✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱
#من_میتࢪا_نیستمـ🌿
#شهیده_زینب_کمایی
#قسمتدوازدهم
پنج ساله بودم که برای اولین بار همراه مادرم، قاچاقی و بدون پاسپورت، از راه شلمچه به
کربلا رفتیم. مادرم نذر کرده بود که اگر سلامت به دنیا بیایم مرا به کربلا ببرد اما تا پنج
سالگیام نتوانست نذرش را ادا کند. مادرم از سفر کربلا دو قصد داشت: یکی ادای نذرش و
قصد دیگرش این بود که باز از امام حسین علیه سلام یک اولاد دیگر طلب کند.
تمام آن سفر و صحنه ها را به یاد دارم. مثل این بود که به همهی کس و کارم رسیده باشم.
توی شلوغی و جمعیت حرم، خودم را رها میکردم. چند تا مرد توی حرم نشسته بودند و
قرآن میخواندند. مادرم یک لحظه متوجه شد که من زیر دست و پای مردم افتاده ام و نزدیک
است که خفه بشوم. بلند فریاد زد یا امام حسین(علیه سلام)، من آمدم بچه ازت بگیرم
تو کبری را هم که خودت بهم بخشیدی، میخواهی ازم پس بگیری؟
مردهای قرآن خوان بلند شدند و من را از میام جمعیت بالا کشیدند. توی همهی مدت سفر
عبای عربی سرم بود.بار دوم در نه سالگی همراه پدر و مادرم، قانونی و با پاسپورت، به
کربلا رفتیم. و آن زمان رفتن به کربلا خیلی سختی داشت با اینکه ما در آبادان بودیم و از
مسیر شلمچه به بصره میرفتیم، اما امکانات کم بود و مشکلات راه و سفر زیاد. بیشتر سال
هم هوا گرم بود.در سفر دوم وقتی به نجف اشرف رسیدیم، نا بابایی ام که از بابای حقیقی
هم برای من دلسوز تر بود، در زیارت امام علی علیه سلام و توی دلش از امیرالمومنین طلب
مرگ کرد. او به حضرت علی علیه سلام علاقهی زیادی داشت، و آرزویش بود که در
زمین نجف از دنیا برود و همان جا به خاک سپرده شود تا برای همیشه پیش امام علی
علیه سلام بماند. نا بابایی ام حرفی از نیت و آرزویش به ما نزد. مادرم در خواب دیده بود که
دوتا سید نورانی آمده اند بالای سر درویش و میخواهند اورا با خودشان ببرند. مادرم
حسابی خودش را زده بود و با گریه و التماس از دوتا سید خواسته بود که درویش را نبرند.
مادرم توی خواب میگفت:"درویش جای پدر کبری است. تورا به خدا کبری را دوباره یتیم
نکنید."آنقدر در خواب گریه و زاری کرد و فریاد زد که بابایم از خواب پرید و رفت بالای سرش
و صداش زد :"ننه کبری، چی شده؟ چرا این همه شلوغ میکنی؟ چرا گریه میکنی؟"
مادرم وقتی از خواب بیدار شد خوابش را تعریف کرد و گفت:
" من و کبری توی این دنیا کسی را جز تو نداریم. تو حق نداری بمیری و مارا تنها
بگذاری."بابایم گفت:
"ای دل غافل! زن چه کردی؟ چرا جلوی سیدها را گرفتی؟ من خودم توی حرم آقا رفتم و ازش
خواستم که برای همیشه در خدمتش بمانم. چرا آنها را از بردن من منصرف کردی؟ حالا که
جلوی ماندنم در نجف اشرف را گرفتی، باید به من قول بدهی که طبق وصیتم بعد از مرگم
هرجا که باشـم مرا به اینجا بیاوری و در زمین وادی السلام به خاک بسپاری. خانهی ابدی من
باید کنار حضرت علی علیه سلام باشد..."
✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱