#روایت_شهدا
😊 پدر و مادرم میدانستند که دوست دارم مهریهام یک جلد قرآن باشد و یک سلاح. حالا چهجور سلاحی، برایم فرق نداشت.
🧔 ازم پرسید «نظرت راجعبه مهریه چیه؟» گفتم «هرچی شما بگید.» گفت «یک جلد قرآن و یک کلت کمری. چطوره؟» گفتم «قبول.»
🌷نظر خودش بود. هیچکس بهش نگفته بود که نظر من هم همین است؛ حتی قبلاً به دوستانش گفته بود دوست دارم زنم اسلحه به دوش باشه»
#شهید_مهدی_باکری
📚 نیمه پنهان ماه ۶، به روایت همسر شهید، ص ۱۶.
@NOORI82325 #ان_شاالله_بزودی_ظهور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهید_مهدی_باکری ✨🥀
👈بشنوید🌷
گفتارناب🧡
🔆اللهم عجل لولیک ألفرج 🔆...
مهدی از کشتن نفرت داشت. هدف او پیروزی بر صدام و سران حزب بعث بود نه بر سربازان و مردمانش. از کشته شدن کسی خوشحال نمیشد. از آن طرف اگر یک عراقی برای بچه ها ایجاد خطر می کرد هر طوری بود او را می زد تا آسیبی به بچه ها نرساند. طوری طراحی میکرد و نقشه میکشید که دشمن در محاصره بیفتد و مجبور به تسلیم شود.
میگفت: تا دیدین تسلیم شدن، دیگه شلیک نکنید. دیدن کشته های عراقی ناراحتش میکرد طوری که روی جنازه های آن ها پا نمیگذاشت. گاها میآمد که مجبور بودیم از داخل کانال که پر از جنازه های دشمن بود عبور کنیم. آقا مهدی آرام میآمد و به هیچ عنوان روی این جنازه ها پا نمیگذاشت و میگفت: هر کدوم از اینها عزیز یه خانواده هستند. خدا میدونه زن و بچه هاشون و پدر و مادرشون الان در چه حالی هستن و چه حالی میشن وقتی بفهمن ما داریم از روی جنازه عزیزانشون رد می شیم و پا روی اونا میذاریم.
#شهید_مهدی_باکری
#مدیون_شهدا_هستیم