••
.
آسمانت، همهجا، سقفِ یکی زندان است
روشنای سحرِ این شبِ تارانت کو؟!
#شفیعی_کدکنی
.
•••
••
.
به کجا چنین شتابان؟
گون از نسیم پرسید
دل من گرفته زین جا...هوس سفر نداری؟
ز غبار این بیابان؟
همه آرزویم اما چه کنم که بسته پایم
به کجا چنین شتابان؟
به هر آن کجا که باشد...به جز این سرا، سرایم
سفرت به خیر اما تو و دوستی، خدا را
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفهها، به باران
برسان سلام ما را ....
#شفیعی_کدکنی
.
•••
••
.
در منزل خجستهی اسفند
همسایهی سراچهی فروردین
با شاخههای ترد بلوغ جوانهها
باران به چشم روشنی صبح آمدهست
زشت است اگر که من
یار قدیم و همدم همساغر سحر
در کوچههای خامش و خلوت نجویمش
یا
با جام شعر خویش خوش آمد نگویمش!
#شفیعی_کدکنی
.
•••
#📸
1400/12/13
ندانم کجا می کشانی مرا
سوی آسمان یا به خاموش خاک
نییم در هراس از تو ای ناگزیر
ندانم کجا می کشانی مرا
ندانم کجا
لیک دانم یقین
کزین تنگنا می رهانی مرا...
#شفیعی_کدکنی
.
•••
|•ناڕوَݩ🌿'
#Fact . •••
••
.
نوجوان بودی و شعرت همه آفاق گرفت
در نَـوَد سـالگیات نیـز همـانی #سایه!
#شفیعی_کدکنی
.
•••
••
.
جز خویشتنم نیست پناهی که در این بحر
🌪گرداب نفس باختهام سـاحل خویشم
در خویش سفر می کنم از خویش چو دریا
🍂 دیـوانه...دیـدار حـریـم دل خویشـــم
#شفیعی_کدکنی
.
•••
••
.
دشوارترین شکنجه
این بود
که ما
یک به یک
به درونِ خویش
تبعید شدیم
#شفیعی_کدکنی
.
•••
••
.
از زلزله و عشق، خبر کَس ندهد . . .
آن لحظه خبرشوی که ویران شدهای
#شفیعی_کدکنی
.
•••
••
.
آخرین روزهای اسفند است..
از سر شاخ این برهنه چنار، مرغکی با ترنمی بیدار میزند نغمه،
نیست معلومم آخرین شکوه از زمسـ❄️ـتان است؛
یا نخستین ترانههای بهـ🍃ـار؟
#شفیعی_کدکنی
.
•••
••
.
این همیشهها و بیشهها
این همه بهار و این همه بهشت
این همه بلوغِ باغ و بذر و کشت
در نگاهِ من
پر نمیکنند جای خالیِ تو را...
#شفیعی_کدکنی
.
•••