eitaa logo
|•ناڕوَݩ🌿'
289 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
138 ویدیو
4 فایل
🎗•|آدم اینجا تنهاست و در این تنهایی سایه‌ی نارونی تا ابَدیَت جاری‌ست به سراغِ من اگر می‌آیید...نرم و آهسته بیایید مبادا که ترک بردارد چینیِ نازکِ تنهاییِ من... 🌱۱۴۰۰/۶/۱۷ 📬 http://payamenashenas.ir/NARVAN @NaRvAn_20 ⌝یامھد؎ﷻ⌞
مشاهده در ایتا
دانلود
•• . مپرس از من چرا در اوج رعنایی زمین‌گیرم گریبان‌گیر و درگیرم نه با یک غم......که با صدها . •••
•• . اگرچه مرحمتش مرهم است و دلداری‌ست بگو طبیب نکوشد که زخم من کاری‌ست به یک نگاه سپردم دل و ندانستم که شیوه‌ تو و چشم تو مردم آزاری‌ست چگونه خانه و میخانه را تمیز دهم منی که خونِ دلِ تاک در رگم جاری‌ست هزار یوسف مصری به سکه‌ای بستان بساطِ شهر پر از دلبرانِ بازاری‌ست برای ما که پر و بال خویش را چیدیم رها شدن زِ قفس اولِ گرفتاری‌ست . •••
•• . کاروان گم‌کردهٔ دشـتی شبیـخون خورده‌ام دل به گمراهی زدم، منزل نمی‌دانم چه شد ســال‌ها در باغِ ایـمــان خـرمـنی انـدوختـم با نگاهی سـوختم حاصل نمـی‌دانم چه شد . •••
•• . شمعم و جز شرح سوختن به لبم نیست 🕯جــانِ کــلامِ دلِ گــداختــه آه است! . •••
•• . مرا که نای نفــس نیست در تراکم بغض مجال خنده کجا، فرصت ترانه کجاست . •••
•• . میانِ چهره‌ی خود غصه‌ای نمایان داشت کسی که آینـه‌ای در غــبارْ پنــهان داشت هنـــوز از دلــم ای غـــــم، نرفته برگشتی خوش‌آمدی که به برگشتن‌ِتو ایمان‌داشت . •••
•• . در بهارم شاید اما در خزانم نیستند دشمنانم شاید اما دوســـتانم نیستند روشـنای آفتاب و خندهٔ رنگین‌کمان هيچ‌يک این‌روزها در آسمانم نیستند مستی می نیز حالم را از این بهتر نکرد دلخوشی‌های شما آرام جانم نیستند درددل کردی، ولی از رنج‌های من مپرس در دلـــم هستند، اما بر زبـــانم نیستند پهلوانانی که پیــروزند در پیکـار رنج! مرد میدانی که من مغـلوب آنم نیستند . •••
•• . یک عمر در مقابل آیینه ساده نیست! یک لحظه نیز صورت غم از نظر نرفت چون‌ کوه پای‌بندِ زمینیم، چاره چیست پایِ خودش نشست و به جایی سفر نرفت . •••
•• . عمر، سرگرمی طفلانه‌ی روزوشب ماست دیگر از بازیِ خورشید و زمین خسته شدم بی‌هدف این همه چون باد دویدن تا کِی؟! دلِ دیوانه! کمی هم بنشین، خسته شدم . •••
•• . 🦋 آه از دلِ پروانه که با ناله‌ی خاموش خود سوخت و شب را به سحر برد و صدا هیچ... هرچند حبابیم، ولی در دل دریا با این همه سرمایه که داریم چرا هیچ؟ . •••
•• . خویش را می‌دید، اما از تماشا ننگ داشت بینوا سنگی که در آیینه با خود جنگ داشت مثـل شـیری شـرزه مغـلوب شــغالی هرزه شد هرچه دل یک‌رنگ بود، او با جهان نیرنگ داشت روبرو نقــشِ سراب و پشتِ سر پل‌ها خراب روزگار از هر جهت دست و دلم را تنگ داشت جز به شمشیر از گلویم آبِ خوش پایین نرفت نانِ‌خشکی هم که قسمت کرده‌بودی سنگ داشت ناله‌ای خاموش بر لب‌هایِ شمعی روشنم آب و تاب ســـوختن آوازِ بی‌ آهنـگ داشت . •••
•• . آیینه هیچ‌ وقت دروغی به من نگفـت من خویش را درست نشانش نداده‌ام . •••