🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷
#طنز_جبهه
😊به سلامتی فرمانده
🚖 دستور بود هیچ کس بالای ٨٠ کیلومتر سرعت، حق ندارد رانندگی کند!
یک شب داشتم میآمدم كه یکی کنار جاده، دست🖐 تکان داد. نگه داشتم.
#سوار كه شد، گاز دادم و راه افتادم
من با #سرعت میراندم و با هم حرف میزديم!
گفت: میگن #فرمانده لشکرتون دستور داده تند نرید! راست میگن؟!😊
گفتم: #فرمانده گفته! زدم دنده چهار و ادامه دادم: اینم به سلامتی #فرمانده باحالمان!!!😅
مسیرمان تا نزدیکی واحد ما، یکی بود؛ پیاده که شد، دیدم خیلی تحویلش میگيرند!!😟
پرسيدم: کی هستی تو مگه؟!
گفت: همون که به افتخارش زدی دنده چهار...‼️😁
#فرمانده_مهدےباکری♡
---(راوی: رزمنده لشکر 31 عاشورا)
@NafasseAmigh
🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷
🇮🇷😎🇮🇷😎🇮🇷😎🇮🇷
#شهدا
#طنز_جبهه
چیزی بہ عید_غدیر نمانده بود . همہ بچہ های گردان در تڪاپوی آماده ڪردن محل و دعوت از روحانی و ڪنجڪاوی برای مستحبات این روز و شیرینی و.... بودند .
از قضا روحانی شوخ طبعی هم آمد و....
تو نمازخونہ ڪہ چادری پشت پادگان ڪرخہ بود نشست و هر بار چند نفر میومدن و براشون صیغه_برادری می خوند و میرفتن .
شب بعد از نماز مغرب بالای منبر رفت و گفت : شنیده بودم شما رزمندگان انسان های باحالی هستید و ....
بعد تن صدایش را تندتر ڪرد و گفت : بابا از صبح نشستم هر ڪی دست یہ نفر رو گرفته میاد پیشم می گہ حاج آقا اینو برام صیغه ڪن ..... 😐
و شلیڪ خنده بچہ ها ڪہ تا دقایقی همانطور ادامہ داشت و یادگاری از آن روز برایمان ماند .
😁😁
@NafasseAmigh
😎🇮🇷😎🇮🇷😎🇮🇷😎
🇮🇷😂🇮🇷😂🇮🇷
#شهدا
عطـــر سیــاه
شب جمعه بود بچه ها جمع شده بودن تو سنگر برای دعای ڪمیل، چراغا رو خاموش ڪردن.
حال و هوای خاصی گرفته بود،
هر ڪسی زیر لب زمزمه میڪرد و اشڪ میریخت؛
یه دفعه یڪی از بچه ها اومد گفت :
اخوی بفرما عطر بزن ، ثواب داره.
اون بنده خدا گفت:
آخه الان وقتشه؟
بزن اخوی بو بد میدی،!
امام زمان عج نمیاد تو مجلسمونا،
بزن به صورتت ڪلی هم ثواب داره.
بعدِ دعا ڪه چراغا رو روشن ڪردن،صورت همه سیاه بود.
تو عطر جوهر ریخته بود
بچه ها هم یه جشن پتوی مشتی براش
گرفتن...
#طنز_جبهه
@NafasseAmigh
#شهدا
☺️ لبخند بزن رزمنده
یڪے از بچہ ها بود خیلے اهل معنویت
و دعا بود .
برای خودش یہ قبری ڪنده بود . شب ها مےرفت تا صبح با خدا راز و نیاز مےڪرد .
ما هم اهل شوخے بودیم .😉
یہ شب مهتابـے سہ ، چهار نفر شدیم توی عقبہ .
گفتیم بریم یہ ڪمے باهاش شوخے ڪنیم .
خلاصہ قابلمہ ی گردان را برداشتیم با بچہ ها رفتیم سراغش .
پشت خاکریز قبرش نشستیم .
اون بنده ی خدا هم داشت با یہ شور و حال خاصے نافلہ ی شب مےخوند ، دیگہ عجیب رفتہ بود تو حال !😌
ما بہ یڪے از دوستامون ڪہ تن صدای بالایـے داشت ، گفتیم داخل قابلمہ برای این ڪہ صدا توش بپیچہ و بہ اصطلاح اڪو بشہ ، بگو : اقراء .😐
یهو دیدیم بنده ی خدا تنش شروع ڪرد بہ لرزیدن و شور و حالش بیشتر شد یعنے بہ شدت متحول شده بود و فڪر مےڪرد برایش آیہ نازل شده !😰
دوست ما برای بار دوم و سوم هم گفت : اقراء
بنده ی خدا با شور و حال و گریہ گفت : چے بخونم ؟.
رفیق ما هم با همون صدای بلند و گیرا گفت : بابا ڪرم بخون .😂😂😂
📚 قافلہ نور ، ص 14
#طنز_جبهہ
🌹 @nafasseamigh 🌹