ناحِله🏴
✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱 #من_میتࢪا_نیستمـ🌿 #شهیده_زینب_کمایی #قسمتششم شهرام در حیاط را باز کرد. وجیهه مظفری پش
✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱
#من_میتࢪا_نیستمـ🌿
#شهیدانه_ینب_کمایی
#قسمت_هفتم
گلدان هایی که همیشه دیدنشان مرا شاد میکرد و غم دوری بچه هایم را که در جبهه
بودند، تسکین میداد. اما آن روز گلهای گلخانه هم مثل من غمگین و افسرده بودند. وحشت
گم شدن دخترم حادثه ای نبود که فراموش شود. اول وحشت جنگ و حالا وحشتی بزرگتر
از آن.در طی یک سال و نیمی که از جنگ میگذشت، خانواده من روی آرامش را به خود
ندیده بود، از یک طرف، دوری از چهارتا از بچه هایم که در جبهه بودند و هر لحظه ممکن بود
آنها را از دست بدهم، از طرف دیگر؛رفت و آمد بابای بچه ها بین ماهشهر و اصفهان، و حالاهم
از همه بدتر، گم شدن دخترم که قابل مقایسه با هیچ کدام از آنها نبود.
احساس میکردم که گم شدن زینب مرا از پا درآورده است. معنی صبر را فراموش کرده بودم.
پیش از جنگ ،با یک حقوق کارگری خوش بودیم. همین که هفت تا بچهام و شوهرم در
کنارم بودند و شب ها سرمان جفت سر هم بود، راضی بودم.
همهی خوشبختی ِ من تماشای بزرگ شدن بچه هایم بود. لعنت به صَـدام که خانهی مارا خراب
و آوارهمان کرد و باعث شد که بچههایم از من دور شونـد.
روز دوم گم شدن زینب، دیگر چاره ای نداشتم، باید به کلانتری میرفتم. همراه با مادرم به
کلانتری شاهین شهر رفتم و ماجرای گم شدن زینب را اطلاع دادم. آنها مرا پیش رئیس
آگاهی فرستادند. رئیس آگاهی، شخصی به نام آقای عرب بود. وقتی همهی ماجرا را تعریف
کردم، آقای عرب چند دقیقه سکوت کرد و بعد طوری که من وحشت نکنم گفت:
"مجبورم موضوعی را به شما بگویـم. با توجه به اینکه همهی خانوادهی شما اهل جبهه و
جنگ هستید و زینب هم دختری محجبه و فعالی است، احتمال اینکه دست منافقین در کار
باشد وجود دارد."آقای عرب گفت طی سال گذشته موارد زیادی را داشتیم که شرایط شما
را داشتند و هدف منافقین قرار گرفتند.
من که تا آن لحظه جرئتِ فکر کردن به چنین
چیزی را نداشتم، با اعتراض گفتم:
"مگر دختر من چند سالش است یا چکاره است
که منافقین دنبالش باشند؟ او یک دختر چهارده ساله است که کلاس اول دبیرستان درس
میخواند. کاره ای نیست، آزارش هم به کسی نمیرسد."
رئیس آگاهی گفت:
"من هم از خدا میخواهم حدسم اشتباه باشد، اما با شرایط فعلی، امکان این موضوع هست. "
آقای عرب پروندهای تشکیل داد و لیست اسامی همهی دوستان و آشنایان و جاهایی که
رفته بودیم و یا نرفته بودیم را از ما گرفت. او به من قول داد که با تمام توانش دنبال زینب بگردد...
✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱
افطار شهدایی ۷.mp3
4.54M
[🌙🕊]
#پادکست «افطارشهدایی»🎵
#قسمت_هفتم🌿
👤#شهید_حسن_تهرانی_مقدم
اخیراحکمیگرفتهام،شدهامفرماندهعملیات آنواقعهیبزرگ...🌱
قبلازافطارمهمانشهداباشید.🌷
#امام_زمان
#ماه_رمضان