eitaa logo
『𝑵𝒂𝒎𝒊𝒓𝒂|🇵🇸🇮🇷』
1.6هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
899 ویدیو
31 فایل
بسم‌رب‌نگاھَش !♥🔗 ⌝ڪُلناقاسمڪ یا #خـٰامنہ‌ایۍ🇮🇷✊🏻⌞ شروع‌ـمون ↶ ⁰⁷'⁰⁸'¹⁴⁰¹ پایان‌مون ↶ ان‌شاالله شهادت ‹ #کپی؟ حلاله‌مشتی:) › خادم‌↓ @Eafkhami313 تبادلات↓ @Ea3796 - وقفِ آقایِ ۱۲۸ و مولامون حضرتِ ۳۱۳ -
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق اگھ عکس بود .♥
قبݪ‌از خواب یڪ صلوات براے سلامتی رهبر عزیزمون و اقا امام زمان بفرستین یڪ صلوات هم براےسلامتی مرزبان هاے عزیزڪشورمون💙❄️⛓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
...⇣•• ‹‌یـٰاذَالجَلالِ‌وَالاِڪرآم🌿📗'› ‹‌اے‌صـٰاحبِ‌شڪوھ‌وبزرگوارے✨💚'›
آقای اباعبدالله .. میشه مارو بِکوبی از نو بسازی؟! ما خیلی دربوداغونیم . . اینجوری بہ دردِ آقامون نمیخوریم :)🚶‍♀💔
مینویسم‌عشق بخوآنیدش‌ حسیـن!シ🖤- !(:
- قسم‌به‌تربتت‌قسم؛ خسته‌یِ دَردَم..! - چقدربامُهرِتربتت‌دردودل‌کردم:) - این‌دفعه‌کربلابیام‌‌برنمی‌گردم..💔🚶🏿‍♂
بعضۍ‌وقتا‌ نہ‌مداحۍآرومت‌میڪنہ‌ نہ‌روضـہ ... ؛ نہ‌عڪس‌ِڪربلا بعضۍوقتا‌یہ"حسین"ڪم‌دارۍ ! -باید‌برۍضریحشوبغل‌ڪنی‌تا‌آروم‌شۍ(:💔
ما‌اینجا‌هیچ‌کدام حآلمان‌خوب‌نیست بی‌کس‌و‌کاریم برگرد (: 💔
‏اونجا که خدا میگه: قالَ‌ لا‌تَخافاً إنَّنِی مَعَكُما‌ أسمَـعُ‌ وأری « نترسید خودم هواتونو‌ دارم » چقدر دل آدم قرص‌ میشه :)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هرچہ‌بہ‌ظھورنزدیڪ‌شویم، امتحان‌هاسخت‌ترمی‌شود🖐🏻🚶🏿‍♀️! -استادپناهیان'!
در ڪشورعشق‌مقتداخامنہ‌ايست فرماندهےڪل‌قواخامنہ‌ايست ديروزاگرعزيزمصرٻوسف بود.. امروزعزيزدل‌ماخامنه‌ايست...🧡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا مَوْلایَ یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ❤️🌱
『𝑵𝒂𝒎𝒊𝒓𝒂|🇵🇸🇮🇷』
  •●❥  ❥●• #قسمت_سیزدهم بارها و بارها حرف طلاق رو پیش کشیدم.. هر بار که سر بحث باز میشد،کیوان یا س
  •●❥  ❥●• افسوس.. افسوس که فرصت ها رو از دست داده بودم.. نه تنها فرصت برای به موقع مادر شدن رو از دست داده بودم بلکه دچار خطا شده بودم و دیگه هیچ جایی تو دل کیوان نداشتم..! برای آخرین بار رفتم سراغ کیوان... باهاش حرف زدم.. گفتم منو ببخش! اینهمه گناه میکنیم خدا ما رو میبخشه و به رومون نمیاره... حالا من فقط یکبار خطا کردم! نمیگم خطام کوچیک بوده نه..!! اما قول دادم که تکرارش نکنم...همون یه بارم باور کن هیچ حسی از جانب من در کار نبود.. ببخش کیوان..! دلم تنگ شده برا صدات.. دلم تنگ شده برا شنیدم اسمم از روی لبات.. دلم تنگ شده برای جان گفتنات.. دلم برات تنگ شده کیوان.. تروخدا ببخش.. کیوان سکوت کرد و لام تا کام حرفی نزد دیگه طاقت این بی محلی و سکوت رو نداشتم گفتم پس حالا که نمیبخشی طلاقم بده من دیگه این وضع رو نمیتونم تحمل کنم.. گفت طلاق میخوای؟! باشه...فردا میرم دادگاه تقاضای طلاق میدم فقط تا روز جدایی حق نداری به کسی چیزی بگی.. خیره شدم به گلای قالی...اشک از چشمام سرازیر شد و گفتم باشه! نمیدونستم چی توی سرش میگذره! میخواست منو بترسونه یا جدی جدی دیگه میخواست طلاق بده!!! بالاخره تقاضای طلاق داد.. یه پامون تو دادگاه بود و یه پامون تو خونه... از ترس اون به هیچکس چیزی نگفتم بالاخره روز موعود فرا رسید.. لباسامو توی چمدون آماده کرده بودم که بعد محضر برگردم بردارم و برم خونه پدری.. رفتیم محضر.. بزور دو تا شاهد پیدا کردیم نشستیم تا نوبتمون بشه دل توی دلم نبود.. رنگ به رخ نداشتم!! همش با خودم میگفتم کاشکی همه چی یه خواب باشه... و از خواب بیدار بشم.. اما خوابی وجود نداشت بعد یکسال تاوان گندی رو که زده بودم باید پس میدادم و آبروم جلوی خانواده ها میرفت.. اسممونو صدا زدن،رفتیم تو.. نشستیم روی صندلی کنار هم.. اول اسم منو صدا زدن چشمهام بارونی شد و روی گونه ها غلتید؛دستام میلرزید.. به هر جون کندن که بود امضاء کردم و برگشتم سر جام نشستم... حس خفگی بهم دست داده بود..دلم مرگ میخواست! چه راحت زندگیمو باخته بودم.. چه راحت از کسی که دوسش داشتم جدا شدم.. همش با خودم میگفتم خدایا من که بهت قول دادم.. من که به عهدم وفا کردم...پس چرا کمکم نکردی...چرا به دل کیوان نداختی منو ببخشه.. پس کو رحمانیتت..کو بزرگیت..پس کجایی خداااا...صدای دل شکستم رو چرا نشنیدی خدا..!!! نوبت کیوان شد.. رفت که امضا بزنه.. لرزش دستاشو حس میکردم خودکارو گرفت دستش،برد سمت دفتر..! یه نگاه به من.. یه نگاه به دفتر.. یه دفعه خودکار رو گذاشت روی میز... ازش پرسیدن _چی شد؟! امضا کنید لطفا! +نمیتونم.. _مگه شما نمیخواستی همسرتو طلاق بدی؟ +چرا.. _خب پس امضا کن دیگه برادر من! +نمیتونم..! _چرا آقای محترم؟ +چون دوسش دارم.. زل زد تو چشمام و گفت: وقتی خدا گفته "باز آ باز آ هر آنچه هستی باز آ گر کافر و گبر و بت پرستی باز آ که این درگه ما درگه نومیدی نیست صد بار گر توبه شکستی باز آ " پس من چه کارم.. می بخشمش.. پایان
『𝑵𝒂𝒎𝒊𝒓𝒂|🇵🇸🇮🇷』
  •●❥  ❥●• #قسمت_آخر افسوس.. افسوس که فرصت ها رو از دست داده بودم.. نه تنها فرصت برای به موقع مادر
🍀 خب قسمت آخر داستان دایرکتی ها رو هم ارسال کردیم به کانال ... اما نتیجه گیری ازین داستان از طرف شما؛ خیلییییی برامون مهمه👌 آخرین کلمه داستان چیه؟! ... کیوان فرشته رو میبخشه ! .... شما باید این ... رو تا چهار خط ادامه بدین !
خدایی⚠️ چقدر زشته که میبینیم طرف اسمش امام زمانیه ولی تو مجازی راحت با نامحرم چت میکنه میبینیم پروفایلش امام زمانی ولی تو مجازی هرتصویر حرامی رو نگاه کنه😑🚫 رفقا بیایم دو رو نباشیم... دو رو بودن واقعا چیز زشتیه🚶‍♂ 👤استاد دانشمند•.
میگفت‌ڪہ: عظمت‌نوڪرۍ‌درخونہ‌ۍ امـام‌حُسِـین‌"؏"رو،زمانۍمیفهمۍ؛ ڪہ‌شبِ‌اول‌قبـر، وقتۍزبـونت‌بنداومد، یہ‌وقت‌میبینۍ‌یہ‌صدایۍمیاد، میگہ‌نترس‌،مـن‌هستم..! ❤️
بسته‌ام عهد که در راه شهیدان باشم... چادر مشکیِ من رنگ شهادت دارد
『𝑵𝒂𝒎𝒊𝒓𝒂|🇵🇸🇮🇷』
_
- دنیابماند برای اهلش. . . دلخوشیِ ما خلاصه می شود درحسِ انتظار ودرکِ نبودنت! . . . '
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•‹ یـعـنٰـۍ مـٖیـشہ تـا شـبٰ بـشیمٖ 1.3k :)؟ ›•