••
.
شب گاهے در آسمان بند نمےشود.
سُر مےخورد مثل آب، مثل آب سیاه میریزد در دل آدم. آدم هم شب مےشود...
از ڪف پا تا نوڪ سر ، شب مےشود.
هواے شب سنگین است.
آدم سنگین مےشود و آرام آرام ڪف زمین دراز مےڪشد.
حرف میزند ولے واژهها پیدا نیستند...
شعر مےخواند ولے قافیهها زیر یڪ مشت سیاهے محوند.
طرح میزند اما شب روے ڪاغذ شره مےڪند.
مےنویسد اما جوهر ، امان نوشتن نمےدهد...
آدم دلش مےگیرد
دوست دارد بخوابد تا صبح شود و نور از اول بتابد...
دوست دارد چشمهایش طلوع ڪنند...
.
من شبها شب میشوم
ساڪت
آرام
سنگین
غمناڪ
مبهم...
#احوالات
.
•••