eitaa logo
🇮🇷 نفس عمیق 🇵🇸
1.4هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
852 ویدیو
46 فایل
@MLN1360 کانال دوم ما: 🎀دونفره های عاشقی🎀 💌 @DoNafarehayeAsheghi 💌
مشاهده در ایتا
دانلود
👆🏿👆🏿👆🏿 هر یک از مردان به میدان بلا می‌رفت در رجزها چیزی از نام و نشان می‌گفت چیزی از ایل و تبار و دودمان می‌گفت او خودش را ذره‌ای می‌دید از خورشید او خودش را در وجود آن صدای آشنا می‌دید او خدا را در طنینِ آن صدا می‌دید! گفت و همچون شیر مردان رفت و زمین و آسمان دیدند: کودکی تنها به میدان رفت تاکنون در هر کجا پیران، کودکان را درس می‌دادند اینک این کودک، در دل میدان به پیران درس می‌آموخت چشم‌هایش را به آن سوی سپاهِ تیرگی می‌دوخت سینه‌اش از تشنگی می‌سوخت چشم او هر سو که می‌چرخید در نگاهش جنگلی از نیزه می‌رویید کودکی لب تشنه سوی دشمنان می‌رفت با خودش تیغی ز برقِ آسمان می‌برد کودکی تنها که تیغش بر زمین می‌خورد کودکی تنها که شمشیر بلندش کربلا را شخم می‌زد! در زمین کربلا با گام‌های کودکانه دانهٔ مردانگی می‌کاشت گرچه کوچک بود؛ شمشیر بلندی داشت! کودک ما در میان صحنه تنها بود آسمان، غرق تماشا بود ابرها را آسمان از پیشِ چشمِ خویش پس می‌زد و زمین از خستگی در زیر پای او نفس می‌زد آسمان بر طبل می‌کوبید کودکی تنها به سوی دشمنان می‌راند می‌خروشید و رجز می‌خواند دستهٔ شمشیر را در دست می‌چرخاند در دل گرد و غبارِ دشت می‌چرخید برق تیغش پارهٔ خورشید! شیههٔ اسبان به اوج آسمان می‌رفت و چکاچاکِ بلند تیغ‌ها در دشت می‌پیچید کودک ما، با دل صد مرد تیغ را ناگه فرود آورد! و سواران را، ز روی زین بر زمین انداخت لرزه‌ای در قلب‌های آهنین انداخت من نمی‌دانم چه شد دیگر بس که میدان خاک بر سر زد بعد از آن چیزی نمی‌دیدم در میان گرد و خاک دشت مرغی از میدان به سوی آسمان پر زد پردهٔ هفت‌آسمان افتاد دشت، پرخون شد عرش، گلگون شد عشق، زد فریاد آفتاب، از بام خود افتاد شیونی در خیمه‌ها پیچید بعد از آن، تنها خدا می‌دید بعد از آن، تنها خدا می‌دید قصهٔ آن کودک پیروز سال‌ها سینه به سینه گشته تا امروز بوی خون او هنوز از باد می‌آید داستانش تا ابد در یاد می‌ماند داستان کودکی تنها که شمشیر بلندش کربلا را شخم می‌زد! خون او امروز در رگ‌های گل جاری‌ست خون او در نبض بیداری‌ست خون او در آسمان پیداست خون او در سرخی رنگین‌کمان پیداست این زمان، او را در میان لاله‌های سرخ باید جُست از میان خون پاک او در آن میدان باغی از گل رُست روز عاشوراست باغِ گل، لب تشنه و تنهاست عشق اما همچنان با ماست ✔️ ✔️ @NafasseAmigh
چشم‌ها پرسش بی‌پاسخ حیرانی‌ها دست‌ها تشنهٔ تقسیم فراوانی‌ها با گل زخم، سر راه تو آذین بستیم داغ‌های دل ما جای چراغانی‌ها حالیا دست كریم تو برای دل ما سرپناهی‌ست در این بی‌سر و سامانی‌ها وقت آن شد كه به گل حكم شكفتن بدهی ای سرانگشت تو آغاز گل‌افشانی‌ها فصل تقسیم گل و گندم و لبخند رسید فصل تقسیم غزل‌ها و غزل‌خوانی‌ها سایهٔ امن كسای تو مرا بر سر، بس تا پناهم دهد از وحشت عریانی‌ها چشم تو لایحهٔ روشن آغاز بهار طرح لبخند تو پایان پریشانی‌ها ⭐️ ⭐️ @NafasseAmigh
علیه‌السلام تویی بهانۀ آن ابرها که می‌گریند بیا که صاف شود این هوای بارانی 💠 @NagasseAmigh
🔘💫🔘💫🔘 باز هم اوّلِ مهر آمده بود و معلّم آرام اسم‌ها را می‌خواند اصغر پورحسین! پاسخ آمد: حاضر قاسم هاشمیان! پاسخ آمد: حاضر اکبر لیلا زاد ... پاسخش را کسی از جمع نداد بارِ دیگر هم خواند: اکبرِ لیلازاد! پاسخش را کسی از جمع نداد همه ساکت بودیم جای او این‌جا بود اینک امّا ، تنها یک سبد لالهٔ سرخ در کنارِ ما بود لحظه‌ای بود ، معلّم سبدِ گل را دید شانه‌هایش لرزید همه ساکت بودیم ناگهان در دلِ خود زمزمه‌ای حس کردیم گلِ فریاد شکفت! همه پاسخ دادیم: حاضر ، ما همه اکبرِ لیلا زادیم ... @NafasseAmigh 💫🔘💫🔘💫
🦋❣🦋❣🦋 دل داده‌ام بر باد، بر هرچه بادا باد مجنون‌تر از لیلی، شیرین‌تر از فرهاد ای عشق از آتش اصل و نسب داری از تیرهٔ دودی، از دودمان باد آب از تو طوفان شد، خاک از تو خاکستر از بوی تو آتش، در جان باد افتاد هر قصر بی شیرین، چون بیستون ویران هر کوه بی فرهاد، کاهی به دست باد هفتاد پشت ما از نسل غم بودند ارث پدر ما را، اندوه مادرزاد از خاک ما در باد، بوی تو می‌آید تنها تو می‌مانی، ما می‌رویم از یاد @NafasseAmigh ❣🦋❣🦋❣