eitaa logo
تلقاء
6.5هزار دنبال‌کننده
539 عکس
49 ویدیو
5 فایل
﷽ وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسَىٰ رَبِّي أَن يَهْدِيَنِي سَوَاءَ السَّبِيلِ «قصص/٢٢» ارتـبـاط' https://daigo.ir/secret/7270488245 ارسال سوالات شما' https://daigo.ir/secret/5275222794 کانالهــای مـا' https://eitaa.com/NDE_IR/3973
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱داستان های شگفت شهید آیت الله دستغیب ره ∞زنده شدن پس از مرگ از همان مرحوم آقا میرزا محمود شنیدم که فرمود: در نجف اشرف مرحوم آقا شیخ محمد حسین قمشه ای که از فضلا و تلامیذ مرحوم سیدمرتضی کشمیری بود ، مشهور شده بود که ((از گور گریخته)) و سبب این شهرت چنانچه از خود آن مرحوم شنیدم این بود که؛ ایشان در سن هیجده سالگی در قمشه به مرض حصبه مبتلا می شود روز به روز مرضش سخت تر شده اتفاقا فصل انگور بود و انگور زیادی در همان اطاقی که مریض بود می گذارند ، ایشان بدون اطلاع کسی از آن انگور ها می خورد و مرضش شدیدتر شده تا می میرد . در آن حال حاضرین گریان شدند و چون مادرش آمد و فرزندش را مرده دید می گوید : کسی دست به جنازه فرزندم نزند تا برگردم . فورا قرآن مجید را برداشته و بالای بام می رود و سرگرم تضرع به حضرت پروردگار می شود و قرآن مجید و حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام را شفیع قرار می دهد و می گوید دست برنمی دارم تا فرزندم را به من برگردانید. چند دقیقه بیش نمیگذرد که جان به کالبد آقا محمد حسین بر می گردد و به اطراف خود می نگرد مادرش را نمیبیند میگوید به والده بگویید بیاید که خداوند مرا به حضرت اباعبدالله علیه السلام بخشید . مادر را خبر میکنند بیا که فرزندت زنده شده سپس گزارش خود را نقل نمود که چون مرگ من رسید دو نفر نورانی سفید پوش نزدم حاضر شدند و گفتند چه باکی داری ؟ گفتم تمام اعضایم درد میکند، یکی از آنها دست بر پایم کشید، پایم راحت شد هرچه دست را رو به بالا می آورد درد بدن راحت میشد یک دفعه دیدم تمام اهل خانه گریانند هر چه خواستم به آنها بفهمانم که من راحت شدم نتوانستم تا بالاخره آن دو نفر مرا به بالا حرکت دادند بسیار خوش و خرّم بودم در بین راه بزرگی نورانی حاضر شد و به آن دو نفر فرمود : ما سی سال عمر به این شخص عطا کردیم در اثر توسل مادرش به ما او را بر گردانید . به سرعت مرا برگردانیدند ناگهان چشم باز نمودم اطرافیان را گریان دیدم به مادر خود گفتم که توسل تو پذیرفته شد و مرا سی سال عمر دادند و غالب آقایان در نجف که این داستان را از خودش شنیده بودند در رأس مدت سی سال منتظر مرگش بودند و در همان رأس سی سال هم در نجف اشرف مرحوم گردید . 🌐 https://eitaa.com/joinchat/2386886772C9034807562@NDE_IR
4_5852497637835540336.mp3
15.67M
🔈 شرح و بررسی کتاب 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 🔊 جلسه چهارم 🔻استادامینی‌خـــــواه 🌐 https://eitaa.com/joinchat/2386886772C9034807562@NDE_IR
🌱داستان های شگفت شهید آیت الله دستغیب ره ∞نجات از دشمن مرحوم شیخ محمد حسین قمشه ای مزبور عازم زیارت ائمه طاهرین که در عراق مدفونند می شود الاغی تندرو می خرد و اثاثیه خود را که مقداری لباس و خوراک و چند جلد کتاب بود در خورجین می گذارد و بر الاغ می بندد از آن جمله کتابچه ای داشته که در آن مطالب مناسب و لازم نوشته بود و ضمناً مطالب منافی با تقیه از سب و لعن در آن نوشته بود پس با قافله حرکت می کند تا به گمرگ بغداد وارد میشود یک نفر مفتش با دو نفر مأمور می آیند مفتش می گوید خورجبن شیخ را باز کنید تصادفا مفتش در بین همه کتابها همان کتابچه را بر می دارد و باز می کند و همان صفحه ای که در آن مطالب مخالف تقیه بوده میخواند پس نگاه خشم آمیزی به شیخ میکند و به مأمورین میگوید شیخ را به محکمه کبری ببرید و تمام زوار را پس از جلب شیخ بدون تفتیش رها میکند و خودش هم میرود در سابق فاصله بین گمرک و شهر مسافت زیادی خالی از آبادی بوده است آن دو مأمور اثاثیه شیخ را بار الاغ میکنند و شیخ را از گمرک بیرون می آورند و به راه می افتند پس از طی مسافت کمی الاغ از راه رفتن می افتد به قسمی که برای دو مأمور رنجش خاطر فراهم میشود یکی به دیگری می گوید خسته شدم این شیخ که راه فرار ندارد من جلو میروم تو با شیخ عقب بیایید مقداری از راه را که پلیس دوم طی می کند بالاخره در اثر حرارت آفتاب و گرمی هوا او هم خسته و تشنه و وامانده می شود به شیخ می گوید من جلو میروم تا خود را به سایه و آب برسانم تو از عقب ما بیا جوج به ما ملحق شو . شیخ چون خود را تنها و بلا مانع میبیند و خسته شده بود سوار الاغ میشود تا سوار میشود حال الاغ تغییر کرده دو گوش خود را بلند میکند و مانند اسب عربی با کمال سرعت میدود تا به مأمور اول میرسد همین که میخواهد بگوید بیا الاغ راهرو گردید تو هم سوار شو مثل اینکه کسی دهانش را میبندد جوج چیزی نمیگوید با سرعت از پهلوی پلیس میگذرد و پلیس هم هیچ نمیفهمد شیخ میفهمد که لطف الهی است و میخواهند او را نجات نجات دهند تا به پلیس دوم میرسد هیچ نمیگوید او هم کور و کر گردیده شیخ را نمیبیند و پس از عبور از مأمور دوم زمام الاغ را رها میکند تا هر جا خدا می خواهد الاغ برود الاغ وارد بغداد می شود و بی درنگ از کوچه های بغداد گذشته وارد کاظمین ۸ میشود و در کوچه های شهر کاظمین میگردد تا خودش را به خانه ای که رفقای شیخ آنجا وارد شده بودند رسانده سرش را به در خانه میزند پس از ملاقات رفقا بزودی از کاظمین بیرون میرود و خدای را بر نجات از این شرّ بزرگ سپاسگزاری میکند. 🌐 https://eitaa.com/joinchat/2386886772C9034807562@NDE_IR
4_5852497637835540335.mp3
16.55M
🔈 شرح و بررسی کتاب 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 🔊 جلسه پنجم 🔻استادامینی‌خـــــواه 🌐 https://eitaa.com/joinchat/2386886772C9034807562@NDE_IR
🌱داستان های شگفت شهید آیت الله دستغیب ره ∞نورافشانی ضریح حضرت امیر علیه السلام و باز شدن دروازه نجف و نیز نقل فرمودند از جناب شیخ محمد حسین مزبور که فرموده بود شبی دو ساعت از شب گذشته به قصد خرید ترشی از خانه بیرون آمدم و دکان ترشی فروشی نزدیک سور شهر بود سابقاً شهر نجف اشرف حصار و دروازه داشته و دروازه آن متصل به بازار بزرگ و بازار بزرگ متصل به درب صحن مقدس و درب صحن محاذی ایوان طلا و درب رواق بوده است به طوری که اگر تمام درها باز بود شخص از دروازه ضریح مطهر را میدید و شیخ مزبور هنگام عبور می شنود عده ای پشت دروازه در را می کوبند و می گویند : یٰا عَلِیْ ! اَنْتَ فُکَّ البٰابْ! یعنی یا علی خودت در را باز کن و مأمورین به آنها اعتنایی نمیکنند چون اول شب که در را می بستند تا صبح باز کردنش ممنوع بود آقای شیخ می رود ترشی می خرد و بر می گردد چون به دروازه میرسد این دفعه عده زواری که پشت در بودند شدیدتر ناله کرده و عرض میکنند یا علی ! در باز کن و پاها را سخت به زمین می کوبند؛ آقای شیخ پشت خود را به دیوار می زند که از طرف راست چشمش به سمت مرقد مبارک و از طرف چپ دروازه را می بیند ، ناگاه میبیند از ط‌رف قبر مبارک نوری به اندازه نارنج آبی رنگ خارج شد و دارای دو حرکت بود یکی به دور خود و دیگری رو به صحن و بازار بزرگ و با کمال آرامی می آید . آقای شیخ نیز کاملا چشم به آن دوخته است با نهایت آرامش از جلو روی شیخ می گذرد و به دروازه میخورد ناگاه در و چهار چوب آن از دیوار کنده می شود و بر زمین می افتد . عربها با نهایت مسرت و بهجت به شهر وارد میشوند. 🌐 https://eitaa.com/joinchat/2386886772C9034807562@NDE_IR
4_5852497637835540338.mp3
15.47M
🔈 شرح و بررسی کتاب 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 🔊 جلسه ششم 🔻استادامینی‌خـــــواه ع 🌐 https://eitaa.com/joinchat/2386886772C9034807562@NDE_IR
🌱داستان های شگفت شهید آیت الله دستغیب ره ∞معجزه رضویه جناب میرزای مرحوم نقل فرمود از جناب شیخ محمد حسین مزبور که : ایشان به قصد تشرف به مشهد حضرت رضا علیه السلام از عراق مسافرت میکند و پس از ورود به مشهد مقدس دانه ای در انگشت دستش آشکار میشود و سخت او را ناراحت میکند . چند نفر از اهل علم او را به مریضخانه میبرند جراح نصرانی می گوید: باید فورا انگشتش بریده شود و گرنه به بالا سرایت میکند ، جناب شیخ قبول نمیکند و حاضر نمیشود انگشتش را ببرند طبیب میگوید : اگر فردا آمدی باید از بند دست بریده شود شیخ بر میگردد و درد شدت میکند و شب تا صبح ناله میکند، فردا به بریدن انگشت راضی میشود چون او را به مریضخانه میبرند جراح دست را میبیند و میگوید باید از بند دست بریده شود ، شیخ قبول نمیکند و میگوید من فقط انگشتم بریده شود جراح میگوید فایده ندارد و اگر الان از بند دست بریده نشود به بالاتر سرایت کرده و فردا باید از کتف بریده شود شیخ بر میگردد و درد شدت میکند به طوری که صبح به بریدن دست راضی میشود ؛ چون اورا نزد جراح می آورند و دستش را میبیند میگوید به بالا سرایت کرده و باید از کتف بریده شود و از بنده دست فایده ندارد و اگر امروز از کتف بریده نشود فردا به سایر اعضا سرایت میکند و بالاخره به قلب میرسد و هلاک میشود. شیخ به بریدن دست از کتف راضی نمیشود و برمیگردد و درد شدیدتر شده تا صبح ناله میکند و حاضر میشود که از کتف بریده شود، رفقایش او را به مریضخانه حرکت میدهند تا دستش را از کتف ببرند در وسط راه شیخ گفت ای رفقا ممکن است در مریضخانه بمیرم اول مرا به حرم مطهر ببرید . پس ایشان را در گوشه ای از حرم جای دادند شیخ گریه و زاری زیادی کرده و به حضرت شکایت میکند و میگوید آیا سزاوار است زائر شما به چنین بلایی مبتلا شود و شما به فریادش نرسید ((و انت الامام الرئوف)) خصوصا درباره زوّار پس حالت غشوه عارض میشود در آن حال حضرت رضا علیه السلام را ملاقات میکند آن حضرت دست مبارک بر کتف او تا انگشتانش کشیده و میفرماید : شفا یافتی شیخ به خود می آید میبیند دستش هیچ دردی ندارد رفقا می آیند او را به مریضخانه ببرند جریان شفای خود را به دست آن حضرت به آنها نمیگوید چون او را نزد جراح نصرانی میبرند جراح دستش را نگاه میکند اثری از آن دانه نمیبیند به احتمال آنکه شاید دست دیگرش باشد آن دست را هم نظر میکند میبیند سالم است میگوید: ای شیخ آیا مسیح علیه السلام را ملاقات کرده ای ؟؟ شیخ فرمود : کسی را که از مسیح علیه السلام بالاتر است دیدم و مرا شفا داد پس جریان شفا دادن امام علیه السلام را نقل میکند . 🌐 https://eitaa.com/joinchat/2386886772C9034807562@NDE_IR
4_5852497637835540339.mp3
20.13M
🔈 شرح و بررسی کتاب 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 🔊 جلسه هفتم 🔻استادامینی‌خـــــواه 🌐 https://eitaa.com/joinchat/2386886772C9034807562@NDE_IR
🌱داستان های شگفت شهید آیت الله دستغیب ره ∞عنایت وصله حضرت رضا علیه السلام شنیدم از عالم عامل و فاضل کامل جناب حاج شیخ محمد رازی مؤلف کتاب آثار الحجه و غیره که فرمود: شنیدم از جناب سیدالعلماء مرحوم حاج آقا یحیيٰ (امام جماعت مسجد حاج سید عزیز الله در تهران) و از جمعی دیگر از اهل علم که نقل فرمودند: از مرحوم حاج شیخ ابراهیم مشهور به صاحب الزمانی که فرموده روز تولد حضرت علی ابن موسی الرضا علیه السلام (۱۱ذیقعده) قصیده ای در ولادت و مدح آن حضرت گفتم و از خانه بیرون آمدم. به قصد ملاقات نایب التولیه که قصیده ام را برای او بخوانم چون عبورم از صحن مقدس افتاد با خود گفتم نادان سلطان اینجاست کجا میروی؟ قصیده ات را برای خودشان چرا نمیخوانی؟! پس از قصد خود پشیمان و تائب شدم و به حرم مطهر مشرف شدم و قصیده ام را مقابل ضریح مقدس خواندم پس عرض کردم : یا مولای از جهت معیشت در فشارم امروز هم عید است اگر صله ای عنایت فرمایید بجاست . 🌐 https://eitaa.com/joinchat/2386886772C9034807562@NDE_IR
🌱داستان های شگفت شهید آیت الله دستغیب ره ∞عنایت وصله حضرت رضا علیه السلام ناگاه از سمت راست کسی ده تومان در دست من گذاشت گرفتم و عرض کردم یا مولای کم است فورا از سمت چپ کسی ده تومان دیگر در دستم گذاشت باز عرض کردم کم است ده تومان دیگر در دستم گذاشتند خلاصه تا شش مرتبه استدعای زیادتی کردم و در هر مرتبه ۱۰ تومان مرحمت فرمودند (البته ده تومان آن زمان مبلغ قابل توجهی بوده است) چون مبلغ ۶۰ تومان را کافی دیدم خجالت کشیدم که باز طلب زیادتی کنم، پول را در جیب گذاشته تشکر کردم و از حرم مطهر خارج شدم . در کفشداری عالم ربانی مرحوم حاج شیخ حسنعلی تهران را دیدم که میخواهد به حرم مشرف شود ، مرا که دید در بغل گرفت و فرمود: حاج شیخ زرنگ شده ای با حضرت رضا علیه السلام نزدیک شده و روی هم ریخته اید تو شعر میگویی و آن حضرت به تو صله میدهد بگو چه مبلغی صله دادند گفتم : ۶۰ تومان . فرمود حاضری ۶۰ تومان را بدهی و دو برابر آن جراج بگیری؟ قبول کردم ۶۰ تومان را دادم و ایشان ۱۲۰ تومان به من مرحمت فرمود، بعدا پشیمان شدم که آن وجهی که امام مرحمت فرمودند چیز دیگر بود خدمت شیخ برگشتم و آنچه اصرار کردم ایشان معامله را فسخ نفرمود . 🌐 https://eitaa.com/joinchat/2386886772C9034807562@NDE_IR
1610306112-2144.mp3
21.61M
🔈 شرح و بررسی کتاب 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 🔊 جلسه هشتم 🔻استادامینی‌خـــــواه ع 🌐 https://eitaa.com/joinchat/2386886772C9034807562@NDE_IR
🌱داستان های شگفت شهید آیت الله دستغیب ره ∞شيطان در كمين است يكى از شاگردان مرحوم شيخ انصارى چنين مى گويد : در زمانى كه در نجف در محضر شيخ به تحصيل علوم اسلامى اشتغال داشتم يك شب شيطان را در خواب ديدم كه بندها و طنابهاى متعدّدى در دست داشت . از شيطان پرسيدم : اين بندها براى چيست ؟ پاسخ داد : اينها را به گردن مردم مى افكنم و آنها را به سوى خويش مى كشانم و به دام مى اندازم . روز گذشته يكى از اين طنابهاى محكم را به گردن شيخ مرتضى انصارى انداختم و او را از اتاقش تا اواسط كوچه اى كه منزل شيخ در آنجا قرار دارد كشيدم ولى افسوس كه با تلاشهاى زيادم شيخ از قيد رها شد و رفت . وقتى از خواب بيدار شدم در تعبير آن به فكر فرو رفتم . پيش خود گفتم : خوب است تعبير اين خواب را از خود شيخ بپرسم . از اين رو به حضور معظم له مشرّف شدم و ماجراى خواب خود را تعريف كردم . شيخ فرمود : آن ملعون (شيطان ) ديروز مى خواست مرا فريب دهد ولى به لطف پروردگار از دامش گريختم . ديروز من پولى نداشتم و اتّفاقاً چيزى در منزل لازم شد كه بايد آنرا تهيّه مى كردم . با خود گفتم : يك ريال از مال امام زمان (عج ) در نزدم موجود است و هنوز وقت مصرفش فرا نرسيده است . آنرا به عنوان قرض برمى دارم و انشاءاللّه بعداً ادا مى كنم . يك ريال را برداشتم و از منزل خارج شدم . همين كه خواستم جنس مورد احتياج را خريدارى كنم با خود گفتم : از كجا معلوم كه من بتوانم اين قرض را بعداً ادا كنم ؟ در همين انديشه و ترديد بودم كه ناگهان تصميم قطعى گرفته و از خريد آن جنس صرف نظر نمودم و به منزل بازگشتم و آن يك ريال را سرجاى خود گذاشتم . 🌐 https://eitaa.com/joinchat/2386886772C9034807562@NDE_IR
1610306824-7308.mp3
23.23M
🔈 شرح و بررسی کتاب 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 🔊 جلسه نهم 🔻استادامینی‌خـــــواه ع 🌐 https://eitaa.com/joinchat/2386886772C9034807562@NDE_IR
🌱داستان های شگفت شهید آیت الله دستغیب ره چند نفر از سادات نجف آباد اصفهان به خدمت مرحوم بيدآبادى آمده و گفتند چشمه آبى كه از دامنه كوه جارى مى شد و مورد بهره بردارى اهالى بود ، چندى است خشكيده و ما در زحمت هستيم ، دعايى كنيد تافرج شود. آن بزرگوار آيه شريفه :(لَوْ اَنْزَلْنا هذَالقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ) (اواخر سوره حشر) را بر ورقه اى نوشته به آنها داده و فرمود اول شب آن را بر قله آن كوه بگذارید و برگرديد ، آنها چنين كردند و چون به خانه خود رسيدند ، صداى مهيبى از كوه بلند شد كه همه اهالى شنيدند و چون صبح بيرون آمدند ، چشمه آب را جارى ديدند و شكر خداى را به جا آوردند. 🌐 https://eitaa.com/joinchat/2386886772C9034807562@NDE_IR
1610307489-4027.mp3
15.91M
🔈 شرح و بررسی کتاب 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 🔊 جلسه دهم 🔻استادامینی‌خـــــواه ع 🌐 https://eitaa.com/joinchat/2386886772C9034807562@NDE_IR
🌱داستان های شگفت شهید آیت الله دستغیب ره ∞روشنايى شمع دوام مى يابد. ...فرمود ، مادرم به تلاوت قرآن مجيد علاقه زيادى داشت و غالبا در شبانه روز هفت جزو تلاوت مى نمود وشبهاى ماه رمضان را نمى خوابيد و مشغول تلاوت قرآن و دعا و نماز بود . شبى در شمعدان به مقدار يك بند انگشت شمع باقيمانده بود و ما مى توانستيم در خارج از منزل شمع بیاوریم ، ولی چون از طرف حكومت قدغن شده بود كه كسى نبايد از خانه اش خارج شود و اگر كسى را در كوچه و بازار مى ديدند او را به زندان مى بردند و جريمه مى كردند ، مادرم به روشنایى همان مقدار از شمع مشغول تلاوت قرآن مجيد شد. به خدا سوگند ! كه تا آخر شب كه مادرم قرآن و دعا مى خواند شمع تمام نشد و از نماز ش كه فارغ شد مشغول سحرى خوردن شديم باز تمام نشد ، همين كه صداى اذان صبح بلند گرديد رو به خاموشى رفت و تمام شد و خلاصه يك بند انگشت شمع به مقدار نه ساعت براى ما به بركت مادرم روشنايى داد . 🌐 https://eitaa.com/joinchat/2386886772C9034807562@NDE_IR
SeDaghieDarGhyamat (11).mp3
25.57M
🔈 شرح و بررسی کتاب 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 🔊 جلسه یازدهم 🔻استادامینی‌خـــــواه ع 🌐 https://eitaa.com/joinchat/2386886772C9034807562@NDE_IR
🌱داستان های شگفت شهید آیت الله دستغیب ره آقاى شيخ محمّدتقى نحوى از ارادتمندان مرحوم آيت اللّه حاج على اكبر اِلهيان كه اكثر اوقات خدمت آن بزرگوار مى رسيد از قول يكى از بزرگان تهران كه در لحظات آخر حيات آيت اللّه الهيان نزد ايشان بود نقل مى نمايد : چند لحظه قبل از فوت ، آقا به من فرمودند : زير بغلم را بگيريد تا بنشينم . او را نشانديم . متوجّه شديم آن مرحوم پاها را جمع كرد و مؤدب نشست و به يك نقطه معيّنى نگاه مى كرد و لب ها را تكان مى داد . گويا با كسى صحبت مى كرد . سپس پاها را دراز نموده و خوابيد و از دنیا رفت در همين حال بوى عطرى خوش به مشاممان رسيد . 🌐 https://eitaa.com/joinchat/2386886772C9034807562@NDE_IR
❇️ با عرض سلام و احترام خدمت مخاطبین گرامی از همه شما عزیزان در رابطه با کم بودن کیفیت صوت جلسه گذشته پوزش می‌طلبیم. 💟مؤسسه‌خداشناسی‌حضرت‌ولی‌عصر؏ 🌐 https://eitaa.com/joinchat/2386886772C9034807562@NDE_IR
1610335696-7037.mp3
28.78M
🔈 شرح و بررسی کتاب 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 🔊 جلسه دوازدهم 🔻استادامینی‌خـــــواه ع 🌐 https://eitaa.com/joinchat/2386886772C9034807562@NDE_IR
🌱داستان های شگفت شهید آیت الله دستغیب ره آيت اللّه حاج شيخ عبّاس قوچانى ، وصىّ مرحوم آيت اللّه حاج ميرزا على آقاى قاضى (ره ) مى گويد : آيت اللّه العظمى حاج شيخ محمّد تقى بهجت (ره) در دورانى كه در عتبات حضور داشتند بسيار به مسجد مقدّس سهله مى رفتند و شبها تا به صبح آنجا می ماندند و در حال تهجّد وعبادت بسر مى بردند . يك شب كه بسيار تاريك بود و چراغى هم در مسجد روشن نبود در ميانه شب احتياج به تجديد وضو پيدا كردند و به اين جهت به ناچار از مسجد خارج شده و به سمت محلّ وضوخانه كه در قسمت شرقى بيرون مسجد قرار داشت حركت كردند . در بين راه کمی ترس به جهت ظلمت محض و تنهايى در ايشان پيدا مى شود . به مجرّد اين ترس ، يك مرتبه نورى همچون چراغ در پيشاپيش ايشان پديدار شد كه با ايشان حركت مى كرد. آقا با اين نور به محلّ وضوخانه رفتند . تطهير كرده و وضو گرفتند و سپس به جاى خود يعنى مسجد سهله حركت كردند و در همه اين احوال آن نور در برابرشان قرار داشت . همين كه وارد مسجد شدند آن نور نيز از بين رفت . 🌐 https://eitaa.com/joinchat/2386886772C9034807562@NDE_IR
۱۳.mp3
22.79M
🔈 شرح و بررسی کتاب 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 🔊 جلسه سیزدهم داستان اول * شوق مرگ و آرزوی مرگ؛ خوب یا بد؟ * شرح ملاقات با حضرت عزرائیل * نکاتی قابل تامل پیرامون ملائکه * دیدن آینده در خواب * نکاتی پیرامون عالم ذَر *نکاتی پیرامون حضرت عزرائیل؏ 🔺استادامینی‌خـــــواه ع 🌐 https://eitaa.com/joinchat/2386886772C9034807562@NDE_IR
13990516000303_test.pdf
2.15M
🔹 عرض سلام و احترام خدمت همه مخاطبین گرامی با عنایت به استقبال کم‌نظیر از کتاب سه دقیقه در قیامت، نسخه انگلیسی و عربی بر اساس ویرایش آخر از این کتاب ارزشمند، منتشر گردید. نظر به اعلام مسئولین محترم انتشارات این اثر - انتشارات شهید ابراهیم هادی - نشر در فضای مجازی بلا مانع است. @NDE_IR
💾 شـهید مـدافع حرم جواد محمدی را مـی‌توان بانی این کتاب نام نهاد. او در شـب عـملیات، راوی کـتاب را به عـقب فـرستاد تـا خـاطرات او برای آیندگان حفظ شود. جـواد در وصـیت شفاهی که تصویر آن مــــوجود اســـت مـــی‌گوید: «اگـر خـدا لـطف کـرد و شـهادت را نــصیبم کـرد، بـنده از آن شـهدایی هـستم کـه حتماً یقه بی‌حجاب‌ها و آن‌ها که ترویج بی‌حجابی می‌کنند را در آن دنــــیا خـــواهم گـــرفت.» سـید، یـکی از بـچه‌های مدافع حرم اعزامی از اصفهان و از رفقای شهدای ذکـر شـده در ایـن کـتاب بـود. امـا زنـدگی خانوادگی‌اش دچار مشکلات شـده بـود. مـهمترین مـشکل آن‌ها ایـن بـود که فرزندانشان قبل از تولد از دنـیا مـی‌رفتند! سومین فرزند هم به همین صورت. دکتر پس از دیدن نــتیجه سـونوگرافی گـفت: بـچه در شــکم مـادر مـرده، فـردا اول وقـت بــیایید بـرای خـارج کـردن فـرزند. بـیشتر از این هم اگر نگه دارید مادر از دنـیا خـواهد رفـت. خیلی به هم ریخته بود. همسرش را که رساند به خانه، بیرون رفت و با خداوند خلوت کـرد. گـفت: هـمسرم دیـگر تـحمل ندارد. دوست داشتم فرزندم می‌ماند و سـرباز امـام عصر (عجل الله تعالی فـرجه الـشریف) می‌شد. بعد به سر مـزار شـهید جـواد محمدی رفت. به جـواد گـفت: تـو هـم مـثلاً رفیق ما هــستی؟ نـمی‌بینی چـه مـشکلاتی بـرایم پـیش آمـده؟ یک کاری بکن. صــبح فــردا مــی‌خواستند راهــی بـیمارستان شوند. قبل از رفتن، مادر هـمسرش از راه رسـید و گفت: صبر کنید. الان شهید جواد محمدی را در خـواب دیـدم. بـه من برگه‌ای داد و گـفت: بـه سید بگو فرزندت با لطف خـدا سالم است. باور نکردند. قبل از رفـــتن بـــه بــیمارستان، دوبــاره سـونوگرافی کـردند و پـیش هـمان خانم دکتر بردند. چند بار سونوگرافی دیـروز و امـروز را کنار هم گذاشت و نـگاه کـرد! بعد گفت: یکی از این‌ها حـتماً اشـتباه است. اما نمی‌دانست کـه خـداوند مـتعال بـه دعـای یک شـهید می‌تواند سرنوشت انسانی را حــتی در رحــم مـادر تـغییر دهـد. الــان مـدتی اسـت کـه ایـن سـید کوچک به دنیا آمده امـا سـید مـی‌گفت: زمانی که جواد مـحمدی شهید شد تا مدتی پیکر او مـفقود بـود. مـن بـرای کـار دیگری خـدمت آیـت‌الله ناصری رسیدم. به ایشان تصویر شهید جواد محمدی را نـشان دادم و گـفتم: حـاج آقـا دعا کــنید پــیکر ایــن شـهید بـرگردد. آیــت‌الله نـاصری لـبخندی زدنـد و فـرمودند: ایـشان در لـحظه شهادت مورد عنایت خاص حضرت ول یعصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قرار گـرفتند. بـه زودی هـم پیکرشان باز می‌گردد. 🌐 https://eitaa.com/joinchat/2386886772C9034807562@NDE_IR
💾 مـدت کـوتاهی بـعد از این صحبت، پـیکر شـهید جواد محمدی به میهن بازگشت.(۱) 🔺نـگارنده مـی‌گوید: پدرم سال‌ها از خــادمین هـیئت‌های تـهران بـود. عــمرش را در راه نــوکری مـولایش سـپری کرد. در اوایل سال ۱۳۹۹ و در ماه رمضان از دنیا رفت. چند روزی از او خــبر نـداشتیم. نـمی‌دانستیم در برزخ وضعیتش چگونه است. یکی از بـستگان، جوان خوش سیمایی را در خـواب دیـد که گفت: نگران پدرتان نــباشید. او در اعــلی عــلیین و در مـحضر آقـا ابـاعبدالله (علیه‌السلام) است. آنجا نیز مانند دنیا به مهمانان مــولایش خــدمت مــی‌کند. بـعد خـودش را معرفی کرد و گفت: «من جـواد مـحمدی هـستم. از شـهدای مــدافع حـرم، تـصویرم را در کـتاب دیـــده‌اید.» تـــازه او را شــناختم. 🌐 https://eitaa.com/joinchat/2386886772C9034807562@NDE_IR