eitaa logo
ناحِله🏴
1.1هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
3.7هزار ویدیو
121 فایل
بسم‌ربِ‌خالِقِ‌‌المَهـد؎✨ لاتَحْزَنْإِنَّ‌اللَّهَ‌مَعَنَا :) -غم‌مخور‌خدابا‌ماست🤍 کپی‌با‌ذکر‌صلوات‌حلاله‌مومن😉 کانال‌وقف‌‌امام‌زمان‌مون‌ِ . . . شروط‌ناحله 🌱↶ @sharayetr کانال‌عکس‌خام‌ناحله🌱↶ @N313Nahele متولد¹⁴⁰¹/⁷/¹🕊️
مشاهده در ایتا
دانلود
رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما فِےنُفُوسِکُمْ پروردگاࢪ شما از درون دݪ هایتان آگاھ تࢪ است @Nahelah
یھ روزی‌ اگه‌ همه‌ تورو رد کردن .. برو دره خونھ مولات ! صاحب‌الزمان (: بگو یااباصالح‌المَهدی‌ادرکنۍ' آقا دستتو میگیرھ'♥️✋🏿 بخدا اصن خوده آقای امام زمان منتظره بری سراغش :) منتظر مائیم یا آقا ؟! @Nahelah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا درو برات باز ڪنہ هیچڪے نمیتونہ ببنده:) ‌‌‌‌•────•❁•────• @Nahelah ‌‌‌‌•────•❁•────•
من‌حاضرم‌مثلِ‌علی‌اکبر‌حسین‹علیه السلام› اربا‌اربابشم،‌ولی‌ناموسِ‌شیعه‌حفظ بشه.... آخرش‌هم‌در‌حالِ‌خنثیٰ‌کردن بمب‌بود‌که ‌منفجر‌شد و‌قسمتی‌از‌بدنش‌تکه تکه ‌شد! ‌‌‌‌•────•❁•────• @Nahelah ‌‌‌‌•────•❁•────•
حاج‌قاسم یہ جایی‌میگن: حتےاگہ‌یہ‌درصد،احتماݪ بدےڪہ: یہ‌نفریہ‌ࢪوزےبرگردھ وتوبہ‌ڪنہ حق‌ندار؎راجبش‌قضاوت‌ڪنے! :) این یعنی اخلاق علوی ‌‌‌‌•────•❁•────• @Nahelah ‌‌‌‌•────•❁•────•
مـومن‌باید‌هر‌روز‌برا‌خودش🌱 برݩامہ‌معنوے‌داشٺہ‌باشہ¡📖 سعے‌ڪنیم‌برا‌خودمون✨ عادٺا‌ی‌آسمانے‌بسازیم:)☁️ هرروز‌تݪاوت‌ِقرآن...😍 یہ‌ساعاتےذڪر‌و‌دردودل‌به‌با‌خدا❤️ +ڪم‌‌سفارش‌نشدها ...🦋 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رفـیقی‌میگفت🚶🏻 شهیـد‌،‌شهـید‌می‌شود🕊 مـامُرده‌هـا‌هم،‌خواهیم‌مُرد⚡️ هـرآنطور‌ڪه‌زندگۍڪنیم🍃 هم‌آنطور‌می‌رویم..!🚶🏻 شهــیدانہ‌زندگۍڪنیم🌸 ┈•┈┈┈‌✾┈┈┈•┈‌ @Nahelah ┈•┈┈┈‌✾┈┈┈•┈‌
سلام-بر-ابراهیم.pdf
3.54M
کتاب سلام بر ابراهیم 😍🖐🏾 ‌•────•❁•────• @Nahelah ‌•────•❁•────•
🔴 چنان آزمایش و غربال شوید.... سه سال قبل، بعد از حادثه هواپیمای اوکراینی این متن رو نوشتم: بعد از تشییع چند ده میلیونی سردارسلیمانی، خیلی خوشحال بودم از این اتحادی که در مردم بوجود اومده و این جو عجیبی که تو کشور حاکم شده بود، همه میگفتن هیچوقت مردم انقدر همدل و همصدا نبودن در جبهه انقلاب و نظام، تا اینکه خبر دادن هواپیما رو خودمون زدیم و کلا جو برگشت، خیلیا که تا دیروز هواپیما براشون مهم نبود تا فهمیدن جمهوری اسلامی هواپیمارو زده فهمیدن که باید عزادار بشن و شمع روشن کنن، خیلیا 180درجه نظرشون عوض شد، خیلی حالم گرفته شد، واقعا حال بدی بود انقدر فضا سنگین شده بود که شهادت سردار تاحدی به حاشیه رفت با خودم فکر میکردم حکمت این ماجرا چیه تا اینکه این جمله امیرالمؤمنین تو خطبه 16نهج البلاغه رو دیدم که میفرماید: وَ الَّذِي بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً.... بخدا قسم چنان آزمایش و اَلَک میشوید که خوب و بد ازهم غربال شوند و ناخالصی‌ها جدا شوند خدا مثل ما نیست که دنبال فالوورای زیادیم و دوست داریم هی دور و برمون شلوغ باشه، خدا دنبال سیاهی لشکر نیست، دنبال آدمای خاص هست، هی آزمایش میکنه، ناخالصی‌ها بریزه، هی غربال میکنه، بقول ایت الله بهجت رحمت الله، هرچی جلوتر میریم، هی دونه الک‌ها داره درشت تر میشه. افراد بیشتری ریزش میکنن، موندن روی الک خیلی سخت‌تر میشه. ولی اونایی که میمونن خیلی دیگه کارشون درسته تو قضیه هواپیما شما ببینید، بدترین حالت ممکن بوجود اومد، چه تو اتفاقی که رخ داد، چه تو نوع هواپیما، چه تو نوع مسافرین هواپیما،چه تو مقصدی که میرفتن. اگه مثلا یه عده طلبه تو هواپیما بودن و میرفتن به سمت کربلا، آیا این جو بوجود میومد؟ اصلا کسی شمع روشن می‌کرد؟ کسی داد و فریاد میزد؟ بی‌بی‌سی و منوتو خودشو اینطوری تیکه تیکه میکرد؟ یعنی یه آزمایش و اتفاقی رخ داد که بدترین حالت بود، دونه‌های الک خیلی درشت بود، خیلی از خواص هم ریختن... اصلا دقت کنید چند وقت یکبار یه اتفاقاتی میفته یه سری ریزش میکنن، یه سری خواص رفوزه میشن. خدا بخیر کنه اخر عاقبت هممونو در سالگرد حادثه‌ی نام و یادشان را گرامی‌ میداریم و فاتحه‌ای برایشان قرائت میکنیم ✍حسین‌دارابی
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥 حتما ببینید سرنــوشت حـــادثه هــواپیمای اوکراینی کی می‌رود از یادمان غمگینی این داستان 🔻@seyyedoona
هدایت شده از لباس شخصی
این‌جوریہ کِہ‌ میگَـن: 'الرفیق‌ ثـُم‌ الطَریق' حواسِمون‌ بـٰاشِه چِه ڪَسی رو بَرای رِفـٰاقت‌ اِنتخـٰاب‌ مۍڪنیم...🍒 ⓙⓞⓘⓝ↯ 🕊|→❥• @sardaar_Dellh⃟💚lh⃟
رفقا این عکسو پخش کنید💚 شاید دل مادرشهیدی شاد بشه و راضی بشه 💔:))
یه‌هدیه‌تقدیم‌کنیم‌به‌شهدا.↓ با توجه رقم آخر دقیقه ‌ی ساعت ⏰-- ۰ : شهید حاج قاسم سلیمانی ۱ : شهید محسن حججی ۲ : شهید مصطفی صدرزاده ۳ : شهید ابراهیم هادی ۴ : شهید جهاد مغنیه ۵ : شهید احمد مشلب ۶ : شهید بابک نوری ۷ : امیر سلیمانی ۸ : مهدی باکری ۹ : شهید علا حسن نجمه از ۱۰ به بعد : شهید حسین همدانی _ با توجه به رقم اول شارژ گوشیتون ۱ : فرستادن ۱ صلوات ۲ : خواندن یک مرتبه سوره‌ی حمد ۳ : فرستادن ۵ صلوات ۴ : خواندن یک مرتبه سوره‌ی کوثر ۵ : فرستادن ۷ صلوات ۶ : فرستادن ۳ صلوات ۷ : خواندن ذکر ( الله‌اکبر ) ۵ مرتبه ۸ : فرستادن ۱۰ صلوات ۹ : خواندن یک مرتبه سوره‌ی توحید تقدیم به شهدای عزیزمان ♥️🌿!
ناحِله🏴
بر‌من‌سخت‌است که‌از‌سوے‌غیر‌تو پاسخ‌داده‌شوم دعاے‌ندبه #نوشتار #خدا ┈•┈┈┈‌✾┈┈┈•┈‌ @Nahelah ┈•┈
مهدے‌جان از‌تو‌یک‌عمر‌شنیدیم‌ و‌ندیدیم‌تورا . . . ┈•┈┈┈‌✾┈┈┈•┈‌ @Nahelah ┈•┈┈┈‌✾┈┈┈•┈‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترس از اسمت در دل دشمنان میماند...✌️🏻 ‌•────•❁•────• @Nahelah ‌•────•❁•────•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ برشی از فیلم بادیگارد ؛ ماجرای نیمروز ؛ درخت گردو ... رحیم جان مردم رو تو خیابون می بندند به رگبار ؛ بخدا شرمم میاد..!! ☫اکبر -------•••🖤•••-------      @Nahelah -------•••🖤•••-------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 جواب قشنگ مهدی رسولی به اهانت های وقیحانه ای که یک عده سلبریتی دوزاری و مداح صورتی که به جانباز مدافع حرم توهین کردند.
سلام بزرگواران شرمنده امشب نمیتونم داستان شهیده زینب کمایی رو بزارم حالم اصلأ خوب نیست ان شاء الله فردا قرار میدم. برام دعا کنید:)) یاعلی
:)🌿
✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱 🌿 مادرم، که زن با غیرتی بود، به بابایم قول داد که وصیتش را انجام دهد. در نه سالگی که به کربلا رفتم، حال عجیبی داشتم. می‌رفتم خودم را روی گودال قتلگاه می‌انداختم. آنجا بوی مشک و عنبر می‌داد. آنقدر گریه می‌کردم که زوار توجه می‌کردند. مادرم فریاد میزد و می‌گفت:"کبری، از روی قتلگاه بلند شو، سنی ها توی سرت می‌زنند." اما من بلند نمی‌شدم. دلم می‌خواست با امام حسین علیه سلام حرف بزنم؛ بغلش کنم و به بهش بگویم که چقدر دوستش دارم و ممنونش هستم. مادرم مرا از چهارسالگی برای یاد گرفتن قرآن به مکتب خانه فرستاد. نا بابایی ام سواد نداشت، اما از شنیدن قرآن لذت می‌برد. برادری داشت که قرآن می‌خواند. درویش می‌نشست و با دقت به قرآن خواندنش گوش می‌کرد. پدر و مادرم هر دو دوست داشتند که من قرآن یاد بگیرم. مکتب خانه در کپر آباد بود و یک آقای اصفهانی که از بد روزگار، شیره ای هم بود، به ما قرآن یاد می‌داد.پسرها خیلی مسخره اش می‌کردند. خودش هم آدم سبکی بود؛ سر کلاس می‌گفت:"الم تره...مرغ و کره! " منظورش این بود که باید علاوه بر پولی که خانواده هایتان برای یاد دادن قرآن می‌دهند، از خانه هایتان نان و کره و مرغ و هرچی که دستتان می‌رسد بیاورید. بعد از مدتی که به مکتب خانه رفتم، به سختی مریض شدم. آن قدر حالم بد شد که رفتند و به مادرم خبر دادند. او هم خودش را رساند و مرا بغل کرد و از مکتب خانه برد و یاد گرفتن قرآن هم نیمه تمام ماند. فصل‌چهارم🌙♥️ مدتی بعد، از محله‌ی جمشید آباد به لین احمد آباد اثاث کشی کردیم. پدر و مادرم، یک خانه‌ی شریکی خریدند و من تا سن چهارده سالگی که جعفر (بابای بچه ها) به خواستگاریم آمد، در همان خانه بودم. چهارده سال و نیم داشتم که مستأجر خانه‌ی ما جعفر را به مادرم معرفی کرد. آن زمان، سن قانونی برای ازدواج، پانزده سال بود و ما باید شیش ماه منتظر می‌ماندیم و بعد عقد می‌کردیم. خدا وکیلی من تا آن موقع نه جعفر را دیده بودم و نه می‌شناختمش. زمان ما همه‌ی عروسی ها همین طوری بود؛ همه ندیده و نشناخته زن و شوهر می‌شدند. بعد از عروسی، چند ماه در یکی از اتاق های خانه‌ی مادرم بودیم تا جعفر توانست در ایستگاه شیش آبادان، یک اتاق در کواتر کارگری اجاره کند. اوایل زندگی، مادرشوهرم با ما زندگی می‌کرد. سال ها مستأجر بودیم. جعفر کارگر شرکت نفت بود و هنوز آنقدر امتیاز نداشت که به ما یک خانه‌ی شرکتی بدهند و ما مجبور بودیم در اتاق های اجاره ای زندگی کنیم. پنج تا از بچه هایم مهران و مهرداد و مهری و مینا و شهلا، همه زمانی به دنیا آمدند که ما مستأجر بودیم. هروقت حامله می‌شدم برای زایمان به خانه‌ی مادرم در احمدآباد می‌رفتم. آنجا زایشگاه بچه هایم بود. در خانه‌ی مادرم چون مرد نامحرمی نبود، راحت بودم. یک قابله‌ی خانگی به نام جیران می‌آمد و بچه را به دنیا می‌آورد. جیران زنی میان سالی بود که مثل مادرم فقط یک دختر داشت اما خدا از همان یک دختر، سیزده نوه به او داده بود... ✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱
✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱 🌿 بارها به مادرم گفت: "مادربزرگ این هم اسم بود برای من انتخاب کردی؟ اگر در آن دنیا از شما بپرسند که چرا اسم مرا میترا گذاشتید، چه جوابی می‌دهید؟ من دوست دارم اسمم زینب باشد. من می‌خواهم مثل زینب علیه سلام باشم." میترا تنها اولاد من بود که اسم خودش را عوض کرد و همه‌ی مارا هم وادار کرد که به جای میترا به او زینب بگوییم. برای همین، من نمی‌توانم حتی از بچگی‌هایش هم که حرف میزنم به او میترا بگویم. برای من مثل این است که از اول، اسمش زینب بوده است. زینب که به دنیا آمد، بابایم هنوز زنده بود و من سایه‌ی سر داشتم. در همه‌ی سال هایی که در آبادان زندگی کردم، نا بابایی‌ام مثل پدر، و حتی بهتر به من و بچه‌هایم رسیدگی می‌کرد. او مرد مهربان و خداترسی بود و من واقعا دوستش داشتم.بعد از ازدواجم هروقت به خانه‌ی مادرم می‌رفتم، بابایم به مادرم می‌گفت: "کبری در خانه‌ی شوهرش مجبور است هرچه هست بخورد، اما اینجا که می‌آید تو برایش کباب درست کن تا بخورد و قوت بگیرد." دور خانه های شرکتی شمشاد های سبز و بلندی بود. بابایم هروقت که به خانه‌ی ما می‌آمد، در میزد و پشت شمشادها قایم می‌شد. در را که باز می‌کردیم، می‌خندید و از پشت شمشاد ها در می‌آمد. همیشه پول خرد در جیب هایش داشت و آن هارا مثل نذری به دخترها می‌داد. بابایم که امید زندگی و تکیه گاه من بود، یک سال بعد از تولد زینب از دنیا رفت. مادرم به قولی که سال ها قبل در نجف به بابایم داده بود عمل کرد. خانه‌اش را فروخت با مقداری از پول فروش خانه، جنازه‌ی بابایم را به نجف برد و در زمین وادی‌السلام دفن کرد. آن زمان، یعنی سال۴۷، یک نفر سه هزار تومان برای این کار از مادرم گرفت. مادرم بعد از دفن بابایم در نجف، به زیارت دوره‌ی ائمه رفت و سه روز به نیابت از بابایم زیارت کرد و بعد به آبادان برگشت. تحمل این غم برای من خیلی سنگین بود. برای همین ناراحتی اعصاب گرفتم و پیش دکتر رفتم و به تشخیص دکتر، قرص اعصاب می‌خوردم. حال بدی داشتم. افسرده شده بودم. زینب که یک سالش بود، یک روز سراغ قرص های من رفت و قرص ها را خورد. به قدری حالش بد شد که بابایش سراسیمه او را به بیمارستان رساند. دکترها معده‌ی زینب را شست و شو دادند. یکی دو روز او را بستری کردند. خوردن قرص های اعصاب، اولین خطری بود که زندگی زینب را تهدید کرد... ✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱
نتایج‌بزرگ‌یعنی: 🌱🙂
﷽ _و ما آمده ایم که رفاقتمان را با مبارزه آغاز کنیم؛ ☫اکبر -------•••🖤•••-------      @Nahelah -------•••🖤•••-------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ کیا اینجا دهه هشتاین؟! کسانی هستن که این رو به نتیجه می رسونن... ☫اکبر -------•••🖤•••-------      @Nahelah -------•••🖤•••-------