یادداشت های جزیرهای:
(جزیرهی اوّل)
چند ساعت قبل از سالن #فوتسال به سمت خانه میآمدم. خانهی ما در مرکز شهر قرار دارد و خیابانهای دور بر آن، بسیار #شلوغ و پرهیاهو است. احتمالاً اگر صد مغازه در خیابان اصلی وجود داشته باشد، ۹۰ مورد آن مربوط به #شکم است: آبمیوهفروشی، جگرکی، رستوران، ساندویچفروشی و البته #سیرابی!
بیشتر مغازهها بیرونبر هستند، یعنی خریدار، خوراکیاش را همان بیرون، جلوی در مغازه میخورد. یک سیرابیفروشی و یک آبمیوهفروشی هستند که همیشه کلّی مشتری دارند. دم مغازهیشان همیشه شلوغ است و آقایان زیادی با شکمهای گنده، مشغول #جویدن یا #نوشیدن هستند.
یادم نمیرود: یک بار که از آن آبمیوه فروشی شیرموز خریده بودم و داشتم مینوشیدم، #دختر_کوچکی همراه مادرش از کنار من گذشت و همینطور به من و به لیوان شیرموز زل زده بود. به مادرش شیرموز من را نشان میداد و مادرش به او میگفت که نمیتواند آن را برایش بخرد. احتمالاً یکی از #بدترین_روزهای_زندگیم بوده است. آنچنان احساس #گناه کردم که دوست داشتم نه زمین، که «#عدم» دهان باز کند و من را سر بکشد! از بعد آن اتّفاق، هیچ وقت از مغازههای بیرونبر چیزی نمیخرم و اگر هم بخرم، آن را میبرم و در خانه میخورم.
داشتم میگفتم: از سالن که برگشتم و از کنار آن سیرابیفروشی رد شدم، باز هم افراد زیادی را دیدم که با #ولع سیرابی میخورند. برایم خیلی عجیب است: آیا اصلاً به آن چه که من #فکر کرده بودم فکر نمیکنند؟ بعضی از آنها حتّی از آن محوطهی نزدیک مغازه هم فاصله میگیرند و رو به خیابان (یا بهتر بگویم جوری که همه بتوانند ببیند) غذا را میلمبانند و بعد هم آروغی میزنند!
خیلی #میترسم. #خیلی. از این که با مستی زندگی کنم. #مست شدن آدم را #فارغ میکند و موقّتاً از محنتهای زندگی خلاص میکند. من امّا دوست دارم همین طور که زندگیم روزمرهام را انجام میدهم، مدام از بالا خودم را نگاه کنم: ببینم چه کار میکنم؟ به سمت کدام #مقصد میروم؟ چه قدر آدم بدی هستم؟ آیا به انتخاب هایم فکر میکنم یا نه؟ خلاصه: دوست ندارم مثل سنگی باشم که توی رود افتاده و همین طور با آب میرود.
#مهدی_کرامتی 👌🏻