فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
با گل کاشتن مردم تو ۲۲ بهمن امسال، جا داره یادی کنیم از این او*سکل که الان رفته تو قارش😂
•
#پماد_سوختگی 😂
#مرگ_بر_بر_عنداز
•
#لبیک_یا_خامنه_ای
#سرباز_ولایت
#جان_فدا
#سردار_دلها
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
☫اکبر
بسم الله الرحمن الرحیم
با عرض سلام ادب خدمت شما بزرگواران
یه مدتی بود تبادل انجام نمیشد.
از این به بعد انجام میشه
💠هرشب فقط ۵ بنر گرفته میشود
💠هرشب ساعت ۲۲ تبادل بنری،ویو،ساعتی،شبانه انجام میشه
💠برای تبادلات آمارتون بالای ۲۰۰ باشه
آیدی جهت تبادلات👇🏻
💠 @S_h_313_21
💠اگر پاسخگو نبودم به این علت هست که ریپورت هستم تا ۱۳ اسفند،به همین دلیل با یک آیدی دیگه بهتون پیام خواهم داد🌱
💠کانالتون مذهبی باشه
💠روز های جمعه تبادل انجام نمیشه
باتشکر🌹
✨️🤍بسم الله الرحمن الرحیم🤍✨️
إِلَهِی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْکشَفَ الْغِطَاءُ
وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ
وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَیک الْمُشْتَکی وَ عَلَیک الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ
اَللَّــهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَینَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِک مَنْزِلَتَهُمْ
فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِیبا کلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ
یا مُحَمَّدُ یا عَلِی یا عَلِی یا مُحَمَّدُ
اِکفِیانِی فَإِنَّکمَا کافِیانِ وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکمَا نَاصِرَانِ
یا مَوْلانَا یا صَاحِبَ الزَّمَانِ
اَلْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ
أَدْرِکنِی أَدْرِکنِی أَدْرِکنِی
السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ
الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ
یا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ
🌿«قرار روزانــه»🌿
┈•┈┈┈✾┈┈┈•┈
@Nahelah
┈•┈┈┈✾┈┈┈•┈
چـراآقـانـمـیـاد!!؟
#امام_زمان
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪَ ألْـفَـرَج
•••┈✾°🌱°✾┈•••
@Nahelah
•••┈✾°🌱°✾┈•••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
اعترافات عجیب یک جن گیر چند روز قبل از اعدام...!
•
جن گیر: مطمئنم امام زمان وجود دارد، چون شیاطین از من درخواست می کردند که به امام زمان توهین کنم.😔💔
•
#اخر_الزمان
#استاد_رائفی_پور
#جن_گیر
•
#لبیک_یا_خامنه_ای
#سرباز_ولایت
#جان_فدا
#سردار_دلها
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
☫اکبر
•────•☫•────•
@Nahelah
•────•☫•────•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#جهاد_تبیین
دو دقیقه حرف حساب!
•────•❁•────•
@Nahelah
•────•❁•────•
✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱
#من_میتࢪا_نیستمـ🌿
#شهیده_زینب_کمایی🌷
#قسمت_پنجاهو_نهم🌱
روی پلاکاردها وپوسترها و وصیت نامه،همه جا نامش را زینب نوشتیم.
روی قبر هم نوشتیم (زینب کمایی)
یک روز یکی از دوستهای زینب به خانه آمد
وبا خجالت تقاضایی از من داشت.
او گفت :
زینب به من گفته بود اگر من شهید شدم ،به مادرم بگو آش نذری بدهد من نذر شهادت کرده ام
دوست زینب را بغل کردم او را بوسیدم و از او تشکر کردم که پیام زینب را رسانده است.
روز بعد آش نذری شهادت دخترم را درست کردم
وبه همکلاسی ها و همسایه ها دادم.
سه روزی که دنبال زینب بودیم، پیش خودم نذر سفره ابوالفضل کرده بودم.
نذر کرده بودم اگه زینب به سلامتی پیدا شود سفره ابوالفضل پهن کنم.
بعد از شهادتش آن سفره را هم پهن کردم
همه افراد خانواده نگران من بودن.
مادرم التماس میکرد که(کبری،گریه کن،جیغ بزن،اشک بریز این همه غم را در دلت تلنبار نکن)
مهری و مینا مرتب حالم را میپرسیدن ومیگفتند:
مامان ،چرا اینهمه کار میکنی!آرام باش،گریه کن.غمها رو توی دلت نریز
آنها نمی دانستند که من همه این کارها را میکردم که دخترم راضی باشد.
چندین روز بعد از خاکسپاری زینب ،مهرداد بیچاره بی خبر از همه جابعد از شش ماه برای مرخصی به شاهین شهر آمد
او صبح زود به اصفهان رسید.
وقتی به در خانه رسید،هنوز ما خواب بودیم مهرداد با دیدن پلاکاردهای شهادت کنار در خانه شوکه شد .او وقتی کلمه (خواهر شهید)
را دید، فکر کرد مینا ومهری بلایی سرشان آمده وقتی در زد و او را داخل خانه بردیم ،مینا ومهری را که دید گیج شد که (خواهر شهید) کیست؟
با شنیدن خبر شهادت زینب سر به دیوار میکوبید و حال خودش را نداشت.
مهرداد با دعوا و کتک دخترها را از آبادان بیرون کرده بود حالا باور نمیکرد که کوچکترین وعزیزترین خواهرش با گره چادرش به شهادت رسیده باشد.
مهرداد ضربه روحی بدی خورد؛ طوری که تا مدتها بعد از این جریان به سختی مریض بود.
مهرداد دل شکسته که غیرتش جریحهدار شده بود ،در وصف خواهر کوچکش شعری هم گفت بیت اولش این بود:
عزیزو مهربان خواهر تو بودی
همیشه جان فشان خواهر تو بودی
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّڪَالْفَــرَج
✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱
✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱
#من_میتࢪا_نیستمـ🌿
#شهیده_زینب_کمایی
#قسمت_شصتم🌱
مهرداد وقتی وصیت نامه زینب را خواند به یاد حرف های او درباره شهادت افتاد و برای ما تعریف کرد که زینب در اولین مرخصی او از اصفهان درباره شهادت سوالاتی پرسیده بود.
مهرداد حرفهای زینب را خیلی جدی نگرفته و یک جواب معمولی به او داده بود اما آن روز زینب با تمام احساس از شهید و شهادت برای برادرش حرف زده بود.
مهرداد گریه می کرد و می گفت ای کاش زودتر باورش کرده بودم. با اینکه زینب کوچکتر از خواهرها و برادرهایش بود و آنها جبهه بودند و زینب در پشت جبهه اما بیشتر از از آنها به شهادت علاقه داشت.
بعد از شهادت زینب گلزار شهدا، خانه دوم من شد. مرتب سر مزار زینب میرفتم. یک روز سر قبر زینب نشسته بودم که یکی از مامور های گلزار شهدا آمد و کنارم نشست و گفت من این دختر را خوب می شناسم مرتب به زیارت قبور شهدا میومد خیلی گریه میکرد و با آنها حرف می زد من با دیدن اون احساس می کردم شهید میشه اما نمیدونستم چطور و کجا.
بعد از شهادت زینب کم کم عادت کردم که هر روز یک نفر از راه برسد جلو بیاید و بگوید که به یک شکلی زینب را می شناسد. از خودم خجالت کشیدم که آنطور که باید و شاید دخترم را نشناختم و قدرش را نفهمیدم.
🍃روزهای بی قراری🍃
بعد از چهلم زینب مینا و مهری برای برگشتن به آبادان این دست و آن دست می کردند آن ها در جبهه از مجروحان مراقبت میکردند و مفید بودند دوست داشتن سر کارشان برگردد ولی نگران من بودند.
من با برگشتن آن ها مخالفت نکردم دلیلی نداشت به کارشان ادامه ندهند مهران و مهرداد هم به جبهه برگشتند البته حال مهرداد خوب نبود ولی به خاطر اینکه سرباز بود و در ارتش خدمت می کرد نمی توانست بیشتر بماند.
جعفر همچنان در ماهشهر کار می کرد هر چند روز یک بار به شاهین شهر میآمد.
با رفتن بچه ها من ماندم و مادرم و شهرام و شهلا. بدون زینب داغ بزرگی روی دلم بود که تا ابد سرد نمی شد هر جای خانه میرفتم رد پای زینب را میدیدم.
شب و روز دخترم همراهم بود با رفتن زینب همه چیز دنیا بی رنگ و بی ارزش شد. مراتب خوابش را می دیدم این خوابها دلتنگیم را کمتر می کرد.
شب هایی که در عالم خواب او را می دیدم حالم بهتر می شد انگار نوعی زندگی جدید را با زینب شروع کرده بودم.
یک شب خواب دیدم که وارد یک راهرو شدم راهرویی که اتاقهای شیشهای داشت. آقایی با پیراهن مشکی آنجا ایستاده بود وقتی خوب دقت کردم دیدم شهید اندرزگو است.
او به من گفت مادر دنبال دخترت میگردی؟ بیا دخترت توی اتاقه. زینب در یکی از اتاق های شیشه ای کنار یک گهواره نشسته بود. در گهواره بچه سفید و خوشگلی خوابیده بود.
نگاه کردم و گفتم: مامان تو بهشت شوهر کردی و بچه دار شدی؟ زینب جواب داد نه مامان این بچه، علی اصغرِ امام حسین(ع) هست اهل بیت جلسه رفتند و من از بچشون پرستاری می کنم. چقدر خوشحال شدم که زینب در بهشت در خدمت اهل بیت است.
ادامه دارد....
✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱
✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱
#من_میتࢪا_نیستمـ🌿
#شهیده_زینب_کمایی🌷
#قسمت_شصتو_یکم🌱
هر هفته به دادگاه انقلاب و سپاه پاسداران و آگاهی سر میزدم. پرونده شهادت زینب در دادگاه انقلاب شاهین شهر بود. من از آنها خواستم که قاتل دختر بی گناهم را دستگیر و قصاص کنند.
آیه بِاَیِ ذَنْبِ قٌتِلَتْ ذکر شب و روز من شده بود میخواستم از قاتل زینب بپرسم دختر من به چه گناهی کشته شد؟ هر روز به جاهایی می رفتم که تا آن زمان ندیده بودم
ساعت ها انتظار میکشیدم که مسئولان را ببینم یک روز مسئول بنیاد شهید شاهین شهر به خانه ما آمده بود بعد از دلجویی و تعارفات همیشگی به من گفت خانم کمایی شما چیه احتیاج دارید؟
هر درخواستی دارید بفرمایید.
من گفتم تنها درخواست من دستگیری قاتل زینب من از شما چیزی نمیخوام یه خواسته دیگه هم دارم لطف کنید هر شبِ جمعه تو خونه ما دعای کمیل برگزار کنید مراسم مذهبی رو توی خونه من بزارید.
مسئول بنیاد شهید سرش را زیر انداخت و گفت شما به جای این که از من پول و امکانات بخواهید دنبال برگزاری دعای کمیل هستید؟
به مسئول بنیاد شهید گفتم دختر من ۱۴ سال بیشتر نداشت او حقوقبگیر نبود که حالا من به جایش پول بگیرم و ثمره آن را بخورم دلم میخواد برای شادی روحش و زنده نگه داشتن اسمش مرتب براش مراسم برگزار کنم.
از اطلاعات سپاه چند نفر به خانه ما آمدند و وسایل زینب را زیر و رو کردند تمام دست نوشته ها و دفترهای زینب را جمع کردند و برای بررسی بردند.
زینب چند دفتر داشت که مرتب در آنها مطلب می نوشت. خیلی اهل دل بود و علاقه زیادی هم به نوشتن داشت. خاطرات و خواب ها حتی برنامههای خود سازی اش را مینوشت.
بعضی وقتها که کارش زیاد بود از شهلا خواهش می کرد که بعضی مطالب را یادداشت کند. روی بعضی از دفتر هایش نوشته بود هر کس بدون اجازه دَرِ چیزی را باز کند گویی در جهنم را باز کرده.
من هیچ وقت بدون اجازه سراغ کشو و کمد هایش نمیرفتم. بعضی حرفها را که خودش میخواست به من میگفت اما رازهایی هم در دلش داشت.
با شهلا سراغ کمدش رفتیم تا بلکه سرنخی پیدا کنیم اولین چیزی که دیدم تربت شهدا و میوههای درخت کاج گلزار شهدا بود من از درخت بالای سر مزار زینب یک میوه آوردم آن را کنار بقیه گذاشتم.
تربت شهدا بوی خوشی داشت. شهلا گفت مامان نگاه کن زینب روی بیشتر دفتر هاش نوشته او میبیند.
بعضی جاها هم نوشته بود: خانه خودم را ساختم این جا جای من نیست باید بروم باید بروم
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّڪَالْفَــرَج
✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱
هدایت شده از ریحانه
💐 در نقش همسری، زن در درجهی اوّل مظهرِ آرامش است
🔸رهبرانقلاب: 👇
🔺در نقش همسری، زن در درجهی اوّل مظهرِ آرامش است: وَ جَعَلَ مِنها زَوجَها لِیَسکُنَ اِلَیها؛ آرامش. چون زندگی تلاطم دارد؛ مرد در این دریای زندگی مشغول کار و تلاطم است؛ وقتی به خانه میآید، احتیاج به آرامش دارد، احتیاج به سکینه دارد.
🔺این سکینه را زن در خانه ایجاد میکند؛ لِیَسکُنَ اِلَیها؛ [یعنی] مرد در کنار زن احساس آرامش کند؛ زن مایهی آرامش است.
🌸 #خانهداری_خانهنشینی_نیست
📌 دیدار اقشار مختلف بانوان با رهبر انقلاب
🌻 ۱۴۰۱/۱۰/۱۴
🌱 @Khamenei_Reyhaneh
هدایت شده از KHAMENEI.IR
📢 در قالب پویش ملی رسانه KHAMENEI.IR صورت گرفت
⚡️ استقبال گسترده از #پرچم_اتحاد
🔻 همگام با حماسه مردم ایران در روز ۲۲بهمن، رسانه KHAMENEI.IR با برگزاری پویش ملی #پرچم_اتحاد کوشید تا تصویرگر بخشی از حماسه میلیونها ایرانی باشد که به جشن سالروز پیروزی انقلاب اسلامی نشستهاند.
📲 این رسانه با دعوت از کاربران شبکههای اجتماعی از آنها درخواست کرد تا تصاویر حضور خود در راهپیمایی ۲۲ بهمن را برای KHAMENEI.IR ارسال یا با هشتگ #پرچم_اتحاد در فضای مجازی منتشر کنند.
📥 در قالب این دعوت و پویش ملی علاوه بر انتشار مطالب با هشتگ #پرچم_اتحاد در شبکههای اجتماعی، بیش از ۱۵ هزار عکس و فیلم هم به صفحه اختصاصی این پویش ارسال شده و این روند همچنان ادامه دارد.
💻 کاربران برای مشاهده تصاویر ارسالی و شرکت در این پویش میتوانند به نشانی https://farsi.khamenei.ir/ettehad1401 مراجعه کنند.
هدایت شده از کانال حسین دارابی
باشه قبول #ولنتاین روز عشق و عشقولانگیه، خرس بخرید، جعبه قرمز و بادکنک قلبی هدیه بدید.
ولی خدایی دیگه نیاید بگید ما ایرانی هستیم و عرب نمیپرستیم و روز زن برای ما روز ’’سپندارمزدان‘‘ یعنی روز پنجم اسفندماه در تقویم باستانی هستش....
#حسین_دارابی