودموامگذار!
#شھیدزینالدین✋🏾›
مثلا ⁴ نفر دیگه بیاد بشیم 1.3k 🙂✨
کانال آقامون نباید انقد کم باشه ها !
به جمعمون اضافه شو🤝
[ @Namira_org ]
راستۍ ساندیسم میدیم👀🌱
#همسایهغیرهمسایهفور
#امام_زمان
مدتـمیشودآقاکهدلمگمشدھاست
میشودگوشه؎اینصحن،
توپیدایشڪنی؟!💔
#کربلا
گَشتمبِہهرڪُجاڪِہڪُنموصفاینڪَلام
تَفسیرِ؏ـشقنٰامسیِدعلےگَشتوالسَّلام...!:)ـ💚✨
#رهبرمسیدعلۍ🕊
وقتی به دلت میفته که برگردی ؛
وقتی برایِ ترک گناه شوق پیدا میکنی ؛
همش کار خداست :)💛
مگه میشه خدایی که شوقِ توبه رو به دلت انداخته ؛
نبخشه ؟!
- أشڪۍالفرَاقإلك . .
أنامشتاقإلك . .💔
+ ازجدایۍ؛ازتوگلهدارم . .
دلمبراتتنگشده . . (:
#حسینجان
-💔"
میگفتكِ:
خدایااگهیهوقتجهنمیشدیم ؛
ماروازمسیریببرجهنمكِامامحسینمارو،نبینه:)
#عبد_رو_سیاه
تمامِعَجزمن،ازدورۍاتشَودآغاز؛
بھیادِتوڪہنباشـم،همانگنـٰاهمَناست ..!
‹ یٰاصٰاحِبَالزَّمٰاناُنظُرعَلینٰا💔 ›
ازجـهاد ابنِ عـماد
اینـگونھ باید نوشت:
پـسرےڪہتیپامروزۍ
داشتوغیرتِ دیروزۍ💚
#جهــادابـنعمــٰاد