May 11
#آیهنور
«فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ مُبِينٌ؛
پس به سوى خدا بگريزيد، كه همانا من از سوى او براى شما هشداردهندهاى آشكار هستم.»
✅نکته: نتيجه فرار به سوى خدا، فرار از ظلمات به نور، از جهل به علم، از دلهره به اطمينان، از خرافات به حق، از تفرقه به وحدت، از شرك به توحيد و از گناه به تقوا و پرهيزگارى است.
✅پیام ها:
۱. انسان محدود، در برابر هزاران مسئله مادى و معنوى و در ميان تمايلات حق و باطل كه از خود يا ديگران بر او عرضه مىشود، به پناهگاهى محكم نيازمند است و بهترين پناهگاه خداست. «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ»
۲- انسان، چارهاى جز حركت و گريز به سوى خدا ندارد. «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ»
۳- مطالعه در هستى بايد سبب توجّه انسان به خداوند و بندگى او گردد. «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ»
@Nadebun
🌸🍃🌸🍃
#سوادزندگی
در هر شرایطی زندگی کنید به همان عادت میکنید؛
با هر مردمی نشست و برخاست کنید به آنان خو میگیرید؛
هنگامیکه با نادانها معاشرت دارید حالات روحی آنها در شما اثر میگذارد.
نگذارید فقر و محدودیت برایتان عادی شود.
اگر به بدبختیها عادت کنید، تغییر برایتان دردناک خواهد شد و دوست دارید در فلاکت باقی بمانید، حتی باورتان میشود که زندگی در همان شرایط صحیحتر است.
کاری انجام دهید و جایی باشید که باعث خوشبختی و خوشحالیتان شود.
با کسانی باشید که شما را بهطرف موفقیت، نیکیها و زیباییها هدایت میکنند.
@Nadebun
8.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔅کسانیکه بیحجاب هستند، خدا ازشون انتقام میگیره❗️
🔰#استاد_قرائتی
@Nadebun
✅غبار قافلهٔ زائران...
✍ در شرح حال شاعر اهل بیت، «ابوالحسن جمال الدین خلعی» آمده است که در خانوادهای ناصبی متولد شد. مادرش او را نذر راهزنی و قتل زائران سیدالشهدا علیهالسلام کرده بود. چون فرزند به بلوغ رسید، مادر او را به نواحی کربلا فرستاد و منتظر زائران شد. ناگاه خوابش برد. قافلهای از زوار از آنجا عبور کردند و گرد و غبار آنجا بر او نشست. خواب دید که قیامت شده و دستور دادند او را به جهنم ببرید، ولی آتش به خاطر آن گرد و غباری که بر ظاهر او نشسته بود، به وی نمیرسید. از خواب بیدار شد و از نیت خود برگشت و دوستدار اهل بیت شد و زمانی طولانی ساکن کربلا گشت [و به مدح اهلبیت عصمت و طهارت (علیهمالسلام) همت گماشت].
📚 برگرفته از «تلخیص کتاب گرانسنگ الغدیر»
📖 ص ۵۰۱
@Nadebun
#حدیثنگار
📨اگر این پنج خصلت نبود،
همه مردم جزوِصالحان میشدند....
امیرالمومنین علیه السلام فرمودند:)
@Nadebun
#وسوسههایناتمام
🔸✨قسمت هفتم✨🔸
راستش دهانم خشک شده بود. حرفی توی دلم ماسیده بود که الان باید به او می گفتم. فکر نکنید می خواستم دختر زید را خواستگاری بکنم. آن روزها ما از این دل و جرئت ها نداشتیم. من منی کردم. انگار فهمید می خواهم چیزی بگویم. با چشم و ابرو فهماند که اگر حرفی دارم بزنم:
قربان ... چیزه ... ممکنه من در قشون جناب زید استخدام شوم؟
نگاهش اصلا خریدارانه نبود. با بی تفاوتی بهم زل زد. با این وجود گفت: چرا نشود. شمشیر ساز خوبی که هستی. لابد شمشیر زن بدی هم نیستی. باورم نمی شد به همین راحتی قبول کرده بود. آن لحظه اصلا به عقلم نرسید که این ها چون در حال آماده شدن برای جنگند به هر ریسمان پوسیده ای هم چنگ می زنند. پوزخندی زد و گفت: فردا یک سر بیا قشون خانه پیش خودم. یک راست می برمت پیش جناب زید...
جناب زید خیره نگاهم کرد. لابد جوانی دید چهارشانه. با موهایی کوتاه و ریشی مشکی و بلند و چشم هایی بزرگ. از آن تیپ هایی که الان اگر بود دخترها اینستاگرامش را فالو می کردند و لایک قلب بود که صفحه اش را قرمز می کرد.
می دانستم صورتم قرمز شده است از شرم و ایستادن جلوی جناب زید.
قبلاً مباشرش گفته بود به چه قصدی آمده ایم.
جناب زید مرا نشاند کنار خودش.
نگاهی خریدارانه انداخت و گفت: تو را همین جا در دفتر خودم به کار می گیرم. می شوی مسئول تدارکات یگان نظامی من. از این پس تهیه ی هر چه شمشیر و نیزه و سپر و کلاهخود به عهده ی توست. تو خودت این کاره ای. یعنی بوده ای. جنس کار را خوب می شناسی. بهترین ها را باید سفارش بدهی.
دیگر بهتر از این نمی شد. وردست جناب زید بودن، یعنی چند قدم به مراد دلم نزدیک تر شدن.
گفتم: هر چه شما بفرمایید قربان.
خمی به ابروان پر پشتش انداخت و گفت: کارت را از همین فردا شروع می کنی. ما حداقل به سه هزار سلاح شخصی، اعم از شمشیر و تیر و کمان و نیزه نیاز داریم. تعدادی سفارش داده ایم و آماده است. باید آمارش را دربیاوری و مابقی اش را سفارش بدهی برای ساخت.
خواستم بپرسم اگر سه هزار سرباز دارید چه نیازی است به این همه سفارش؟! این سفارش ها حداقل برای شش هزار سرباز است. تازه مگر قرار است به جنگ روم یا ایران بروید که این همه سلاح سفارش می دهید. اما لال مونی گرفتم و حرفی نزدم. زید از اتاق بیرون رفت.
مباشر ماند و من و این خوشحالی زودگذر که جایش را دلشوره ای گرفت و این فکر که حالا مطلب را چگونه به پدر و مادرم بگویم.
تا برسم خانه دلشوره را از خودم دور کردم. با خودم گفتم: بچه که نیستم برای هر کاری از پدرم اجازه بگیرم.
می خواهد قبول کند می خواهد نکند.
من کار خودم را میکنم. افسارم از این پس دست خودم است.
آن روز نهار کوفت هر سه نفرمان شد.
شاید تقصیر من بود. کمی تند رفتم.
وقتی گفتم استخدام دستگاه حکومتی شده ام، پدرم گفت: الان؟ الان موقع نزدیک شدن به این جماعت است؟ مادرم اما با کمی اخم نگاهم کرد و گفت: تو که بیکار نبودی. بودی؟ یک لقمه نان حلال پیش پدرت در می آوردی. دنبال کار گشتنت چه بود؟
هیچ جوری نمی شد به آن ها حقیقت را گفت و فهماند پشت این کار من چه سیاستی نهفته است. رو به پدرم گفتم: من هم باید به فکر آینده ام باشم. تا کی باید توی آن مغازه فکسنی پتک بر آهن بکوبم؟
کار در دستگاه حکومت با دوام است و مزایایش هم بیشتر.
پدر حق داشت سرم داد بزند و از خانه بیرونم کند. کار با دستگاهی که به قولش، همه اش جور و ستم و نافرمانی از دین و قرآن است، خروج از دین است و ایمان. اما سرش را به تأسف تکان داد و آهسته گفت: نمی دانم کدام لقمه حرام را به خورد تو داده ام که راه کج را به راست ترجیح می دهی؟
برای من راه کج یا راست بودنش مهم نبود. مهم این بود که داشتم قدم به قدم به عشقم نزدیک و نزدیکتر می شدم.
ادامه دارد...
@Nadebun
برای کنترل رفتار کودکان و آرام نگهداشتن آنها👇
- هر رفتار خوبی را که از کودک میبینند، با محبت کردن و توجههای کوتاه مدت، پاداش دهند. حتی اگر کودک در زمان گذراندن تنبیه خود است.
- هر زمان که تغییری در رفتار او به سمت خوب شدن دیدند، او را تحسین کنند. مثلا اگر کودک اسباب بازیهای نامرتب خود را منظم سرجایش گذاشت، از او تعریف کنند.
- در برابر رفتار بد، فورا با یک توضیح کاملا شفاف از کار غلط آنها، واکنش نشان دهند.
- اگر کودک به بدرفتاری خود ادامه داد، او را به اتاقش فرستاده و به او بگویند، مدتی بنشیند – مثلا چند دقیقه – و به رفتار بد خود فکر کند.
والدین با این ترفندهای بسیار ساده که بنابر تحقیقات، موثرترین هستند، می توانند رفتارهای نامناسب کودکان خود را مهار کنند.
@Nadebun
مهمان جذامی ها!.mp3
8.19M
#شاهچراغ
#اربعین
#حجاب
🌷مهمان جذامی ها!🌷
👫بالای ۴ سال
🎤اجرا : اسماعیل کریمنیا
#عمو_قصه_گو
🗣 تلاوت:سوره مبارکه بقره آیه ۲۲۸
🎶 تدوین : اسماعیل کریم نیا
✍نویسنده:محمود پور وهاب،مجید ملامحمدی
@Nadebun
#مولاجانم
🍂شب و روز غصه دارم که تو نیستی کنارم
تو که نیستی کنارم، شب و روز غصه دارم...
🍂تو که«والضحی»مایی به ظهور اگر درآیی
برسد به روشنایی شب تار انتظارم...
#العجلمولایغریبم
@Nadebun