eitaa logo
نادبون|Nadebun
139 دنبال‌کننده
9هزار عکس
2.8هزار ویدیو
384 فایل
موسسه فرهنگی ندبه سمنان ارتباط با مدیر کانال: @DoaNodbeSemnan
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 رهبر انقلاب، صبح امروز: با همین اراده و استحکامی که در اهپیمایی عظیم اربعین حاضر شدید، در راه حاکمیت توحید نیز حرکت خواهید کرد ✏️ رهبر انقلاب اسلامی صبح امروز در جمع هیئت‌های عزاداری دانشجویی: ✏️ ان‌شاالله با همین اراده‌ای که شما جوانان در این راهپیمایی‌های عظیم اربعین با استحکام و جوانانه راه رفتید، در همه‌ی کارها خواهید توانست راه معنویت و حقیقت و حاکمیت توحید را انشاالله با همین استحکام حرکت کنید. ✏️ این امیدی است که به شما جوانهای امروز هست. به شما جوانهای دنیای اسلام هست به خصوص به شما جوانهای ایرانی عزیزمان هست. ✏️ استقامت بورزید در این راه، همیشه حسینی زندگی کنید و حسینی بمانید. 🖼 | @Nadebun
🔸✨قسمت بیستم✨🔸 انگار داشت قصه ای شیرین را برایم تعریف می کرد. باورم نمی شد جناب زید چنین حرف هایی زده باشد. هاج و واج نگاهش می کردم. من در یک قدمی رسیدن به سلیمه بودم. فعلا تنها مانع جدی، پدرم بود. او اگر دوستدار حسین نبود، کار من تمام بود. حسین اگر با یزید بیعت می کرد می شد توی همین ماه عروسی را هم گرفت. دست انداختم گردن زبیر و گونه ها و پیشانی اش را بوسیدم. خودش را از من جدا کرد و گفت: بس کن. بقیه اش را بگذار برای شب عروسی. گفتم: نمی دانم این محبت تو را چگونه جبران کنم. تو در حق من برادری که نه، پدری کردی زبیر. گفت: فعلا برویم سر حساب و کتاب های هفته گذشته مان. چقدر گیرمان آمد؟ گفتم: این هفته خوب تر از هفته های پیش بود. پورسانت های خوبی گیرمان آمد. در مجموع پانصد و چهل دینار دستمان را گرفت. گفت: پس سهم من می شود دویست و هفتاد دینار. گفتم: این بار می خواهم کل پول را به تو بدهم. هر پانصد و چهل دینار را. چشم هایش برقی زد. نپرسید چرا. خودش فهمیده بود. اگر به خاطر این کار کوچکم است من قبول نمی کنم. گفتم: کارت کوچک نبود. این پول پورسانت سلیمه است. هر دو با صدای بلند خندیدیم. بعد از آن روز، نگاهم به جناب زید عوض شد. هر بار که می دیدمش منتظر بودم چیزی بگوید و حرفی درباره سلیمه و خواستگاری و این حرف ها بزند. اما جناب زید همان فرمانده سابق بود و در رفتار و سکناتش تغییری ایجاد نشده بود. حتی نگاه هایش هم همان نگاه های سرد و غیر صمیمی گذشته بود. الان که به آن روزها فکر می کنم جای یک گوشی موبایل را در کنارم خالی می بینم. کاش آن روزها هم از این چیزها بود و می شد چت کرد و پیام های عاشقانه و استیکر های گل و قلب فرستاد. کلافه بودم و منتظر که تکلیف حکومت با حسین بن علی روشن شود. حسین یا بیعت می کرد یا از راهی که آمده بود باز می گشت و غائله ختم می شد و سوروسات عروسی ما هم در عمارت جناب زید پهن می شد و ما هم به قول زبیر قاطی مرغ ها می شدیم. آن هم چه مرغی! تازه نمازم را خوانده بودم که جناب زید با عجله وارد شد. تا چشمش به من خورد و گفت: تو، ایوب، فورا با من بیا. اخم هایش توی هم بود و اصلا ظاهر نرمالی نداشت. انگار باز اتفاق بدی افتاده است. با سرعت از جا بلند شدم. زبیر هم ایستاد و پرسید: من هم بیایم قربان ؟ زید در حالی که به طرف در می رفت گفت: بله. شمشیرهایتان را هم بردارید. من و زبیر به هم نگاه کردیم. رو به او گفتم: فکر می کنی چه شده؟ شمشیرش را برداشت و گفت: الان معلوم می شود. بیا برویم. از اتاق زدیم بیرون. چهار مرد سوار بر اسب هایشان ایستاده بودند. جناب زید افسار اسبش را به دست گرفت و قبل از اینکه سوارش شود رو به من پرسید: پدرت را آخرین بار کی دیدی؟ از سوالش تعجب کردم. فکر کردم می داند که من با او ارتباطی ندارم. گفتم: از وقتی آمدم اینجا ندیدمش. چطور مگر؟ بند زین را چسبید و با جهشی بلند روی اسب نشست: سوار شوید و با من بیایید. می رویم منزل شما. مهمیزی به اسبش زد و راه افتادند. من هاج وواج ایستاده بودم. زبیر زد پشتم و گفت: بپر. سوار اسب شدم. اما هنوز گیج بودم و نمی دانستم پدرم کجاست و چه کرده است. اولین چیزی که به ذهنم رسید مسئله رابطه پدرم با حسین بن علی و فرستاده اش مسلم بود. مسلم را که کشته بودند. لابد به دنبال عقبه های او می گشتند. جلوی منزلمان از اسب هایمان پیاده شدیم. جناب زید به چهار مرد همراهش دستور داد خانه مان را محاصره کنند و مواظب باشند کسی از آنجا بیرون نرود. به من با دست اشاره کرد بروم داخل. خودش شمشیرش را از غلاف بیرون کشید و پشت سرم وارد حیاطمان شدیم. کسی داخل حیاط نبود. زید با اشاره به من فهماند که وارد خانه مان شوم. خودش و زبیر وسط حیاط ایستادند. روی ایوان ایستادم و مادرم را صدا زدم. مادر بلافاصله از اتاق بیرون آمد. تا مرا دید صدایم کرد و در آغوش گرفت. بعد با تعجب به جناب زید و زبیر نگاه کرد و پرسید: اینجا چه خبر است ایوب؟ جناب زید جلوتر آمد و رو به مادرم با تحکیم پرسید: سالم کجاست ؟ مادرم پاسخ داد: خب معلوم است. مغازه اش. ادامه دارد... @Nadebun
اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا بَقیَّةَ اللهِ فی أرضِه سلام بر تو  ای مولایی که زمینیان، عطر خدا را از وجود تو استشمام می کنند،  سلام بر تو و بر روزی که حکومت خدا را روی زمین برپا خواهی کرد... @Nadebun
✨﷽✨ 🌼تلنگر حر بن یزید ریاحی اولین کسی بود که آب را به روی امام بست و اولین کسی شد که خونش را در راه امام داد . عمر سعد اولین کسی بود که به امام نامه نوشت و برای رهبری دعوت کرد و اولین کسی بود که تیر را به سمتش پرتاب کرد . خداوند داستان ابلیس را گفت تا بدانی نمیشود به عبادتت ، تقربت ، به جایگاهت اطمینان کنی !!! خدا هیچ تعهدی برای آنکه تو همان که هستی بمانی ، نداده است !!! دنیا دار ابتلاست ، با هر امتحانی چهره ای از ما آشکار میشود ، چهره ای که گاهی خودمان را شگفت زده میکند !!! 🔴 از خدا عاقبت به خیری بخواهیم..... @Nadebun
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کلید موفقیت فرزندان در زندگی 👤مرحوم استاد فاطمی نیا @Nadebun
✍آیت‌الله حائری شیرازی اگر به جام فلزی ضربه ای وارد شود، مدتها ارتعاش خواهد داشت، ولی اگر جام را با دست بگیریم و ضربهای به آن وارد کنیم، دیگر ارتعاشی نخواهد داشت. انسانی که تکیه گاهی ندارد و خدا او را نگرفته است، با یک ضربه آرامش خود را از دست داده و تا مدت‌ها مضطرب، سردرگم و حیران خواهد ماند. اما کسی که متکی به خداست و دلش به او آرام شده و خدا او را گرفته، در مقابل ضربات، مضطرب نخواهد شد و آرامش خود را حفظ خواهد کرد. @Nadebun
صبحِ محشربہ جوابِ سخنِ لَم یَزَلے بےتأمل زِسویدا،بِڪِشم صوِِٺ جلے بہ علےٍ بہ علےٍ بہ علےٍ بہ علے اَنَامِن زمره ے عشّاقِ حسینِ بنِ علے ❤️ @Nadebun
✨﷽✨ 🔴تلنگر ✍راحت‌ترین راه برای کسانی است که بر دلهاشون قفل زدند و خودشون رو تو گناه غرق کردند، اینه که؛ اگر یکی از روی دلسوزی بخواد دیگران رو موعظه‌ و نصیحت کنه،مسخره‌اش میکنند. در تاریخ اگر نگاه کنید همیشه همینطور بوده؛ موعظه‌کنندگان و کسانی که آخرت رو بر دنیا ترجیح میدادن، مجنون معرفی شدند. 💥 هُوَ إِلَّا رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ....قالَ رَبِّ انْصُرْنِي بِما كَذَّبُونِ💥 📖مومنون/25و26 او نيست جز مردى كه در او نوعى جنون است... نوح گفت: پروردگارا! مرا در برابر تكذيب آنان يارى فرما. در برابر حرف‌های اونا، فقط توكّل و دعا، میتونه کارساز باشه! ولی یادتون نره اگر قصد راهنمایی و تربیت کسی رو دارید، در قدم اول گفتار نرم و بامحبت لازمه حتی اگر مخاطب شما فرعون سرکش یا کفار لجوج جاهل باشند؛ 💥 فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى‌💥 📖طه/44 پس به نرمى با او سخن بگوييد، شايد متذكّر شود، يا (از خدا) بترسد. @Nadebun
🔸✨قسمت بیست و یکم✨🔸 جناب زید گفت: پدرت آنجا نیست. مغازه هم از صبح بسته است. مادرم نگاهی به من انداخت و بعد رو به زید گفت: عجیب است. کجا ممکن است رفته باشد؟ جناب زید رو به زبیر گفت: برو خوب خانه را بگرد. زبیر شمشیرش را به دست گرفت و بدون اینکه کفشش را در آورد وارد اتاق شد. داشتم از خجالت آب می شدم. نه برای کارهایی که پدرم می کند، برای مادرم که جلویم ایستاده بود و نگاه سرزنش بارش داشت خفه ام می کرد. مادرم از من پرسید: چه شده است ایوب؟ این کارها برای چیست ؟ قبل از اینکه من حرفی بزنم، جناب زید گفت: یعنی تو نمی دانی شوهرت چه می کند؟ کجا می رود و با چه کسانی علیه حکومت مراوده دارد؟ مادرم به جای اینکه بترسد و از کارهای پدرم برائت بجوید گفت: مگر همسر تو می داند چه می کنی؟ آیا او می داند که تو آمده ای به ملک شخصی ما و به دنبال شوهرم می گردی؟ من از کجا بدانم شوهرم کجاست؟ صبح مثل همیشه رفت تا مغازه اش را باز کند. لابد می خواست شمشیرهای سفارشی شما را بسازد. از طرز حرف زدن مادرم با جناب زید خجالت کشیدم. این چه حرف زدنی بود با او. نگاهم به جناب زید بود که داشت با خشم به مادرم نگاه می کرد. زبیر از اتاق بیرون آمد و گفت: کسی آنجا نبود قربان‌. زید شمشیرش را گرفت جلوی سینه اش و در حالی که به طرف طویله گوسفندها می رفت گفت: بیایید اینجا. زبیر پشت سرش راه افتاد. مادرم مچ دستم را گرفت و آهسته گفت: تو چه می کنی ایوب؟ از این قوم اشقیا دور شو. پدرت دلش خون است از دست تو. نگران دنیا و آخرت توست. زبیر و جناب زید داخل طویله بودند و من مبهوت و درمانده که چه بلایی به سر پدرم خواهد آمد. پرسیدم: پدر کجاست ؟ مادرم سرش را به گوشم نزدیک کرد و گفت: نگران نباش. دست آن ها به او نخواهد رسید. او شبانه از کوفه فرار کرد تا به حسین بن علی بپیوندد. گفتم: ای وای، چه می گویی مادر. او خودش را به کشتن خواهد داد. گفت: اگر مانده بود که همین دوستان تو دستگیرش می کردند و همین جا می کشتنش. جوری گفت دوستان تو که انگار من آمده بودم او را دستگیر کنم. جناب زید از داخل طویله بیرون آمد. پشت سرش زبیر که یک گونی بزرگ و سنگین را روی زمین می کشید. بلافاصله از مادر جدا شدم و خودم را به زبیر رساندم تا کمکش کنم. داخل گونی پر از شمشیر بود و تعدادی کلاه خود و سپر. جناب زید رو به من گفت: تو می دانستی توی طویله خانه تان به جای گوسفند و بز، سلاح نظامی نگه داری می شده؟ گفتم : خیر قربان. ما این چیزها را در خانه مان نگه داری نمی کردیم. زید نگاهش به مادر بود. انگار منتظر بود جواب درست را از او بشنود. مادرم گفت: اینکه در منزل ما شمشیر و سلاح جنگی باشد جای تعجب ندارد. می دانید که شوهرم صنعت گر است و برخی سفارش ها را می آورد منزل. الان هم آن ها را بگذارید سر جایشان. امانت مردم است. من هیچ وقت مادرم را این همه قرص و محکم ندیده بودم. شاید هم هیچ وقت این همه با اعتقادات او و پدرم بازی نشده بود. این چند روز کشت و کشتار و بگیر و ببندها بی سابقه بود در کوفه. جناب زید که به نظر می رسید مثل هر مرد عرب دیگری حاضر نبود دهان به دهان زنان بگذارد، جواب مادر را نداد و رو به ما گفت: سلاح ها را ببرید بیرون. بعد خطاب به مادرم گفت: حالا زنده یا مرده شویت علی السویه است. دیگر او را زنده نخواهی دید. کاش آن مردک یک جو غیرت پسرت را داشت. ادامه دارد... ‌@Nadebun
🍂مدهوشم از این عطر پراکندۀ سیب این است همان رایحۀ روح‌ فریب... 🍂گفتم: که شبِ فراق، طولانی شد گفتند: بخوان «اَلَیسَ صُبحُ بِقَریب»... @Nadebun
✨﷽✨ ✳️ کلیدی‌ترین مسئله‌ی ظهور ✍محوری‌ترین نقطه و کلیدی‌ترین موضوع در مباحث مهدویت و مسئله‌ی ظهور امام عصر (عج)، چیزی است که متأسفانه کمتر به آن پرداخته شده و آن مسئله‌ی اضطرار به حضرت است. اضطرار چیزی بالاتر از احتیاج و نیاز است. اضطرار یعنی شما به چیزی احتیاج داشته باشید که چیز دیگری جای آن را نمی‌گیرد. دارویی است که هیچ مشابه و جایگزینی ندارد. اضطرار، احتیاجی است که به ناچاری رسیده باشد. و در یک کلام، اضطرار یعنی بیچارگی و درماندگی. کلیدی‌ترین مطلبی که در مسئله‌ی ظهور و فرج امام عصر (عج) کارگشا است، همین اضطرار، و بیچاره و درمانده‌ی او شدن است. اینکه انسان به جایی برسد که باور کند تنها راه، اوست و راه دیگری وجود ندارد. تنها دارو و درمان اوست و داروی دیگری نیست. 👤 استاد مسعود عالی 📚 از کتاب قبله آخرین @Nadebun
13.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔅برکت عظیم تربت امام حسین(ع) 👈 نماز بی‌نقص با سجده بر تربت اباعبدالله(ع) 🔰 @Nadebun