eitaa logo
نادبون|Nadebun
138 دنبال‌کننده
9هزار عکس
2.8هزار ویدیو
385 فایل
موسسه فرهنگی ندبه سمنان ارتباط با مدیر کانال: @DoaNodbeSemnan
مشاهده در ایتا
دانلود
❁﷽❁ سرمان را به تو دادیم که سامان بدهی درد‌ها را به تو گفتیم، که درمان بدهی ما دعای فرجت را همه دم می‌خوانیم ما همه منتظر آمدنت می‌مانیم 🌤 @Nadebun
🌹🌹 فاطمه بهترين زنان جهان: 🌟 و درود خدا بر امیرالمؤمنین علیه السلام ، فرمود: من به فاطمه و پدرش مباهات مي كنم و آن گاه به رسول خدا افتخار مي كنم در آن هنگام كه فاطمه را به همسري من درآورد. وقتي رسول خدا(ص) پس از ازدواج از مولاي متقيان علي (ع)سوال مي كنند همسرت فاطمه را چگونه يافتي؟ حضرت علي (ع)پاسخ مي دهند: ياور خوبي در اطاعت كردن از خداست .(بحارالا نوار،ج43 ،ص 59 ) بهترين زنان جهان فاطمه از طائفه ماست. (نهج البلاغه،نامه 28) @Nadebun
1_1308656026.mp3
5.76M
♨️دو جریان در آخر الزمان 🎤حجت الاسلام @Nadebun
🔆 ✍ قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری روزی طلبه جوانی که در زمان شاه‌عباس در اصفهان درس می‌خواند نزد شیخ بهایی آمد و گفت: من دیگر از درس‌خواندن خسته شده‌ام و می‌خواهم دنبال تجارت و کار و کاسبی بروم، چون درس‌خواندن برای آدم، آب و نان نمی‌شود و کسی از طلبگی به جایی نمی‌رسد و به‌جز بی‌پولی و حسرت، عایدی ندارد. شیخ گفت: بسیار خب! حالا که می‌روی حرفی نیست. فعلا این قطعه سنگ را بگیر و به نانوایی برو چند عدد نان بیاور با هم غذایی بخوریم و بعد هر کجا می‌خواهی برو، من مانع کسب‌وکار و تجارتت نمی‌شوم. جوان با حیرت و تردید، سنگ را گرفت و به نانوایی رفت و سنگ را به نانوا داد تا نان بگیرد ولی نانوا او را مسخره نمود و از مغازه بیرون کرد. پسر جوان با ناراحتی پیش شیخ بهایی برگشت و گفت: مرا مسخره کرده‌ای؟ نانوا نان را نداد هیچ، جلوی مردم مرا مسخره کرد و به ریش من هم خندید. شیخ گفت: اشکالی ندارد. پس به بازار علوفه‌فروشان برو و بگو این سنگ خیلی باارزش است، سعی کن با آن قدری علوفه و کاه و جو برای اسب‌هایمان بخری. او دوباره به بازار رفت تا علوفه بخرد ولی آن‌ها نیز چیزی به او ندادند و به او خندیدند. جوان که دیگر خیلی ناراحت شده بود، نزد شیخ آمد و ماجرا را تعریف کرد. شیخ بهایی گفت: خیلی ناراحت نباش. حالا این سنگ را بردار و به بازار صرافان و زرگران ببر و به فلان دکان برو و بگو این سنگ را گرو بردار و در ازای آن، صد سکه به من قرض بده که اکنون نیاز دارم. طلبه جوان گفت: با این سنگ، نان و علوفه ندادند، چگونه زرگران بابت آن پول می‌دهند؟ شیخ گفت: امتحان آن که ضرر ندارد. طلبه جوان با اینکه ناراحت بود، ولی با بی‌میلی و به احترام شیخ به بازار صرافان و جواهرفروشان رفت و به همان دکانی که شیخ گفته بود، رفت و گفت: این سنگ را در مقابل صد سکه به امانت نزد تو می‌سپارم. مرد زرگر نگاهی به سنگ کرد و با تعجب، نگاهی به پسر جوان انداخت و به او گفت: قدری بنشین تا پولت را حاضر کنم. سپس شاگرد خود را صدا زد و در گوش او چیزی گفت و شاگرد از مغازه بیرون رفت. پس از مدت کمی شاگرد با دو مامور به دکان بازگشت. ماموران پسرجوان را گرفتند و می‌خواستند او را با خود ببرند. او با تعجب گفت: مگر من چه کرده‌ام؟ مرد زرگر گفت: می‌دانی این سنگ چیست و چقدر می‌ارزد؟ پسر گفت: نه، مگر چقدر می‌ارزد؟ زرگر گفت: ارزش این گوهر، بیش از ۱۰هزار سکه است. راستش را بگو، تو در تمام عمر خود حتی هزار سکه را یک‌جا ندیده‌ای، چنین سنگ گران‌قیمتی را از کجا آورده‌ای؟ پسر جوان که از تعجب زبانش بند آمده بود و فکر نمی‌کرد سنگی که نانوا با آن نان هم نداده بود، این مقدار ارزش داشته باشد، با لکنت‌زبان گفت: به خدا من دزدی نکرده‌ام. من با شیخ بهایی نشسته بودم که او این سنگ را به من داد تا برای وام‌گرفتن به اینجا بیاورم. اگر باور نمی‌کنید با من به مدرسه بیایید تا به نزد شیخ برویم. ماموران پسر جوان را با ناباوری گرفتند و نزد شیخ بهایی آوردند. ماموران پس از ادای احترام به شیخ بهایی، قضیه مرد جوان را به او گفتند. او ماموران را مرخص کرد و گفت: آری این مرد راست می‌گوید. من این سنگ قیمتی را به او داده بودم تا گرو گذاشته، برایم قدری پول نقد بگیرد. پس از رفتن ماموران، طلبه جوان با شگفتی و خنده گفت: ای شیخ! قضیه چیست؟ امروز با این سنگ، عجب بلاهایی سر من آورده‌ای! مگر این سنگ چیست که با آن کاه و جو ندادند ولی مرد صراف بابت آن ۱۰هزار سکه می‌پردازد. شیخ بهایی گفت: مرد جوان! این سنگ قیمتی که می‌بینی، گوهر شب‌چراغ است و این گوهر کمیاب، در شب تاریک چون چراغ می‌درخشد و نور می‌دهد. همان طور که دیدی، قدر زر را زرگر می‌شناسد و قدر گوهر را گوهری می‌داند. نانوا و قصاب، تفاوت بین سنگ و گوهر را تشخیص نمی‌دهند و همگان ارزش آن را نمی‌دانند. وضع ما هم همین طور است. ارزش علم و عالم را انسان‌های عاقل و فرزانه می‌دانند و هر بقال و عطاری نمی‌داند ارزش طلب علم و گوهر دانش چقدر است و فایده آن چیست. حال خود دانی، خواهی پی تجارت برو و خواهی به تحصیل علم بپرداز. پسر جوان از اینکه می خواست از طلب علم دست بکشد، پشیمان شد و به آموزش علم ادامه داد تا به مقام استادی بزرگ رسید. @Nadebun
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥جرعه‌ای از زلال قرآن 📖سوره مبارکه طه ۱۳۱ 💠 وَلَا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَىٰ مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ ۚ وَرِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَأَبْقَىٰ 💠 و هرگز چشمان خود را به نعمتهای مادّی، که به گروه‌هایی از آنان داده‌ایم، میفکن! اینها شکوفه‌های زندگی دنیاست؛ تا آنان را در آن بیازماییم؛ و روزی پروردگارت بهتر و پایدارتر است! @Nadebun
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹 🔸احتیاط در موضع گیری نسبت به بزرگان🔸 ، انسان را می‌کند و بی‌ادبی او را هلاک می‌سازد. گاهی ممکن است انسان به بزرگی اهانت کند و قلبش زیر و رو و نابود شود. خداوند حساب و حدود دارد. همان‌گونه که شب قدر انسان را عوض می‌کند، بعضی از نیز شب قدر انسان است. ، رهبر زمانش را نمی‌شناخت و تنها می‌دانست که او متدین و عالم است؛ با این حال به او احترام گذاشت. این احترام و ادب، او بود و باعث نجاتش شد. @Nadebun
کی آقا خلیل رو خبر کرد؟.mp3
10.58M
🌹کی آقا خلیل رو خبر کرد؟🌹 🙍‍♂بالای ۴ سال 🎤با اجرای : اسماعیل کریم نیا (عموقصه گو) 🗣قرائت : سوره بقره آیه ۸۸ و ۸۹ 🎶تدوین:عمو قصه گو 📚منبع:شب بخیر کوچولو @Nadebun
🌺🌺 📌وقتی کودک صدات می‌کنه، بی‌توجهی نکن! حتی اگه بیست بار چیزی رو تکرار کرد، تو هم بیست بار با آرامش جواب بده! ✍یادت باشه که تربیت کودک، یک شغل تمام وقت و پر مسئولیته. ❗️اگه به درخواست کودک پاسخ ندی، مجبور می‌شه برای جلب توجه، لجبازی کنه. @Nadebun
ميترسم ازآن لحظـہ کـہ عمرم بہ سرآيد مهتاب رُخت بـعـد غُـ روبـم بـہ در آيـد مے ترسم از آن دم کہ بيـايـے ونبـاشـم جان از بدنم رفتہ وعمرم بـہ سـرآيـد @Nadebun
🍃وقتی قائم ما ظهور کند، اهل ایمان در قبرهایشان شادی می‌کنند. 🍃 💫قَالَ أَبُوعَبْدِاللَّهِ علیه السلام:‏ كَأَنِّي بِالْقَائِمِ‏ فَإِذَا اسْتَوَى ... لَا يَبْقَى‏ مُؤْمِنٌ‏ مَيِّتٌ‏ إِلَّا دَخَلَتْ‏ عَلَيْهِ تِلْكَ الْفَرْحَةُ فِي قَبْرِهِ، وَ ذَلِكَ حَيْثُ يَتَزَاوَرُونَ فِي قُبُورِهِمْ وَ يَتَبَاشَرُونَ بِقِيَامِ الْقَائِمِ علیه السلام. (📗غیبت نعمانی، ص310) 🌤حضرت صادق علیه السلام فرمود: گویا قائم را هم اكنون مى بينم. پس وقتی استقرار یافت  ... هيچ مؤمن مرده‌اى باقى نمی‌ماند مگر اين كه شادى در قبرش بر او وارد مى‌شود و آنان در قبرهاى خود يكديگر را ملاقات مى‌كنند و مژده قيام قائم عليه السّلام را به يكديگر مى‌دهند.      @Nadebun
✍امام على عليه السلام: مجادله، بذرِ شرّ است المِراءُ بَذرُ الشَّرِّ 📚غررالحكم حدیث 393 @Nadebun