eitaa logo
قرآن و نهج‌البلاغه 🌸🌸
1.5هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
31 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
قرآن و نهج‌البلاغه 🌸🌸
⚘ 📚نهج البلاغه/نامه۱۶ /به يارانش وقت جنگ ✅آموزش‌تاكتيكهاي نظامي از عقب نشيني هايي كه مقدمه هجوم
✅شرح نامه ۱۶ (مکارم شیرازی) 📜نامه در یک نگاه: 🌿این نامه ـ یا صحیح تر این کلام ـ از سخنان امام(علیه السلام) است که در میدان جنگ به عنوان تعلیم فنون و رموز نبرد با دشمن براى یارانش بیان مى فرمود. در وصایا و سفارش هایى که گذشت، آداب حرکت به سوى میدان جنگ و چگونگى موضع گیرى در مقابل دشمن بیان شده بود. امام(علیه السلام) در این کلام فنون جنگ را به یارانش مى آموزد و در بخش آخر این کلام در واقع به سؤالى که بعضى از یارانش صریحاً مطرح مى کردند یا در دل داشتند پاسخ مى گوید که 🔻 اگر ما با معاویه و یاران و انصارش مى جنگیم، جنگ با مسلمانان محسوب نمى شود. 🔹 اگر بنى امیّه و در رأس آنها ابوسفیان اظهار اسلام کردند در واقع تظاهرى به اسلام بیش نبود، لذا هنگامى که اعوان و یارانى براى اظهار کفر یافتند آن را ظاهر ساختند. 💥تقويت عزم و اراده لشکر: ✨امام(عليه السلام) در اين گفتار پرمغز و پرمحتواى خود شش دستور مهم جنگى را در عباراتى کوتاه بيان مى کند. ♦️ در دستور اوّل و دوم چنين مى فرمايد: «از فرار و عقب نشينى هايى که پس از آن، حمله تازه اى به دشمن است نگران نباشيد و همچنين از جولانى که بعد از آن حمله صورت مى گيرد ناراحت نشويد»; 🍃 (لاَ تَشْتَدَّنَّ عَلَيْکُمْ فَرَّةٌ(21) بَعْدَهَا کَرَّةٌ(3)، وَلاَ جَوْلَةٌ(4) بَعْدَهَا حَمْلَةٌ). 🔹منظور از جمله اوّل اين است که گاه شرايط ايجاب مى کند که جنگجويان به طور موقّت فرار کنند تا دشمن به دنبال آنها بشتابد، ناگهان برگردند و او را غافلگير ساخته با حمله اى شديد در هم بشکنند. در واقع نوعى عقب نشينىِ تاکتيکى است که در جنگ ها معمول است و گاه مخالفت با آن براى لشکر گران تمام مى شود، لذا امام(عليه السلام) مى فرمايد: از چنين فرار و عقب نشينى نگران نباشيد. 🔹در جمله دوم اشاره به جولان به اين سمت و آن سمت قبل از حمله است، زيرا گاه مى شود که سرباز شجاع براى حمله به دشمن محل خود را در ميدان تغيير مى دهد و جابه جا مى کند تا نقطه اى را که از آن نقطه بهتر مى تواند حمله کند به دست آورد و يا دشمن را خسته کند; بنابراين نه فرارى که بعد از آن، حمله مجدّدى است ايرادى دارد و نه جولانهايى که بعد از آن حملات شروع مى شود. به تعبير ديگر بعضى از افراد مغرور تصوّر مى کنند که فرار به هر صورت که باشد ننگ است و همچنين معطل کردن دشمن در ميدان با جولان هاى مکرّر; درحالى که هيچ يک عيب نيست، بلکه نوعى روش مبارزه و در بسيارى از موارد عامل پيروزى است. 🔹آن گاه در سومين و چهارمين دستور مى فرمايد: «حق شمشيرها را ادا کنيد و جاى درغلطيدن دشمن را مهيا سازيد»; 🍃(وَأَعْطُوا السُّيُوفَ حُقُوقَهَا، وَوَطِّئُوا لِلْجُنُوبِ مَصَارِعَهَا(5)). شمشير مهم ترين ابزار مبارزه و جنگ در آن زمان بود. هنگامى که شمشيرزن در برابر دشمن قرار مى گيرد بايد از اين وسيله جنگى حدّاکثر استفاده را بنمايد و اداى حقش همين است. جمله «وَطِّئُوا لِلْجُنُوبِ ...» اشاره به اين است که ضربات خود را چنان محکم بر دشمن وارد سازيد که با همان ضربات نخستين بر خاک بيفتد; گويى جايگاهشان را از پيش براى فرو غلطيدن و به خاک افتادن فراهم ساخته ايد. بعضى نيز احتمال داده اند که اشاره به لشکر خودى است; يعنى در عين اينکه هدفتان پيروزى بر دشمن است آماده شهادت در راه خدا نيز باشيد و پهلوهاى خود را براى قرار گرفتن بر خاک آماده سازيد. ولى با توجّه به جمله قبل و جمله بعد از آن، اين معنا بعيد به نظر مى رسد، زيرا هر دو دعوت به ضربات کارى بر دشمن است. 🔹حضرت در پنجمين و ششمين دستور که در واقع ادامه همان بحث ضربات کارى بر دشمن است مى فرمايد: «خود را براى زدن سخت ترين نيزه و شديدترين ضربه شمشير بر پيکر دشمن به هيجان در آوريد»; 🍃(وَاذْمُرُوا(6) أَنْفُسَکُمْ عَلَى الطَّعْنِ(7) الدَّعْسِيِّ(8)، وَالضَّرْبِ الطِّلَحْفِيِّ(9)). 🌱ادامه‌دارد... ⚘ @Nahjolbalaghe2
قرآن و نهج‌البلاغه 🌸🌸
✅شرح نامه ۱۶ (مکارم شیرازی) 📜نامه در یک نگاه: 🌿این نامه ـ یا صحیح تر این کلام ـ از سخنان امام(علیه
📜 ✅ادامه شرح نامه ۱۶ در واقع امام(عليه السلام) جنگجويان را به استفاده کردن از تمام وسائل جنگى آن زمان ترغيب مى کند آن هم استفاده اى در حد اعلى; نيزه را چنان بر پيکر دشمن وارد کنند که در اندامش فرو رود و او را به خاک افکند و شمشير را چنان بر بدن او وارد سازند که او را به خاک افکند و براى انجام اين کار بايد خود را تهييج کنند و هيجان لازم را در درون خويش به يارى خدا به وجود آورند، زيرا پيروزى از آن گروهى است که سخت تر مى جنگند و سلاح خود را بر پيکر دشمن محکم تر مى کوبد. در هفتمين و آخرين دستور مى فرمايد: 🌿 «صداها را خاموش کنيد که در بيرون راندن سستى بسيار مؤثر است»; 🍃 (وَأَمِيتُوا الاَْصْوَاتَ، فَإِنَّهُ أَطْرَدُ لِلْفَشَلِ). آنها که در جنگ داد و فرياد مى کنند از يک سو ممکن است نشانه ترس و وحشت در نظر دشمن باشد و سبب شود که روحيّه دشمن بالا رود و از سوى ديگر به همان اندازه که نيروى جسمى و فکرى صرف در فريادها مى شود از نيروى مبارزه با دشمن مى کاهد به همين دليل امام(عليه السلام) دستور مى دهد که نيروى خود را صرف داد و فرياد نکنند و توجّه خود را به طور کامل معطوف به مبارزه با دشمن نمايند. البتّه اين کار منافات با تکبيرهايى که به هنگام پيروزى گفته مى شود ندارد حتى آن تکبيرها هم بايد محدود و حساب شده باشد و زياده روى در آن بر خلاف اين دستور است. به همين دليل در داستان جنگ بدر مى خوانيم: هنگامى که مشرکان چشمشان به لشکر پيغمبر اسلام افتاد که با تعداد کم در مقابل آنها حاضر شده بودند تصور کردند که گروهى از مسلمانان در پشت تل ها کمين کرده اند تا در فرصت مناسب بيرون آيند و حمله کنند، لذا عمر بن وهب را با جماعتى براى تحقيق درباره اين مطلب در اطراف ميدان فرستادند. عمر بن وهب گرداگرد لشکر اسلام را جستجو کرد سپس بازگشت و به سران مشرکان گفت: آنها هيچ کمين و مددکارى غير خودشان ندارند; ولى من گمان مى کنم شترهاى بارکش يثرب مرگ را براى شما با خود به ارمغان آورده اند. سپس افزود: 🍃 «أَمَا تَرَوْنَهُمْ خُرْسٌ لاَ يَتَکَلَّمُونَ يَتَلَمَّظُونَ تَلَمُّظَ الاَْفَاعِي مَا لَهُمْ مَلْجَأٌ إِلاَّ سُيُوفَهُمْ وَمَا أَرَاهُمْ يُوَلُّونَ حَتَّى يُقْتَلُوا وَلاَ يُقْتَلُونَ حَتَّى يَقْتُلُوا بِعَدَدِهِمْ فَارْتَئُوا رَأْيَکُم; آيا نمى بينيد آنها خاموشند و سخن نمى گويند گويى زبان خود را همچون زبان مار افعى در اطراف دهان مى گردانند آنها هيچ پناهگاهى جز شمشيرهايشان ندارند و هرگز فرار نخواهند کرد تا کشته شوند و کشته نمى شوند تا از ما به تعداد خودشان به قتل برسانند مطلب چنين است حال هر تصميمى مى خواهيد بگيريد».(10) 🔹سپس امام(عليه السلام) در پايان اين گفتار نکته ديگرى بيان مى کند و در واقع پاسخى است به سؤال مقدّر يا سؤال مذکور در کلمات يارانش که معاويه و يارانش ظاهراً مسلمانند چگونه ما با مسلمانان بجنگيم؟ امام(عليه السلام) مى فرمايد: «سوگند به آن کس که دانه را شکافته و انسانها را آفريده دشمنان ما اسلام را هرگز نپذيرفتند، بلکه در ظاهر تسليم شدند و کفر را در درون پنهان داشتند و هنگامى که ياورانى بر ضد اسلام يافتند، آنچه را پنهان کرده بودند آشکار کردند»; 🍃(فَوَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ، وَبَرَأَ النَّسَمَةَ(11)، مَا أَسْلَمُوا وَلَکِنِ اسْتَسْلَمُوا، وَأَسَرُّوا الْکُفْرَ، فَلَمَّا وَجَدُوا أَعْوَاناً عَلَيْهِ أَظْهَرُوهُ). اينکه امام(عليه السلام) در سوگند خود و بيان صفات خداوند، روى شکافتن دانه ها در زير خاک و آفرينش انسان تکيه مى کند به دليل آن است که از عجيب ترين و شگفت انگيزترين افعال خداوند همين است; هسته ها هنگامى که با پوست هاى بسيار محکم در زير خاک قرار مى گيرند و رطوبت کافى به آنها مى رسد، جنب و جوشى در درون هسته آغاز مى گردد و نطفه زنده شروع به نمو مى کند و ساقه لطيفى از آن آشکار مى گردد. همين ساقه لطيف هنگامى که جا را بر خود تنگ مى بيند هسته را مى شکافد و سر بيرون مى کشد و از مادر خود جدا مى گردد و راه نمو را پيش مى گيرد تا زمانى که به صورت درخت برومندى در آيد. همچنين هنگامى که نطفه انسان در رحم مادر قرار مى گيرد، روز به روز آفرينش جديدى مى بيند و شکل تازه اى به خود مى گيرد و با يک سلسله تحولات پيچيده و بسيار دقيق و ظريف و در عين حال سريع، مبدل به انسان کاملى مى شود و هنگامى که رحم مادر را براى ادامه رشد و نمو کافى نمى بيند تصميم بر خروج مى گيرد و با هيجان و تب و تاب شديد مادر، قدم به عرصه دنيا مى گذارد. 🌱ادامه‌دارد... ⚘ eitaa.com/Nahjolbalaghe2
قرآن و نهج‌البلاغه 🌸🌸
📜 ✅ادامه شرح نامه ۱۶ در واقع امام(عليه السلام) جنگجويان را به استفاده کردن از تمام وسائل جنگى آن ز
✨ ✅ادامه شرح نامه ۱۶ مطالعه درباره تولد گياهان و انسانها، به راستى انسان را به عظمت بى پايان خدا آشنا مى سازد و به همين دليل گاه پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) و امامان معصوم(عليهم السلام) به هنگام سوگند، خدا را با اين اوصاف ياد مى کردند و نبايد فراموش کرد که اين در زمانى بود که علم گياه شناسى و جنين شناسى هرگز متولد نشده بود. 🔹نکته ها: 🍃1. شواهد زنده اى از اعتقادات واقعى بنى اميّه: در آخرين جمله گفتار بالا، امام(عليه السلام) تصريح مى کند که مخالفانش (معاويه و يارانش) هرگز اسلام را با دل و جان نپذيرفته بودند، بلکه به حکم اجبار به آن تن در دادند و هنگامى که يارانى پيدا کردند کفر درون را آشکار ساختند. ممکن است اين سخن بر بعضى از ناآگاهان از برادران اهل سنّت گران آيد، ولى مطالعه کتب صحاح و ساير منابع معروف اهل سنّت نشان مى دهد که واقعيتى آشکار است; ما در اينجا بخشى از رواياتى را که در منابع معروف آنان آمده درباره عقايد و اعمال معاويه بيان مى کنيم بى آنکه چيزى بر آن بيافزاييم و داورى را بر عهده خوانندگان مى گذاريم. 1. در صحيح مسلم آمده است که عبد الرحمان بن عبد رب الکعبه مى گويد: وارد مسجد الحرام شدم ديدم عبدالله بن عمرو عاص در سايه کعبه نشسته و مردم گرد او جمع شده اند به او گفتم: پسر عمويت معاويه دستور مى دهد که ما اموالمان را در ميان خود به باطل بخوريم و مسلمانان را به قتل برسانيم در حالى که خداوند مى فرمايد: ✨(يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَيْنَکُمْ بِالْباطِلِ...) و مى فرمايد: ✨ (وَلا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُم...)(12) عبدالله ساکت شد سپس گفت: در اطاعت خدا از او اطاعت کن و در معصيت خدا با او مخالفت نما.(13) 2. در تاريخ طبرى آمده است که پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) ابوسفيان را مشاهده کرد که سوار بر الاغى مى آيد، معاويه افسار آن را به دست دارد و يزيد (برادر معاويه) از پشت سر آن را مى راند (و در روايتى عتبة برادر معاويه زمام آن را در دست داشت و معاويه از پشت سر آن را مى راند) رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آنها را ديد و فرمود: «لَعَنَ اللهُ الْقائِدَ وَالرّاکِبَ وَالسَّائِقَ; خدا لعنت کند سوار و زمام دار و کسى که آن را از پشت سر مى راند».(14) 3. نيز در تاريخ طبرى آمده است که روزى پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) اشاره به نقطه اى از اطراف خود کرد و فرمود: از اين سو مردى از امّت من مى آيد که بر غير دين من محشور خواهد شد. ناگهان معاويه پيدا شد.(15) 4. ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه از کتاب اخبار الملوک چنين نقل مى کند: روزى معاويه شنيد مؤذن مى گويد: «أشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ إلاّ اللهُ» معاويه سه بار آن را تکرار کرد; ولى هنگامى که مؤذن گفت: «أشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ» معاويه گفت: عجب اى فرزند عبدالله (منظورش پيغمبر اسلام بود) تو همت بلندى داشتى راضى نشدى جز اينکه اسم خودت را در کنار اسم خدا قرار دهى و شهادت به نبوّت را تکرار نکرد.(16) 5. احمد بن حنبل در کتاب مسند خود از عبدالله بن بريده نقل مى کند که مى گويد: من و پدرم وارد بر معاويه شديم ما را بر فرشى (که در کنار او بود) نشاند سپس غذايى آوردند و خورديم. سپس شراب آوردند معاويه از آن نوشيد و به دست پدرم داد، پدرم گفت: از آن روزى که رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آن را حرام کرده هرگز از آن ننوشيده ام.(17) 6. ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه مى گويد: «قَدْ طَعَنَ کَثيرٌ مِنْ أصْحابِنا فى دينِ مُعاوِيَةَ وَلَمْ يَقْتَصِرُوا عَلى تَفْسيقِهِ وَقالُوا عَنْهُ: إنّه کانَ مُلْحِداً لا يَعْتَقِدُ النُّبُوَّةَ وَنَقَلُوا عَنْهُ فى فَلَتاتِ کَلامِهِ وَسَقَطاتِ ألْفاظِهِ ما يَدُلُّ عَلى ذلِکَ; اصحاب ما (منظور ابن ابى الحديد گروه معتزله از اهل سنّت است) معاويه را فقط فاسق نمى دانند، بلکه اعتقادات او را نيز مخدوش مى شمارند و گفته اند او ملحد بود و اعتقادى به نبوّت پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) نداشت و سخنانى را که گاه از زبان او مى پريد و دلالت بر اين معنا داشت نقل کرده اند».(18) ⚘ @Nahjolbalaghe2
قرآن و نهج‌البلاغه 🌸🌸
✨ ✅ادامه شرح نامه ۱۶ مطالعه درباره تولد گياهان و انسانها، به راستى انسان را به عظمت بى پايان خدا آش
✨ ✅ادامه شرح نامه ۱۶ 🔹7. مشکلات ايمان و عمل معاويه به اندازه اى بود که حسن بصری مطابق آنچه ابن عبد ربه در عقد الفريد آورده است مى گويد: به خدا سوگند اگر عمرو بن عاص با معاويه بيعت نکرده بود امر حکومت براى او استقرار نمى يافت. معاويه به عمرو گفت: با من بيعت کن عمرو گفت: براى چه؟ براى آخرت؟ و الله آخرتى با تو نيست يا براى دنيا؟ به خدا سوگند دنيا نيز با تو نخواهد بود مگر اينکه من با تو شرکت کنم! معاويه گفت: تو شريک من در دنيا باش. عمرو گفت: بنويس براى من حکومت مصر و اطراف آن را. معاويه نوشت. سپس مى افزايد: عتبة بن ابوسفيان وارد بر معاويه شد در حالى که با عمرو بن عاص درباره مصر سخن مى گفت و عمرو به او گفت: من دينم را در مقابل حکومت مصر به تو مى فروشم عتبه گفت: اين مرد دينش را ثمن و بهاى معامله قرار داد.(19) 🔴8. ابن اثير نيز در کامل التواريخ از حسن بصرى نقل مى کند که مى گويد: چهار چيز در معاويه بود که حتى اگر تنها يکى از آنها را داشت، موجب هلاکت (اخروى) وى مى شد: 🔻نخست اينکه امر حکومت را با شمشير به دست گرفت در حالى که بقاياى صحابه و صاحبان فضيلت که از او برتر بودند وجود داشتند. 🔻 دوم اينکه فرزند شراب خوارش را که لباس ابريشمين مى پوشيد و طنبور مى زد، خليفه بعد از خود کرد. 🔻سوم اينکه ادعا کرد زياد برادر من است در حالى که پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرموده بود: فرزند به پدر رسميش ملحق مى شود و نصيب فرد زناکار سنگ است. 🔻چهارم اينکه حجر بن عدى (آن مرد پاک ايمان) را به قتل رساند.(20) 🔴9. مطابق آنچه بيهقى در کتاب محاسن و مساوى آورده است، يک نفر مرد شامى از ابن عباس سؤال کرد ناکثين (پيمان شکنانى که پيامبر(صلى الله عليه وآله) از آنان خبر داده بود) چه کسانى بودند؟ ابن عباس گفت: ♦️کسانى که با على(عليه السلام) در مدينه بيعت کردند سپس بيعت خود را شکستند و در بصره در جنگ جمل مقابل او حضور پيدا کردند و منظور از «قاسطين» معاويه و اصحاب اوست و «مارقين» اشاره به اهل نهروان است.(21) ▫️10. اين قسمت را با سخن عجيبى که در مروج الذهب مسعودى و در موفقيّات زبير بن بکار و در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد آمده است پايان مى دهيم (توجّه داشته باشيد که در ميان اين سه نفر کسى وجود دارد مانند زبير بن بکار که نه تنها تمايلى به اعتقادات شيعه نداشت بلکه با آنها مخالف بود). مطرّف فرزند مغيرة بن شعبه مى گويد: همراه پدرم بر معاويه وارد شدم پدرم کراراً به سراغ او مى رفت و با او به گفتگو مى پرداخت سپس به منزل باز مى گشت و از عقل و هوش و کياست معاويه سخن مى گفت ولى شبى از نزد او به منزل باز گشت بسيار ناراحت بود و غذا و شام نخورد من ديدم او بسيار غمگين است کمى مهلت دادم و دانستم که حادثه اى پيش آمده است، گفتم: چرا تو را امشب غمگين مى بينم؟ گفت: فرزندم من از نزد کافرترين و خبيث ترين مردم مى آيم. گفتم: چه کسى؟ گفت: من با او (معاويه) خلوت کرده بودم و به او گفتم: اى امير مؤمنان سنّى از تو گذشته اگر راه عدالت پيش گيرى و کارهاى خير انجام دهى بهتر است و اگر برادرانت از بنى هاشم را در نظر بگيرى و صله رحم بجا بياورى بسيار مناسب است، زيرا آنها امروز هيچ خطرى براى تو ندارند و اين کار سبب مى شود که نيک نامى و ثواب آن براى تو بماند. معاويه گفت: هيهات هيهات کدام نام نيک، اخو تيم (ابوبکر که از قبيله تيم بود) به حکومت رسيد و عدالت کرد، هنگامى که از دنيا رفت فراموش شد فقط کسى مى گويد: ابوبکر چنين و چنان. سپس اخو عدى (عمر که از قبيله عدى بود) به حکومت رسيد، ده سال تلاش و کوشش کرد و هنگامى که از دنيا رفت نام او هم فراموش شد جز اينکه بعضى مى گويند عمر چنين و چنان کرد; ولى ابن ابى کبشه (لقبى که مشرکان به پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) مى دهند) همه روز پنج بار (بر فراز مناره ها) فرياد مى زنند: (أشْهَدُ أنَّ مُحَمّداً رَسُولُ اللهِ) با اين حال چه نام نيکى و چه عملى از من باقى مى ماند؟ اى بى پدر «لاَ وَاللهِ إِلاَّ دَفْناً دَفْنا; به خدا سوگند بايد کارى کرد که اين نام دفن شود و يا اينکه بايد کارى کرد که بنى هاشم براى هميشه دفن و فراموش شوند».(22) ▫️بار ديگر تکرار مى کنيم که هيچ يک از نکات ده گانه بالا از ما نيست، ما عين عبارات دانشمندان اهل سنّت را درباره معاويه آورديم بى آنکه چيزى به آن بيافزاييم. 💥2. فضائل امام(عليه السلام) از زبان دشمنش: با اينکه عمرو عاص صد در صد پشتيبان معاويه بود و اگر نقشه هاى شيطانى او نبود به يقين معاويه در کار خود پيروز نمى شد; ولى با اين حال از او صريح اللهجه تر بود و در موارد لزوم با صراحت از برترى فوق العاده على(عليه السلام) نسبت به او و همچنين از لشکر شجاع آن حضرت سخن مى گفت. ⚘ @Nahjolbalaghe2
قرآن و نهج‌البلاغه 🌸🌸
✨ ✅ادامه شرح نامه ۱۶ 🔹7. مشکلات ايمان و عمل معاويه به اندازه اى بود که حسن بصری مطابق آنچه ابن عبد
🌷 ✅ادامه شرح نامه ۱۶ نصر بن مزاحم در کتاب صفين خود اشعار عجيبى از عمرو عاص نقل مى کند که معاويه را در آن شديداً تحقير مى کند از جمله درباره لشکريان على(عليه السلام) چنين مى گويد: فَإِنْ وَرَدَتْ فَأَوَّلُهَا وُرُوداً * فَإِنْ سَدَّتْ فَلَيْسَ بِذِي صُدُود «هرگاه سواران لشکر على(عليه السلام) وارد معرکه شوند، پيشگامند و اگر جلو لشکر دشمن خود را بگيرند، کسى قادر بر جلوگيرى از آنها نيست». سپس مى افزايد: وَمَا هِيَ مِنْ أَبِي حَسَن بِنُکْر * وَلا هُوَ مِنْ مَسَائِکَ بِالْبَعِيدِ «فضايل على(عليه السلام) ناشناخته نيست و نقطه ضعف هاى تو دور از نظر نيست». ♦️آن گاه به درخواست معاويه از امير مؤمنان على(عليه السلام) نسبت به حکومت شام اشاره کرده مى گويد: وَقُلْتَ لَهُ مُقَالَةَ مُسْتَکِين * ضَعِيفِ الْرُکْنِ مُنْقَطِعِ الْوَرِيدِ دَعَنَّ لى الشَّامَ حَسْبُکَ يَا ابْنَ هِنْد * مِنَ السَّوْآةِ وَالرَّأْيِ الزَّهِيدِ وَلَوْ أَعْطَاکَهَا مَا ازْدَدْتَ عِزّاً * وَلا لَکَ لَو أَجابَکَ مِنْ مَزِيد 🔻«تو همچون فقير مستمند ناتوان درمانده اى از على(عليه السلام) تقاضا کردى که شام را به تو واگذارد. همان نقطه ضعف ها و تدبير نادرستت براى تو کافى است. و اگر حکومت شام را به تو وا گذارد چيزى عزيز نخواهى شد و اگر تقاضاى تو را اجابت کند فزونى نخواهى يافت». هنگامى که اشعار عمرو بن عاص به گوش معاويه رسيد او را فرا خواند گفت: از تو تعجب مى کنم، تو فکر و تدبير مرا نکوهش مى کنى و على(عليه السلام) را بزرگ مى شمرى در حالى که(عليه السلام) على تو را رسوا ساخت. عمرو در پاسخ گفت: اما تحقير فکر و رأى تو از من صادر شد; ولى بزرگ شمردن على(عليه السلام) چيزى نيست که بر تو مخفى باشد تو از آن نسبت به من آگاه ترى با اين تفاوت که تو آن را مخفى مى دارى و من آشکار مى سازم. و اما رسوا شدن من به دست على(عليه السلام)، او کسى نيست که اگر انسانى با او ملاقات کند رسوا شود.(23)   📚پی نوشت: 1 . سند نامه: اين سخن در حقيقت بخشى از کلامى است که امام(عليه السلام) به يارانش در روزى از ايّام صفين بيان فرمود و از کلام ابن ابى الحديد چنين استفاده مى شود که اين کلام، ادامه خطبه 62 (طبق شماره بندى نهج البلاغه صبحى صالح خطبه 64) است. به هر حال از جمله کسانى که قبل از سيّد رضى بخشى از آن را نقل کرده اند مرحوم کلينى در کتاب کافى در کتاب الجهاد است که چند جمله اى از آن را آورده و نصر بن مزاحم نيز در کتاب صفين خود قسمتى از آن را ذکر کرده است. شگفت آنکه در کتاب تمام نهج البلاغه نيز تنها بخشى از اين کلام آمده است (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 232). 2 . «فرة» به معناى يک بار فرار کردن است. 3 . «کرّة» به معناى يک بار بازگشت و حمله بر دشمن است و على(عليه السلام) را از اين رو کرّار گفته اند که پيوسته به دشمن باز مى گشت و حمله خود را تکرار مى کرد. 4 . «جولة» به معناى جولان دادن و به اين طرف و آن طرف حرکت کردن است. (اين واژه هم معناى مصدرى دارد و هم اسم مصدرى). بعضى نيز «جوله» را به معناى فرار کوتاه مدت ذکر کرده اند; ولى با توجّه به کلام امير  مؤمنان(عليه السلام) در بالا اين معنا بعيد به نظر مى رسد. 5 . «مصارع» جمع «مصرع» به معناى محلى است که کسى بر زمين مى افتد. 6 . «اذمُرُوا» امر است از ريشه «ذمر» بر وزن «امر» به معناى تهييج کردن و برانگيختن است. 7 . «الطَعْن» به معناى فرو کردن نيزه در بدن دشمن است. اين واژه به صورت کنايى به معناى عيب جويى نيز به کار مى رود. 8 . «دعسىّ» از ريشه «دعس» بر وزن «درس» به معناى پرکردن و گاه به معناى اثر گذاشتن آمده است. اين واژه در جايى که نيزه اى بر بدن دشمن فرو کنند و گويى جوف او را پر مى کند و بر بدن او اثر مى گذارد به کار رفته است. 9 . «طلحف» به معناى شديد است. 10 . بحارالانوار، ج 19، ص 252. 11 . «نسمة» به معناى انسان و گاه به معناى روح و گاه به هر موجود ذى روحى اطلاق مى شود. ريشه اصلى آن همان نسيم به معناى وزش ملايم باد است. 12 . نساء، آيه 29. 13 . صحيح مسلم، ج 6، ص 18. 14 . تاريخ طبرى، ج 8، ص 185، چاپ مؤسسه اعلمى، بيروت. 15 . تاريخ طبرى، ج 8، 186 چاپ مؤسسه اعلمى، بيروت. 16 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 10، ص 101. 17 . مسند احمد، ج 5، ص 347. 18 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 5، ص 129. 19 . عقد الفريد، ج 5، ص 87. 20 . کامل التواريخ، ج 3، ص 487. 21 . المحاسن و المساوى، ص 43 چاپ بيروت (مطابق نقل شرح احقاق الحق، ج 15، ص 62). 22 . الموفقيات، ص 576، چاپ وزارت اوقاف، بغداد، سال 1392; مروج الذهب،، ج 2، ص 429، چاپ بيروت، سال 1982; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 5، ص 129. 23 . صفين، ص 472.   ⚘ @Nahjolbalaghe2
قرآن و نهج‌البلاغه 🌸🌸
۱۷- و من كتاب له ( عليه السلام ) >إلي معاوية جوابا عن كتاب منه إليه< وَ أَمَّا طَلَبُكَ إِلَيَّ ال
✨ ✅شرح نامه۱۷( مکارم شیرازی ) از نامه هاى امام(عليه السلام) است که در پاسخ به نامه معاويه نگاشته.(1) 📜نامه در یک نگاه: به گفته نصر بن مزاحم در کتاب صفین، روزى امام(علیه السلام) فرمود: فردا صبح شخصاً پا به میدان مى گذارم و با این گروه مى جنگم. این سخن در میان لشکر شام منتشر شد و آنها در وحشت عمیقى فرو رفتند. در این هنگام معاویه نامه اى براى امیر  مؤمنان على(علیه السلام) نوشت که خلاصه مضمونش چنین است: «من گمان مى کنم اگر مى دانستى کار جنگ به اینجا مى رسد اقدام بر جنگ نمى کردى و از گذشته پشیمان مى شدى من از تو درخواست کرده ام که حکومت شام را به من واگذارى به این شرط که مستقل باشم نه با تو بیعت کنم و نه از تو اطاعت. این را نپذیرفتى و الآن من شام را در اختیار دارم و باز همان خواسته را از تو مى کنم. ما همه از فرزندان عبد مناف هستیم، همواره عزیز و آزاد بوده ایم. هنگامى که این نامه به امام(علیه السلام) رسید فرمود: راستى وضع معاویه و نامه اش هر دو عجیب است; سپس کاتب خود عبیدالله بن ابى رافع را فرا خواند و دستور داد نامه مورد بحث را براى معاویه بنویسند و به سخنان نارواى او پاسخ گویند. البتّه مرحوم سیّد رضى آن گونه که دأب و عادت اوست، بخشى از نامه را که در آغاز آن بوده است ذکر نکرده ولى قسمت مهم و عمده نامه را آورده است. 🔴بدهکارانى در چهره طلبکار: همان گونه که قبلا گفتيم، اين نامه پاسخى است به نامه اى که معاويه خدمت آن حضرت نوشته و سخنانى طلب کارانه را در آن آورده است. معاويه قاعدتاً دستور مى داد اين گونه نامه ها را بر فراز منابر يا در برابر لشکر بخوانند تا خود را از گناه بزرگى که مرتکب شده تبرئه نمايد و نيز قاعدتا اين نامه به دست ياران امام(عليه السلام) نيز افتاده است و امکان داشته افراد ظاهربين تحت تأثير آن واقع شوند، بنابراين چاره اى نبوده جز اينکه امام(عليه السلام) انگشت مبارک بر فقرات مختلف اين نامه بگذارد و جواب قاطع به آن بدهد. به همين دليل مى بينيم که امام(عليه السلام) به چهار نکته اساسى در برابر چهار ادعاى معاويه اشاره نموده و اين چنين پاسخ مى دهد. 🔹نخست مى فرمايد: «و اما اينکه از من خواسته اى شام را به تو واگذارم (و در برابر آن نه بيعت کنى و نه اطاعت، بلکه فعال ما يشاء باشى بدان) من چيزى را که ديروز از تو منع کردم امروز به تو نخواهم بخشيد»; (وَأَمَّا طَلَبُکَ إِلَيَّ الشَّامَ فَإِنِّي لَمْ أَکُنْ لاُِعْطِيَکَ الْيَوْمَ مَا مَنَعْتُکَ أَمْسِ). زيرا آن منع به سبب حکم الهى بوده که امارت هيچ بخشى از حکومت اسلامى را نبايد به ظالمان و مفسدان داد و اين حکم همچنان به قوت خود باقى است; اين مسأله امرى سياسى و گذرا نبوده که با تغيير شرايط سياسى عوض شود. اين سخن در واقع پاسخى است به کسانى که مى گويند آيا بهتر نبود امام(عليه السلام) به طور موقّت شام را به معاويه واگذار مى کرد و بعد از استقرار حکومت خود از او پس مى گرفت. آنها که چنين مى گويند، به اين نکته توجّه ندارند که اگر امام(عليه السلام) حکومت شام (و طبق بعضى از نقل ها حکومت مصر، چون آن را نيز تقاضا داشت) به معاويه واگذار مى کرد و پايه هاى حکومتش تقويت مى شد، تکان دادن او از جايش امکان نداشت در حالى که ما مى بينيم امام(عليه السلام) با لشکريانش در صفين او را تا آستانه شکست قطعى و دفع شر او از کشور اسلام پيش برد و اگر ناآگاهى و خباثت بعضى از کسانى که ظاهراً در لشکر امام(عليه السلام) بودند نبود، کار يکسره مى شد. 🔹سپس به پاسخ دومين بخش از نامه او پرداخته مى فرمايد: «و اما اينکه گفته اى جنگ (صفين) همه عرب را جز اندکى در کام خود فرو برده، آگاه باش آن کس که بر حق بوده (و در راه خدا شهيد شده) جايگاهش بهشت است و آن کس که به راه باطل کشته شده در آتش است»; (وَأَمَّا قَوْلُکَ: إِنَّ الْحَرْبَ قَدْ أَکَلَتِ الْعَرَبَ(2) إِلاَّ حُشَاشَاتِ(3) أَنْفُس بَقِيَتْ، أَلاَ وَمَنْ أَکَلَهُ الْحَقُّ فَإِلَى الْجَنَّةِ، وَمَنْ أَکَلَهُ الْبَاطِلُ فَإِلَى النَّارِ). 🔹سپس به پاسخ سومين بخش از نامه او که گفته بود من با تو از نظر جنگ و لشکر يکسان هستيم (هر دو براى يک هدف مى جنگيم و يک چيز مى طلبيم) پرداخته و مى فرمايد: «و اما اينکه ادعا کرده اى ما در جنگ و نفرات (از تمام جهات) يکسان هستيم، چنين نيست، زيرا تو در شک (به مبانى اسلام) از من در يقين و ايمان (به آنها) فراتر نيستى و اهل شام بر دنيا از اهل عراق به آخرت حريص تر نخواهند بود»; (وَأَمَّا اسْتِوَاؤُنَا فِي الْحَرْبِ وَالرِّجَالِ فَلَسْتَ بِأَمْضَى(4) 🌱ادامه دارد... ⚘ @Nahjolbalaghe2
قرآن و نهج‌البلاغه 🌸🌸
✨ ✅شرح نامه۱۷( مکارم شیرازی ) از نامه هاى امام(عليه السلام) است که در پاسخ به نامه معاويه نگاشته.(1
✨ ✅ادامه شرح نامه ۱۷ عَلَى الشَّکِّ مِنِّي عَلَى الْيَقِينِ، وَلَيْسَ أَهْلُ الشَّامِ بِأَحْرَصَ عَلَى الدُّنْيَا مِنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ عَلَى الاْخِرَةِ). 🍃اشاره به اينکه دو تفاوت در ميان ياران من و طرفداران توست: اينها همراه امام عادلى مى جنگند که به وظيفه خود يقين دارد و آنها را در راه روشنى سير مى دهد در حالى که تو هدف روشنى ندارى جز اينکه به مال و مقامى برسى. ديگر اينکه همراهان تو گروهى دنياپرستند که با وعده هاى مادى، سران آنها را به ميدان کشيده اى و قدم به ميدانى گذارده اند که شايد غنايمى نصيبشان شود در حالى که فرماندهان لشکر من نه وعده جايزه اى به آنها داده شده و نه حتى فکر آن را مى کنند. به تعبير ديگر تو هرگز يقين به استحقاق خلافت بر مردم ندارى در حالى که من يقين دارم و طرفداران تو براى دنيا مى جنگند در حالى که پيروان من هدفشان خداست و براى اقامه حکومت الهى نبرد مى کنند; به اين دو دليل ما در کار خود کوشاتر و مصمم تريم در حالى که تو و پيروانت چنين نيستيد. در نتيجه هرگز يکسان نخواهيم بود و پيروزى نهايى از آن ماست و همان گونه که امام(عليه السلام) پيش بينى کرده بود، سربازانش به مرز پيروزى رسيدند; افسوس که گروهى ناآگاه به همراهى جمعى از منافقان نتيجه نهايى را عقيم گذاشتند. ♦️آن گاه امام(عليه السلام) به چهارمين ادعاى معاويه پرداخته و به آن پاسخ مى گويد و  مى فرمايد: «اما اينکه گفته اى ما همه فرزندان عبد مناف هستيم (بنابراين همه در شرافت و استحقاق حکومت و پيشوايى مردم يکسانيم) من هم قبول دارم (که همه از نسل عبد مناف هستيم»; (وَأَمَّا قَوْلُکَ: إِنَّا بَنُو عَبْدِ مَنَاف، فَکَذَلِکَ نَحْنُ). آن گاه امام(عليه السلام) به تفاوت هايى که ميان او و معاويه وجود داشته پرداخته و آن را در پنج قسمت بيان مى دارد. نخست اشاره به شرافت نسبى مى کند و مى فرمايد: «ولى اميّه هرگز همانند هاشم و حرب همچون عبدالمطلب و ابوسفيان چون ابوطالب نبودند»; (وَلَکِنْ لَيْسَ أُمَيَّةُ کَهَاشِم، وَلاَ حَرْبٌ کَعَبْدِالْمُطَّلِبِ، وَلاَ أَبُوسُفْيَانَ کَأَبِي طَالِب). 👈اشاره به اينکه جد اعلاى تو اميّه و جدّ ادناى تو حرب و پدرت ابوسفيان بود که همگى در ميان عرب به شرارت و پستى معروف بودند در حالى که جدّ اعلاى من، هاشم و جدّ ادناى من عبدالمطلب و پدرم ابوطالب است که همه از سادات عرب و سخاوتمندان و پاکان و نيکان بودند; چگونه مى توان آنها را با يکديگر يکسان دانست. آن گاه به تفاوت دوم و سوم اشاره کرده مى فرمايد: «و نيز هرگز مهاجران چون اسيران آزاد شده نيستند و نه فرزندان صحيح النسب همانند منسوبان مشکوک»; (وَلاَ الْمُهَاجِرُ کَالطَّلِيقِ(5)، وَلاَ الصَّرِيحُ(6) کَاللَّصِيقِ(7)). 👈اشاره به اينکه من از نخستين مهاجران از مکّه به مدينه ام که همواره در خدمت پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) بودم ولى تو و پدرت ابوسفيان همچنان در شرک و کفر در مکّه مانديد تا روزى که مکّه به وسيله لشکر اسلام فتح شد و پيامبر(صلى الله عليه وآله) حکم آزادى تو و ساير اسيران را با گفتن: «إذْهَبُوا أنْتُمُ الطُّلَقاءُ» صادر فرمود. 🌿از سوى ديگر نسب ما روشن است; ولى درباره نسب تو بسيار گفتگوست; گروهى تو را فرزند ابوسفيان نمى دانند، بلکه فرزند نامشروع مسافر بن ابى عمرو که از بردگان ابوسفيان بود مى شناسند البتّه اين سخن منافات با آنچه امام(عليه السلام) درباره پدر معاويه يعنى ابوسفيان فرموده است ندارد، زيرا آن جمله بر حسب ظاهر بيان شده و اين جمله اشاره به اين است که اگر در نسب تو دقت شود جاى گفتگو وجود دارد. گرچه ابن ابى الحديد اين تفسير را براى جمله اخير با اعتقاد خود هماهنگ ندانسته و به سراغ تفسير ديگرى مى رود و مى گويد: منظور از صريح، کسى است که با اعتقاد راسخ اسلام را پذيرفته و لصيق، آن کسى است که از ترس شمشير و يا به انگيزه علاقه به دنيا، اسلام را پذيرا شده است.(8) گرچه اين تفسير خلاف ظاهر عبارت است ولى به فرض اينکه چنين باشد باز در اين ميان اعتراف به تفاوت آشکارى ميان امام(عليه السلام) و معاويه خواهد بود. 🍃آن گاه امام(عليه السلام) به ذکر تفاوت ها در صفات و افعال دينى و انسانى پرداخته مى فرمايد: «آن کسى که طرفدار حق است هرگز چون کسى نيست که طرفدار باطل است و نه انسان با ايمان همچون فرد مفسد»; (وَلاَ الْمُحِقُّ کَالْمُبْطِلِ، وَلاَ الْمُؤْمِنُ کَالْمُدْغِلِ(9)). 🌱ادامه دارد... ⚘ @Nahjolbalaghe2
قرآن و نهج‌البلاغه 🌸🌸
✨ ✅ادامه شرح نامه ۱۷ عَلَى الشَّکِّ مِنِّي عَلَى الْيَقِينِ، وَلَيْسَ أَهْلُ الشَّامِ بِأَحْرَصَ
🍃 ✅ادامه شرح نامه ۱۷ (پاسخ به نامه معاویه) 👈اشاره به اينکه نه تنها نسب ما بنى هاشم با نسب بنى اميّه قابل قياس نيست، صفات و اعمال ما نيز قابل مقايسه نيست ما همواره در راه حق گام برداشتيم و دودمان بنى اميّه بر طريق باطل; ما خالصانه به اسلام و پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) ايمان آورديم ولى شما منافقانه اظهار ايمان کرديد (و مدارک آن در تاريخ اسلام ثبت است). 🔹امام(عليه السلام) در پايان اين فقره مى فرمايد: «چه بد هستند نسلى که از نسل پيشين خود پيروى مى کنند که در آتش دوزخ سرنگون شده اند»; 🍃(وَلَبِئْسَ الْخَلْفُ خَلْفٌ يَتْبَعُ سَلَفاً هَوَى(10) فِي نَارِ جَهَنَّمَ). 🔻قابل توجّه اينکه امام(عليه السلام) معاويه را تنها به انحراف اسلاف و جد و پدرش نکوهش نمى کند، بلکه تکيه سخن امام(عليه السلام) بر اين است که اين فرزند همان راه پدران را که اهل دوزخند دنبال مى کند. 📚پی نوشت: 1 . سند نامه: نويسنده مصادر نهج البلاغه مى گويد: اين نامه را جمعى از مؤلفان قبل از سيّد رضى در کتاب هاى خود آورده اند; مانند: نصر بن مزاحم در کتاب صفين، بيهقى در المحاسن و المساوى، ابن قتيبة در الامامة والسياسة، مسعودى در مروج الذهب و ابن اعثم کوفى در کتاب الفتوح و طبق گفته نصر بن مزاحم امام(عليه السلام) اين نامه را دو يا سه روز قبل از ليلة الهرير نگاشت (ليلة الهرير شبى در اواخر جنگ صفين که آتش جنگ برخلاف معمول خاموش نشد و تا صبح دو لشکر با هم جنگيدند و آثار شکست در لشکر معاويه ظاهر شد) (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 234). 2 . طبق بعضى از روايات در جنگ صفين چهل و پنج هزار نفر از لشکر شام و بيست و پنج هزار نفر از لشکر عراق کشته شدند. 3 . «حُشاشات» جمع «حشاشة» به معناى نفس آخر و واپسين دم است. 4 . «امضى» به معناى نافذتر و مؤثرتر در اقدام و عمل از «مضىّ» به معناى عبور و گذرکردن گرفته شده است. 5 . «طليق» به معناى اسير آزاد شده است از ريشه «طلاق» به معناى رهايى گرفته شده است. 6 . «صريح» به کسى گفته مى شود که نسب او خالص و روشن باشد. 7 . «لصيق» نقطه مقابل صريح است و به معناى کسى است که نسب او روشن نيست و او را به شخص يا قبيله اى نسبت مى دهند. 8 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 15، ص 118. 9 . «مُدغل» به معناى مفسد و فتنه انگيز است از ريشه «دغل» به معناى فتنه و فساد گرفته شده. 10 . «هوى» از ريشه «هُوي» به ضم ها و تشديد يا در اصل به معناى سقوط کردن از بلندى است و چون نتيجه آن هلاکت است، گاهى به هلاکت نيز اطلاق مى شود.   ⚘ @Nahjolbalaghe2
قرآن و نهج‌البلاغه 🌸🌸
۱۸- و من كتاب له ( عليه السلام ) >إلي عبد الله بن عباس و هو عامله علي البصرة < وَ اعْلَمْ أَنَّ ال
✨ ✅شرح نامه ۱۸ (مکارم شیرازی) نامه هاى امام(عليه السلام) است که به عبدالله بن عباس در آن زمان که از طرف امام(عليه السلام) فرماندار بصره بود، نگاشته شد.(1) 📜نامه در یک نگاه: مرحوم ابن میثم در مقدمه شرح این نامه مى نویسد که ابن عباس بعد از آنکه از طرف امیر  مؤمنان على(علیه السلام) والى بصره شد نسبت به بنى تمیم راه خشونت را پیش گرفت; زیرا عداوت آنها را در روز جمل نسبت به امام(علیه السلام) و لشکر امام(علیه السلام) به خاطر داشت. آنها از پیروان طلحه و زبیر و عایشه در آن روز بودند و ابن عباس به آنها حمله کرد و آنان را دور راند و آنها را پیروان شتر و یاران عسکر ـ نام شتر عایشه عسکر بود ـ و حزب شیطان مى نامید. این کار بر گروهى از شیعیان امام(علیه السلام) از بنى تمیم سخت آمد که از جمله آنها جاریة بن قدامه بود. او نامه اى خدمت امام(علیه السلام) نوشت و از ابن عباس شکایت کرد و همین امر سبب شد که امام(علیه السلام) نامه مورد بحث را براى ابن عباس بنویسد. در این نامه به چند امر اشاره مى کند. نخست اینکه بنى تمیم طایفه اى هستند که مردان شجاع بزرگى دارند و حتى در زمان جاهلیّت و پس از آن در عصر اسلام کسى در دلیرى بر آنان پیشى نمى گرفت. دیگر اینکه با ما خویشاوندى دارند و دستور صله رحم ایجاب مى کند ما با آنها نیکى کنیم. 🌺سرانجام امام(علیه السلام) به این نکته اشاره مى کند که آنچه از خیر و شر بر زبان و دست تو جارى شود نتیجه نیک و بد آن دامان مرا نیز مى گیرد، بنابراین نسبت به بنى تمیم خوش رفتار باش. 💥آتش فتنه را با مدارا خاموش کن: هنگامى که طلحه و زبير به اتفاق عايشه با گروهى از ماجراجويان فاسد وارد بصره شدند و در آنجا پرچم مخالفت بر ضد امير مؤمنان على(عليه السلام) را بر افراشتند، بصريان از آنان استقبال کرده و لشکر عظيمى را براى جنگ با امير مؤمنان(عليه السلام) برپا کردند. فتنه عظيمى را برپا نمودند و سرانجام شکست خوردند و متلاشى شدند و شايد انتظار داشتند که امام(عليه السلام) بعد از پيروزيش دستور قتل گروهى از آنان را صادر کند; ولى امام(عليه السلام) با آنها از در محبّت وارد شد همان کارى که پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) بعد از فتح مکّه کرد و همين باعث شد که آرامش کامل به بصره باز گردد. امام(عليه السلام) در آغاز اين نامه که به فرماندار بصره، ابن عباس، نگاشته است به همين معنا اشاره کرده و مى فرمايد: 🔹 «بدان بصره محل نزول ابليس و کشتزار فتنه هاست. به همين دليل با اهل آن به نيکى رفتار کن و گره ترس و وحشت را از دل هاى آنها بگشا (تا آتش فتنه خاموش شود و آنها شرمنده گردند و احساس امنيت کنند)»; (وَاعْلَمْ أَنَّ الْبَصْرَةَ مَهْبِطُ إِبْلِيسَ، وَمَغْرِسُ(2) الْفِتَنِ، فَحَادِثْ(3) أَهْلَهَا بِالاِْحْسَانِ إِلَيْهِمْ، وَاحْلُلْ عُقْدَةَ الْخَوْفِ عَنْ قُلُوبِهِمْ). اينکه مى فرمايد: بصره مهبط و جايگاه فرود ابليس و محل رويش فتنه هاست، اشاره به اين است که آنجا اقوام گوناگونى زندگى مى کنند که هم نسبت به يکديگر مشکل دارند و هم نسبت به بيرون اين سرزمين و شايد به همين دليل، طلحه و زبير و عايشه آنجا را براى فتنه انگيزى بر ضد امام امير مؤمنان(عليه السلام) انتخاب کردند به خصوص اينکه آنجا مهم ترين بندر عراق است و بنادر معمولا مرکز رفت وآمد اقوام مختلف اند. به همين دليل افکار التقاطى و نفوذى و مفاسد اخلاقى در اين گونه بندرگاه ها بيشتر است مگر اينکه اهالى آن تحت آموزش مستمر اخلاقى قرار گيرند. بعضى نيز معتقدند; هنگامى که ابليس به زمين فرود آمد، بصره را جايگاه نخستين خود انتخاب کرد; ولى دليلى براى اين مطلب اقامه نکرده اند. 🍃مهم اين است که امام(عليه السلام) به ابن عباس دستور مى دهد: بهترين راه براى آرام کردن اين شهر آن است که به مضمون آيه شريفه (ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَکَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَميمٌ * وَما يُلَقّاها إِلاَّ الَّذينَ صَبَرُوا وَما يُلَقّاها إِلاّ ذُو حَظّ عَظيم)(4) عمل کند; يعنى بدى هايى را که آنها در جنگ جمل داشتند با نيکى پاسخ گويد تا آنان شرمنده احسان او گردند و دست از هر گونه مخالفت بردارند به علاوه بخشى از مخالفت آنها ممکن است به علت ترس از انتقام و مکافات عمل باشد هنگامى که با آنها به نيکى رفتار شود آتش اين خوف و ترس فرو مى نشيند و آرامش جاى آن را مى گيرد. امام(عليه السلام) به اين معنا در کلمات قصار اشاره فرموده و به صورت اصل کلى مى فرمايد: «عاتِبْ أخاکَ بِالاِْحْسانِ إِلَيْهِ وَارْدُدْ شَرَّهُ بِالاِْنْعامِ عَلَيْهِ; برادرت را به هنگام خطا کردن با نيکى سرزنش کن و شر او را از طريق بخشش از خودت دور ساز».(5) 🌱ادامه دارد... ⚘ @Nahjolbalaghe2
قرآن و نهج‌البلاغه 🌸🌸
✨ ✅شرح نامه ۱۸ (مکارم شیرازی) نامه هاى امام(عليه السلام) است که به عبدالله بن عباس در آن زمان که از
✨ ✅ادامه شرح نامه ۱۸ 🌿سپس امام(عليه السلام) بعد از ذکر اين مقدّمه وارد اصل مقصود مى شود و مى فرمايد: «بدرفتارى تو با طايفه بنى تميم و خشونت تو به آنها را به من گزارش داده اند»; (وَقَدْ بَلَغَنِي تَنَمُّرُکَ(6) لِبَنِي تَمِيم، وَغِلْظَتُک عَلَيْهِمْ). 🔹آن گاه امام(عليه السلام) صفاتى براى طايفه بنى تميم ذکر مى کند که دليل بر شايستگى آنها براى عفو و گذشت و نيکى کردن است. در نخستين صفت مى فرمايد: «طايفه بنى تميم کسانى هستند که هرگاه رييس نيرومندى از آنها غايب گردد (و از دنيا برود) مرد نيرومند ديگرى در ميان آنها ظاهر مى شود»; (وَإِنَّ بَنِي تَمِيم لَمْ يَغِبْ لَهُمْ نَجْمٌ إِلاَّ طَلَعَ لَهُمْ آخَرُ). 🔹تعبير به نجم (ستاره) اشاره به اين است که آنها هميشه داراى شخصيت هاى برجسته اى بودند که اگر يکى از آنها از بين مى رفته، ديگرى جاى او را مى گرفته و به سبب همين، مردان مدير و مدبّر هميشه در ميان قبايل عرب درخشيده اند. 🔹در دومين وصف آنها به شجاعتشان اشاره کرده و مى فرمايد: «و نه در عصر جاهليّت و نه در عصر اسلام کسى در نبرد بر آنان پيشى نمى گرفت»; (وَإِنَّهُمْ لَمْ يُسْبَقُوا بِوَغْم(7) فِي جَاهِلِيَّة وَ لاَ إِسْلاَم). 🍃با توجّه به اينکه «وَغْم» در لغت هم به معناى جنگ تفسير شده و هم به معناى حقد و حسد، اين احتمال در تفسير جمله بالا داده شده است که آنها جمعيتّى انتقام جوى کينه توزند و اگر کسى مزاحم آنان شود سخت در مقابل او مى ايستند و فتنه برپا مى کنند; ولى با توجّه به اينکه امام(عليه السلام) در اين چند جمله در مقام مدح آنهاست اين تفسير به نظر درست نمى رسد. 🔹در سومين و آخرين وصف مى فرمايد: «(اضافه بر اينها) آنها با ما پيوند خويشاوندى نزديک و قرابت خاص دارند که ما نزد خداوند به وسيله صله رحم نسبت به آنها مأجور خواهيم بود و با قطع آن مؤاخذه خواهيم شد»; (وَإِنَّ لَهُمْ بِنَا رَحِماً مَاسَّةً(8)، وَقَرَابَةً خَاصَّةً، نَحْنُ مَأْجُورُونَ عَلَى صِلَتِهَا، وَمَأْزُورُونَ(9) عَلَى قَطِيعَتِهَا). 🔹مفسّران نهج البلاغه دليل خويشاوندى را اين مى دانند که بنى تميم و بنى هاشم به واسطه جد اعلاى آنها که الياس بن مضَر بود (مطابق اين بيان هاشم با سيزده واسطه به الياس مى رسد) همچنين بنى تميم نيز با واسطه هاى زيادى به او مى رسند; ولى از آنجا که مسأله خويشاوندى در اسلام بسيار اهمّيّت دارد امام(عليه السلام) حتى با اين مقدار واسطه باز هم آنها را خويشاوند نزديک شمرده است. علاوه بر اين، بعضى گفته اند که در ميان هاشم و تميم از طريق دامادى و ازدواج دو فاميل با يکديگر رابطه اى برقرار بود. بعضى نيز گفته اند که يکى از همسران على(عليه السلام) به نام ليلا بنت مسعود حنظليه از بنى تميم بود; ولى با توجّه به اينکه ارتباط سببى به عنوان رحم شناخته نمى شود، بلکه بايد رابطه نسبى باشد، اين دو تفسير بعيد به نظر مى رسد. 🔹ابن ابى الحديد و بعضى ديگر فضايل ديگرى براى طائفه بنى تميم نيز برشمرده اند که از مجموع آنها استفاده مى شود که اين طايفه به راستى طايفه اى ممتاز بوده اند. در ضمن از کلام امام(عليه السلام) اين نکته استفاده مى شود که مسأله صله رحم در اسلام بسيار گسترده است که حتى با فاصله زياد در اجداد باز هم مشمول اين حکم اسلامى است که امام(عليه السلام) مى فرمايد: اگر آن را مراعات نکنى در پيشگاه خدا مسئول هستى و مراعات آن مايه خير و برکت است. 🔹در پايان اين نامه، امام(عليه السلام) به ابن عباس دستور مدارا کردن و خويشتن دارى در برابر مخالفان به طور کلى و بنى تميم به طور خاص مى دهد و مى فرمايد: «بنابراين اى ابوالعباس، خدا تو را رحمت کند خويشتن دار باش و مدارا کن در آنچه بر زبان و دست تو از خير و شر جارى مى شود، زيرا هر دو در اين امور شريک هستيم و سعى کن که حسن ظن من نسبت به تو پايدار بماند و نظرم درباره (شايستگى هاى تو براى امر حکومت) دگرگون نشود; والسلام»; (فَارْبَعْ(10) أَبَا الْعَبَّاسِ، رَحِمَکَ اللهُ، فِيمَا جَرَى عَلَى لِسَانِکَ وَ يَدِکَ مِنْ خَيْر وَ شَرّ! فَإِنَّا شَرِيکَانِ فِي ذَلِکَ، وَکُنْ عِنْدَ صَالِحِ ظَنِّي بِکَ، وَلاَ يَفِيلَنَّ(11) رَأْيِي فِيکَ، وَالسَّلاَمُ) 🌱ادامه دارد... ⚘ eitaa.com/Nahjolbalaghe2
قرآن و نهج‌البلاغه 🌸🌸
✨ ✅ادامه شرح نامه ۱۸ 🌿سپس امام(عليه السلام) بعد از ذکر اين مقدّمه وارد اصل مقصود مى شود و مى فرمايد
🔹 ✅ادامه شرح نامه ۱۸ منظور از خير و شر، سود و زيان است; 🍃 يعنى کارهايى که ممکن است منشأ ظلم و يا زيانى شود و شر به معناى ظلم و ستم نيست، زيرا ابن عباس کسى نبود که بر کسانى ظلم کند. قابل توجّه اينکه امام(عليه السلام) در دستورى که درباره مدارا کردن با مخالفان مى دهد به اين نکته اشاره مى فرمايد که تو نماينده منى و هر کارى از تو سر زند، هم به حساب تو مى نويسند و هم به حساب من، بنابراين بايد کاملاً مراقب باشى. اين سخن مانندآن است که به علماى دين گفته مى شود مراقب کارخود باشيد زيرا کارهايى که شما انجام مى دهيد هم به حساب خودتان مى نويسند و هم به حساب اسلام. امام(عليه السلام) در آن جمله آخر هشدارى به ابن عباس نيز مى دهد که اگر خويشتن دارى و مدارا را پيشه نکند ممکن است نظر امام(عليه السلام) درباره او تغيير کند و اين تأکيد ديگرى است بر دستورى که حضرت بيان فرمود. 🔹در عبارت بالا امام(عليه السلام) ابن عباس را به عنوان «ابوالعباس» خطاب مى کند و کنيه اوست و در عرب معمول است که هنگامى که مى خواهند به کسى احترام بگذارند نام اصلى او را نمى برند بلکه او را به کنيه صدا مى زنند يا به لقب و در اينجا امام(عليه السلام) احترام عبدالله بن عباس را کاملاً حفظ فرموده و او را به کنيه اش صدا زده است. 🔸نکته: 🌿ويژگى هاى اهل بصره: 🍃در خطبه هاى متعدّدى از نهج البلاغه از جمله، خطبه 13 و 14 مذمت هاى شديدى از اهل بصره شده و همان گونه که در نامه بالا نيز ملاحظه کرديد، امير مؤمنان على(عليه السلام) بصره را مهبط شيطان و محل ورود ابليس و پايگاه فتنه ها مى شمرد; 🔻ولى به قرينه بعضى از روايات که مدح فراوانى از اهل بصره اعم از زنان، مردان، کودکان و بزرگان شده، امام(عليه السلام) مقطع خاصى از زمان را در نظر داشته است، همان زمانى که آتش جنگ جمل را برافروختند و از سرکشان و پيمان شکنانى همچون طلحه و زبير حمايت کردند و گروه زيادى از مسلمان را به کشتن دادند. بنابراين نکوهش هاى مزبور دليل بر آن نيست که هر کس در آن شهر وارد شود و يا افراد بومى آن شهر هميشه و در طول تاريخ صفات نکوهيده اى دارند و اهل صلاح و سعادت نيستند. به خصوص اينکه در ميان آنها دانشمندان، علما، قاريان و مواليان اهل بيت فراوان بوده و هستند. براى توضيح بيشتر به جلد اوّل، ذيل خطبه 13 مراجعه فرماييد. 📚پی نوشت: 1 . سند نامه: نويسنده مصادر نهج البلاغه درباره اين نامه مى گويد: ابن ميثم در شرح نهج البلاغه خود آن را نقل کرده; ولى سياق کلامش به خوبى نشان مى دهد که اين نامه را از غير نهج البلاغه در اختيار داشته است و همچنين ابوهلال عسکرى در کتاب صناعتين و باقلانى در اعجاز القرآن و سيّد امير يحيى علوى در کتاب الطراز بخشى از اين نامه را نقل نموده و با توجّه به تفاوت هاى موجود روشن مى شود که منبعى غير از نهج البلاغه در اختيار داشته اند (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 241). 2 . «مغرس» در اصل به معناى محل غرس درختان است. سپس به محل پيدايش هر امرى اطلاق شده است. 3 . «حادث» صيغه امر از «محادثه» به معناى مراقبت و بررسى و زدودن زنگار است; يعنى زنگار کينه ها را از قلبشان بدين وسيله بزدا. 4 . فصلت، آيه 34 و 35. 5 . نهج البلاغه، کلمات قصار، 158. 6 . «تنمّر» به معناى خشمگين شدن و بدرفتارى نمودن است و از ريشه «نمر» بر وزن «کبد» به معناى پلنگ است. 7 . «وغم» اين واژه هم به معناى جنگ آمده و هم به معناى کينه. 8 . «ماسّة» در اينجا به معناى نزديک و قريب است از ريشه «مسّ» به معناى تماس گرفته شده است. 9 . «مازورون» به معناى گناه کاران از ريشه «وزر» به معناى گناه گرفته شده است. 10 . «اربع» از ريشه «ربوع» به معناى مدارا کردن و خويشتن دارى نمودن است. 11 . «يفيل» از ريشه «فيل» بر وزن «ميل» به معناى نادرست يا ضعيف بودن است.  ⚘ @Nahjolbalaghe2
قرآن و نهج‌البلاغه 🌸🌸
۱۹- و من كتاب له ( عليه السلام ) >إلي بعض عماله < أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ دَهَاقِينَ أَهْلِ بَلَدِكَ
🍃 ✅شرح نامه ۱۹( مکارم شیرازی ) 🔹از نامه هاى امام(عليه السلام) است که به بعضى از فرماندهانش نگاشته.(1) نامه در یک نگاه: مخاطب این نامه آن گونه که از تاریخ یعقوبى و تاریخ بلاذرى استفاده مى شود عمر بن ابوسلمه (مسلمه) ارحبى است که به گفته بعضى حاکم بر فارس و بحرین بود که نسبت به بعضى از گروه هایى که تحت حاکمیّت او قرار داشتند و از طایفه مجوس بودند، خشونت به کار برده بود و آنها شکایت نامه اى خدمت امام(علیه السلام)فرستادند. امام(علیه السلام) ناراحت شد و نامه مورد بحث را براى او مرقوم داشت و او را دعوت به رعایت اعتدال و ترک خشونت فرمود. جالب اینکه توصیه امام(علیه السلام) در این نامه درباره غیر مسلمین است، آنهایى که به عنوان «اهل ذمّه» در داخل کشور اسلام زندگى مسالمت آمیز داشتند و باید مورد رأفت و محبّت اسلامى قرار گیرند و جان و مال و عرض آنها محفوظ باشد، امام هیچ گونه خشونت را در حقّ آنها نمى پذیرد. ولى از آنجا که نزدیکى بیش از حدّ به آنها ممکن بود سبب مشکلات دیگرى شود امام(علیه السلام) دستور رعایت اعتدال را به این فرماندار مى دهد. 🔸شمول رأفت اسلامى نسبت به همه شهروندان: مخاطب اين نامه فرماندار فارس و بحرين بود که نسبت به گروهى از مجوس که در آنجا مى زيستند با خشونت رفتار مى کرد و آنها چون معتقد به عدالت و خلق نيکوى امام(عليه السلام) بودند به امام(عليه السلام) شکايت کردند، امام(عليه السلام) اين نامه را که در عين کوتاهى، بسيار پر محتواست و مى تواند برنامه اى براى همه زمامداران باشد براى او مرقوم داشت. فرمود: «اما بعد (از حمد و ثناى الهى) گروهى از زعما و کدخدايان اهل شهر تو از خشونت و قساوت و تحقير و بدرفتارى تو شکايت کردند و من درباره آنها انديشيدم، نه آنان را شايسته نزديک شدن (بيش از حد) يافتم، زيرا مشرکند و نه سزاوار دورى و بدرفتارى، چرا که با آنان پيمان بسته ايم (و اهل ذمّه هستند)»; (أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ دَهَاقِينَ(2) أَهْلِ بَلَدِکَ شَکَوْا مِنْکَ غِلْظَةً وَ قَسْوَةً، وَ احْتِقَاراً وَ جَفْوَةً، وَنَظَرْتُ فَلَمْ أَرَهُمْ أَهْلاً لاَِنْ يُدْنَوْا لِشِرْکِهِمْ، وَلاَ أَنْ يُقْصَوْا وَ يُجْفَوْا لِعَهْدِهِمْ). امام(عليه السلام) در تعبيرات خود روى چهار نقطه از اعمال نارواى آن فرماندار انگشت نهاده; نخست خشونت و ديگر قساوت و بى رحمى و سوم تحقير کردن آنها و چهارم بدرفتارى نسبت به آنهاست گرچه اين چهار مفهوم با هم نزديکند ولى تفاوتهاى دقيقى با هم دارند. لذا امام(عليه السلام) به تمام آنها اشاره کرده و به دنبال آن نظر مبارک خود را چنين اعلام مى کند که از يک سو بايد توجّه داشت آنها مشرکند، زيرا مجوس به عنوان دوگانه پرست و ثنوى شناخته مى شود، چون معتقد به دو مبدأ خير و شر و يزدان و اهريمن بوده اند، هرچند زرتشتى هاى امروز مدعى هستند که ما موحّديم نه مشرک، امّا منابع دينى آنها غير از اين را مى گويد. به هر حال امام(عليه السلام) با ملاحظه تفاوت اعتقادى، نزديک شدن بيش از حد به آنها را نهى مى کند و در عين حال اين نکته را يادآور مى شود که آنها تحت پيمان ذمّه هستند; يعنى با مسلمانان هم زيستى مسالمت آميز دارند آنها متعهدند که به اسلام احترام بگذارند و حکومت اسلامى نيز متعهد است که از جان و ناموس آنها دفاع کند و نسبت به آنان خوش رفتارى نمايد، بنابراين به خاطر اين پيمان ذمّه، جفا کردن و بدرفتارى در حق آنها جايز نيست. آن گاه امام(عليه السلام) مطلب را روشن تر ساخته و چنين مى فرمايد: «بنابراين لباسى از نرمش همراه کمى شدت و خشونت براى آنان بر خود بپوشان و با رفتارى ميان شدت و نرمش با آنها معامله کن و نزديک ساختن و تقريب را با دور نمودن و ابعاد آنها با هم بياميز; ان شاء الله»; (فَالْبَسْ لَهُمْ جِلْبَاباً(3) مِنَ اللِّينِ تَشُوبُهُ بِطَرَف مِنَ الشِّدَّةِ، وَ دَاوِلْ(4) لَهُمْ بَيْنَ الْقَسْوَةِ وَ الرَّأْفَةِ، وَامْزُجْ لَهُمْ بَيْنَ التَّقْرِيبِ وَالاِْدْنَاءِ، وَالاِْبْعَادِ الاِْقْصَاءِ. إِنْ شَاءَ اللهُ). 🌱ادامه دارد... ⚘ @Nahjolbalaghe2
قرآن و نهج‌البلاغه 🌸🌸
🍃 ✅شرح نامه ۱۹( مکارم شیرازی ) 🔹از نامه هاى امام(عليه السلام) است که به بعضى از فرماندهانش نگاشته.
✨ ✅ادامه شرح نامه ۱۹ بديهى است اين گونه رفتار با افرادى که مسلمان نيستند ولى در سايه حکومت اسلامى بايد زندگى سالمى داشته باشند، بهترين رفتار است; از يک سو به آنان آرامش مى دهد و هر گونه فکر طغيان و سرکشى را از وجودشان بر مى چيند و از سويى ديگر رفتار حکومت اسلامى را حمل بر ضعف و ناتوانى که ممکن است آن هم سرچشمه طغيان گردد نخواهند کرد. اين بهترين طريق رفتار با اين اقليت هاست. روشن است آنچه امام(عليه السلام) در اين نامه بيان فرموده منحصر به اشخاص و يا زمان و مکان معينى نيست بلکه برنامه حساب شده اى است که در همه جا کارآيى دارد، بلکه مى توان گفت حکومت نسبت به افراد خودى نيز بايد همين گونه معامله کند. اگر زياد در مقابل آنها نرمش نشان دهد، ممکن است حمل بر ضعف او کنند و گروهى جرأت بر قانون شکنى پيدا نمايند و اگر قوانين را با خشونت و شدت اجرا کند، سبب رميدن مردم و از دست دادن عشق و علاقه آنها نسبت به حکومت خواهد شد. به هر حال اعتدال در ميان نرمش و خشونت، يکى از اصول ثابت مديريت و فرماندهى در تمام سطوح است. حتى در مورد خداوند و سياست الهى نسبت به بندگان همين اصل رعايت شده و خداوند متعال آنها را بين خوف و رجا نگه مى دارد، قرآن مجيد مى فرمايد: ✨ «(نَبِّئْ عِبادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحيمُ * وَأَنَّ عَذابِي هُوَ الْعَذابُ الاَْلِيمُ); اى پيامبر! بندگانم را آگاه کن که آمرزنده مهربان منم * و (اينکه) عذاب من همان عذاب دردناک است».(5) و در دعاى معروف افتتاح مى خوانيم: 🍃 «وَأَيْقَنْتُ أَنَّکَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ فِي مَوْضِعِ الْعَفْوِ وَالرَّحْمَةِ وَأَشَدُّ الْمُعَاقِبِينَ فِي مَوْضِعِ النَّکَالِ وَالنَّقِمَة; يقين دارم تو در جاى رحمت، ارحم الراحمين و در جاى کيفر، اشد المعاقبين هستى». بعضى از مفسّران نهج البلاغه در اينجا سؤالى مطرح کرده اند و آن اينکه امام(عليه السلام) چگونه دستور مى دهد که غير مسلمانان را زياد به خود نزديک نکن در حالى که قرآن با صراحت مى گويد: آنهايى که از درِ جنگ با شما در نيامدند و شما را از سرزمين خود آواره نساختند (و هيچ گونه عداوت و دشمنى با شما نداشتند) خداوند از نيکى با آنها و اجراى عدالت در حقشان نهى نمى کند ✨ (لا يَنْهاکُمُ اللهُ عَنِ الَّذينَ لَمْ يُقاتِلُوکُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِيارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِم).(6) 🔸پاسخ اين ايراد روشن است و آن اينکه امام(عليه السلام) نمى فرمايد به آنها نيکى نکن، بلکه مى فرمايد اعتدال را رعايت کن; نه بيش از حد نزديک شوند که جرأت بر مخالفت پيدا کنند و نه دور شوند که سبب رنجش و طغيانشان گردد. 🔹نکته: اسلام و اهل ذمه: 🔻رابطه اسلام و مسلمين را با غير مسلمانان مى توان در چهار صورت خلاصه کرد: 1. اهل ذمه: آنها صاحبان کتب آسمانى هستند که در داخل کشورهاى اسلامى به صورت اقليتى مذهبى زندگى مى کنند هرگاه آنها تظاهر بر خلاف قوانين اسلام نکنند و به مسلمين احترام بگذارند مسلمانان نيز موظّفند آنها را محترم بشمارند. حکومت اسلامى نيز موظف است جان و مال و ناموس آنها را حفظ کند. ذمه به معناى پيمان است در واقع آنها پيمان هم زيستى مسالمت آميز با مسلمين دارند که يکى از شرايطش پرداختن ماليات کوچک و مختصرى است به نامه «جزيه» که در برابر اين وجه مختصر، حکومت اسلامى خدمات مهمى را در مورد آنها متعهد است و همان گونه که در نامه بالا ديديم، امير مؤمنان على(عليه السلام) نامه اعتراض آميزى به فرماندارش در مناطقى که اهل ذمه بودند مى نويسد و او را دعوت به خوش رفتارى با آنها مى کند. احکام اهل ذمه در کتب فقهى در ذيل کتاب جهاد به صورت گسترده آمده است. 2. کفار حربى: آنها همان گونه که از نامشان پيداست کسانى هستند که در حال جنگ با مسلمانانند و به همين دليل نه تنها احترامى ندارند بلکه مسلمانان مأمور به جهاد در مقابل آنان هستند. احکام کفّار حربى نيز در فقه اسلام در کتاب الجهاد به طور مشروح آمده است 3.کفار معاهد: 🌱ادامه دارد... ⚘ @Nahjolbalaghe2
قرآن و نهج‌البلاغه 🌸🌸
✨ ✅ادامه شرح نامه ۱۹ بديهى است اين گونه رفتار با افرادى که مسلمان نيستند ولى در سايه حکومت اسلامى
✨ ✅ادامه شرح نامه ۱۹ 🔹3. کفار معاهد: آنهايى هستند که در داخل کشورهاى اسلامى زندگى نمى کنند ولى روابطى با مسلمانان از نظر تجارى، سياسى و امثال آن دارند و حقوق يکديگر را محترم مى شمارند. مصداق بارز آن زمان ماست، تمام کشورهايى که رابطه سياسى با مسلمانان دارند و مبادله سفير، کاردار و امثال آن در کشور يکديگر انجام مى دهند. آنها نيز در هر کجا باشند چه به داخل کشورهاى اسلامى سفر کنند چه در خارج تماس داشته باشند، همه چيزشان محترم است. احکام اين گروه نيز در همان کتاب جهاد و در کتب تفسير، در تفسير سوره برائت آمده است. 🔹4. کفار مهادن: آنهايى هستند که در بيرون کشورهاى اسلامى زندگى مى کنند و معاهده و رابطه خاص سياسى با مسلمانان ندارند ولى در حال جنگ و پيکار و مبارزه و مخالفت نيز نيستند. اسلام درباره آنها نيز دستور به خوش رفتارى و مسالمت داده از جمله در آيه 8 سوره ممتحنه درباره آنها فرموده است که نهى نمى کند خداوند از نيکى کردن و رفتار عادلانه با کسانى که با شما در حال جنگ نيستند و شما را از خانه و کاشانه خود بيرون نراندند. 📚پی نوشت: 1 . سند نامه: اين نامه در کتاب هايى قبل از سيّد رضى نيز آمده است از جمله در انساب الاشراف بلاذرى (متوفاى 279) و ابن واضح (معروف به يعقوبى متوفاى 284) در تاريخ خود با تفاوت هايى و اضافاتى نسبت به آنچه در نهج البلاغه آمده آورده است (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 242). 2 . «دهاقين» جمع «دهقان» از ريشه فارسى «دهگان» يا «دهبان» گرفته شده که به معناى بزرگ ده، رييس، کدخدا و زعيم به کار مى رود و گاه به هر کشاورزى نيز اطلاق مى شود; ولى در عبارت بالا معناى اوّل مناسب تر است، زيرا شکايت را رؤسا و بزرگان محل مى نويسند. 3 . «جلباب» به کسر و فتح جيم هر دو قرائت مى شود و براى آن معانى مختلفى ذکر شده گاه به معناى چادر «ملحفه» و گاه به معناى روسرى «مقنعه» و گاه به معناى پيراهن بلند و گشاد معنا شده و در نامه مورد بحث جنبه کنايى دارد و منظور از آن پوشش معنوى است که مدير و فرمانده گروه بر خود مى پوشد که امام(عليه السلام) مى فرمايد ترکيبى از نرمش و شدت باشد. 4 . «داوِل» صيغه امر است از «مُداوله» به معناى گردانيدن و گردش دادن و چيزى را به جاى ديگرى نشاندن و يا شخصى را به جاى شخص ديگرى قرار دادن و در نامه بالا منظور اين است که گاه با محبّت با آنها رفتار کن و گاه با کمى خشونت. 5 . حجر، آيه 49 و 50 . 6 . ممتحنه، آيه 8 . ⚘ @Nahjolbalaghe2
قرآن و نهج‌البلاغه 🌸🌸
۲۰- و من كتاب له ( عليه السلام ) > إلي زياد ابن أبيه و هو خليفة عامله عبد الله بن عباس علي البصرة
. ✅شرح نامه ۲۰ (مکارم شیرازی) از نامه هاى امام(علیه السلام) است که به زیاد بن ابیه جانشین فرماندار آن حضرت، عبدالله بن عباس در بصره نوشته است. عبدالله بن عباس در آن زمان فرماندارى بصره، اهواز، فارس، کرمان و دیگر نواحى آنجا را از طرف امام(علیه السلام) بر عهده داشت.(1) 📜نامه در یک نگاه: از این نامه مخصوصاً با توجّه به صدر آن، که در تاریخ یعقوبى آمده، استفاده مى شود که «زیاد» قصد خیانت در بیت المال و طفره رفتن از پرداختن تمام خراج را داشت. امام(علیه السلام) از طریق بعضى از «عیون» خود از این امر آگاه شد و این نامه شدیداللحن را براى او نوشت که خراج را باید به طور کامل به بیت المال بپردازد و نزد امام(علیه السلام) بفرستد و امام(علیه السلام) او را تهدید کرد که اگر از این کار خوددارى نماید او را شدیداً مجازات خواهد کرد. از این نامه و مانند آن روشن مى شود که امام(علیه السلام) عمال و مراقبینى بر تمام مسئولان حکومتى گماشته بود که مسائل مهم را مرتباً گزارش مى دادند، و اگر مسئولى پا از مأموریت خود فراتر مى نهاد امام(علیه السلام) به او هشدار مى داد. 💥هشدار شدید به متخلّفان: از تاریخ یعقوبى استفاده مى شود که امام(علیه السلام) در آغاز این نامه چنین مرقوم داشت: «إنّ رَسُولى أخْبَرَنى بِعَجَب زَعَمَ أَنّکَ قُلْتَ لَهُ فیما بَیْنَکَ وَبَیْنَهُ: إنّ الاْکْرادَ هاجَتْ بِکَ فَکَسَرَتْ عَلَیْکَ کَسیراً منَ الْخِراجَ وَقُلْتَ لَهُ: لا تَعَلَّم بِذلِکَ أمیرَالْمُؤْمِنینَ; فرستاده من چیز تعجب آورى را به من خبر داد او مى گوید: تو این سخن را به عنوان یک راز به او گفته اى که کردهاى منطقه سرکشى کردند و از پرداختن بسیارى از خراج خوددارى ورزیدند و گفته اى: این سخن را به امیر مؤمنان(علیه السلام) نگو (شاید به گمان اینکه امام(علیه السلام) از مقدار خراج که قرارداد شده دقیقا خبر نداشته باشد و هرچه براى او بفرستند مى پذیرد)». از این قسمت نامه به خوبى استفاده مى شود که زیاد براى تقلیل خراج توطئه کرده بود و به عنوان اینکه اکراد از پرداختن خراج به طور کامل خوددارى کردند مى خواست بخشى از خراج را به نفع خود بردارد و براى بیت المال نفرستد. امام(علیه السلام) از توطئه او آگاه شد و این نامه شدید اللحن را براى او فرستاد و فرمود: «صادقانه به خداوند سوگند یاد مى کنم اگر به من گزارش رسد که از بیت المال مسلمین چیزى کم یا زیاد به خیانت برداشته اى آنچنان بر تو سخت مى گیرم که در زندگى تو را کم بهره، سنگین بار و حقیر و ذلیل سازد. والسلام»; (وَإِنِّی أُقْسِمُ بِاللهِ قَسَماً صَادِقاً، لَئِنْ بَلَغَنِی أَنَّکَ خُنْتَ مِنْ فَیْءِ الْمُسْلِمِینَ شَیْئاً صَغِیراً أَوْ کَبِیراً، لاََشُدَّنَّ عَلَیْکَ شَدَّةً تَدَعُکَ قَلِیلَ الْوَفْرِ، ثَقِیلَ الظَّهْرِ ضَئِیلَ الاَْمْرِ، وَالسَّلاَمُ). تعبیر امام(علیه السلام) به اینکه قسمى را یاد مى کند که قسم صدق است مفهومش این نیست که ممکن است که قسم غیر صادقانه اى از امام(علیه السلام) صادر شود، بلکه نوعى تأکید بر جدى بودن این قسم است. 🔹نکته دیگر این است که امام(علیه السلام) به او صریحا نفرمود تو خیانت کرده اى، بلکه سخن را به نحو مشروط بیان کرد که «اگر به من برسد که مرتکب چین خیانتى شده اى» زیرا در این گونه موارد اگر پرده را از روى کار شخص متخلف کنار بزنند او جسورتر مى شود. فصاحت و بلاغت ایجاب مى کند که پرده را کمى کنار بزنند و مطلب را به صورت مشروط بیان کنند تا او جسور نشود و قصد فرار از منطقه و با خود بردن اموال را نکند. این نکته نیز حایز اهمّیّت است که امام(علیه السلام) مى فرماید، چنان بر تو سخت مى گیرم که سه بلا بر سر تو بیاید نخست اینکه در زندگى کم بهره شوى، آبرویت بریزد و کارى به تو نسپارند. دوم اینکه تو سنگین بار گردى که ممکن است منظور سنگین بار شدن در دنیا باشد; یعنى مسئولیت خیانت بر دوش او قرار گیرد و به دنبال آن مجازات شود و یا بر اثر بى نوایى پشتش براى اداره زندگى شخصى خود سنگین گردد. بعضى از شارحان نیز احتمال داده اند که منظور سنگینى پشت از نظر مسئولیت اخروى است همان گونه که در آیه شریفه آمده است: 🍃«(وَلَیَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَأَثْقالاً مَّعَ أَثْقالِهِمْ وَ لَیُسْئَلُنَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَمّا کانُوا یَفْتَرُونَ); آنها بار سنگین (گناهان) خویش را بر دوش مى کشند، و (همچنین) بارهاى سنگین دیگرى را اضافه بر بارهاى سنگین خود; و روز قیامت به یقین از دروغ هایى که به خدا مى بستند سؤال خواهند شد».(2) 🌱ادامه دارد... ⚘ @Nahjolbalaghe2
قرآن و نهج‌البلاغه 🌸🌸
⚘ 📚نهج البلاغه/نامه۲۱-باز هم به زياد بن ابيه 💥#سفارش‌به‌ميانه‌روي اي زياد، از اسراف بپرهيز، و مي
✨ ✅شرح نامه ۲۱ ( مکارم شیرازی ) از نامه هاى امام(عليه السلام) است که آن را نيز براى زياد نوشته است.(1) 📜نامه در یک نگاه: از صدر این نامه که در انساب الاشراف بلاذرى آمده، استفاده مى شود که افرادى به امام(علیه السلام) خبر داده بودند که زیاد مرتکب کارهاى خلافى مى شود از جمله اینکه سفره رنگین با چند نوع غذا ترتیب مى دهد و در برخورد با افراد، متکبرانه برخورد مى کند. امام(علیه السلام) در این نامه او را از اسراف، تکبر و دنیاپرستى برحذر مى دارد و به او تأکید مى فرماید که به فکر آخرتش باشد. 🍃امام(عليه السلام) باز هم «زياد» را اندرز مى دهد: اين نامه مقدّمه اى دارد که با توجّه به آن، تفسير آنچه را مرحوم سيّد رضى آورده مى توان دريافت. در مقدمه اين نامه چنين آمده  که سعد (فرستاده امير مؤمنان على(عليه السلام)) گفته است که تو به او دشنام داده اى و تهديد کرده اى و بر اثر کبر و غرور اجازه ملاقات به او نداده اى. چه چيز تو را به اين تکبر فرا خوانده در حالى که رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: بزرگى شايسته ذات پاک خداست و هرکس در اين امر با خدا به منازعه برخيزد خدا او را در هم مى شکند؟ (اضافه بر اين) سعد به من خبر داده که تو انواع مختلف غذاها را در روز واحد بر سر سفره خود حاضر مى کنى و همه روز بدن خود را با روغن مخصوص چرب مى کنى (که در واقع نوعى وسيله آرايش آن روز بود).(2) سپس امام(عليه السلام) به او دستور صدقه در راه خدا و کمک به ضعفا و فقرا مى دهد و همچنين به او مى فرمايد: سخنان تو سخنان نيکان است اما عملت عمل خاطيان و گنهکاران. اگر واقعاً چنين باشد به خود ستم کردى و اعمالت را بر باد دادى... .(3) با توجّه به آنچه در بالا آمد به سراغ تفسير نامه مطابق آنچه مرحوم سيّد رضى آورده است مى رويم. امام(عليه السلام) نخست چهار دستور ضمن عباراتى کوتاه و پرمعنا به زياد مى دهد ابتدا مى فرمايد: «(اى زياد) اسراف را کنار بگذار و ميانه روى را پيشه نما»; (فَدَعِ الاِْسْرَافَ مُقْتَصِداً). اشاره به سفره هاى رنگين زياد و تجمّل پرستى اوست که اين کار براى همه مسلمانان نکوهيده است مخصوصاً براى حاکمان و منصوبين از طرف آنها. 🔻البتّه اسراف منحصر به زياده روى در غذا و امثال آن نيست، بلکه زياده روى در همه چيز در اسلام نکوهش شده است حتى در عبادات که گاهى سبب خستگى و بى ميلى به اطاعت و عبادت مى شود. امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: «وَ إِنَّ الْقَصْدَ أَمْرٌ يُحِبُّهُ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ وَإِنَّ السَّرَفَ أَمْرٌ يُبْغِضُهُ اللهُ حَتَّى طَرْحَکَ النَّوَاةَ فَإِنَّهَا تَصْلُحُ لِلشَّيْءِ وَحَتَّى صَبَّکَ فَضْلَ شَرَابِکَ; 🍃 ميانه روى چيزى است که خداوند متعال آن را دوست دارد و خداوند اسراف را مبغوض مى شمرد حتى دور انداختن يک هسته خرما، زيرا به درد چيزى مى خورد و حتى ريختن اضافه آب که در ظرف آب خورى باقى مى ماند».(4) آن گاه امام(عليه السلام) در دومين توصيه به او مى فرمايد: «و از امروز به فکر فردا باش»; (وَاذْکُرْ فِي الْيَوْمِ غَداً). اين همان چيزى است که قرآن مجيد بارها بر آن تکيه کرده است گاه مى فرمايد: ✨«(وَمَا تُقَدِّمُوا لاَِنفُسِکُمْ مِنْ خَيْر تَجِدُوهُ عِنْدَ اللهِ); هر کار خيرى را براى خودتان از پيش مى فرستيد آن را نزد خدا (در سراى ديگر) خواهيد يافت».(5) گاه مى فرمايد: ✨ «(يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَد وَاتَّقُوا اللهَ إِنَّ اللهَ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُونَ); اى کسانى که ايمان آورده ايد، تقواى الهى پيشه کنيد و هر کس بايد بنگرد تا براى فردايش چه چيز از پيش فرستاده; و تقواى الهى داشته باشيد که خداوند از آنچه انجام مى دهيد آگاه است».(6) پيداست هرگاه انسان توجّه داشته باشد که امروز را فردايى است، فردايى جاودان که نياز او به اموال و ثروتهاى دنيا در آن روز بسيار بيشتر است، به يقين به جاى عياشى و خوش گذرانى به کارهاى خير روى مى آورد و بيش از حد نياز خود را در اين دنيا براى آن روز ذخيره مى کند. 🔹حضرت در سومين و چهارمين توصيه مى فرمايد: «و از اموال دنيا به مقدار ضرورت براى خود نگاه دار و اضافه بر آن را براى روز نيازت از پيش بفرست»; (وَأَمْسِکْ مِنَ الْمَالِ بِقَدْرِ ضَرُورَتِکَ وَ قَدِّمِ الْفَضْلَ لِيَوْمِ حَاجَتِکَ). 🌱ادامه دارد... ⚘ eitaa.com/Nahjolbalaghe2
قرآن و نهج‌البلاغه 🌸🌸
✨ ✅شرح نامه ۲۱ ( مکارم شیرازی ) از نامه هاى امام(عليه السلام) است که آن را نيز براى زياد نوشته اس
✨ ✅ادامه شرح نامه۲۱ ... قَدِّمِ الْفَضْلَ لِيَوْمِ حَاجَتِکَ). در واقع آنچه را امام(عليه السلام) در جمله «وَاذْکُرْ فِي الْيَوْمِ غَداً» با اشاره فرموده در دو جمله اخير به تفصيل بيان داشته و به ياد فردا بودن را در اين عبارت تفسير مى کند و آن نگاه داشتن مال به اندازه نياز و از پيش فرستادن براى روز حاجت به خصوص اينکه انسان مى داند مال و ثروت هر چه باشد در اين دنيا فانى مى شود و اگر فانى نشود به هنگام مرگ از انسان جدا مى گردد و کمترين چيزى از آن را نمى تواند با خود ببرد حتى بعضى از اقوام گذشته که بسيارى از اموال نفيس سلاطين و ثروتمندان را همراه آنها دفن مى کردند، در واقع گنجى مى ساختند براى نسلهاى بعد و کمترين چيزى از آن عايد آنها نشد. شبيه همين معنا با تعبير جالب و پرمعناى ديگرى در وصيّت نامه معروف آن حضرت به امام حسن(عليه السلام) (نامه 31) آمده است آنجا که مى فرمايد: «فَلاَ تَحْمِلَنَّ عَلَى ظَهْرِکَ فَوْقَ طَاقَتِکَ، فَيَکُونَ ثِقْلُ ذَلِکَ وَبَالاً عَلَيْکَ، وَ إِذَا وَجَدْتَ مِنْ أَهْلِ الْفَاقَةِ مَنْ يَحْمِلُ لَکَ زَادَکَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ، فَيُوَافِيکَ بِهِ غَداً حَيْثُ تَحْتَاجُ إِلَيْهِ فَاغْتَنِمْهُ وَحَمِّلْهُ إِيَّاهُ; بيش از تاب و تحمل خود بار (ثروت و اموال) را بر دوش مگير که سنگينى آن بر تو وبال خواهد بود و هرگاه نيازمندى را يافتى که مى تواند زاد و توشه تو را تا قيامت بر دوش گيرد و فردا که به آن نيازمند شوى به تو باز گرداند اين را غنيمت شمار و اين زاد و توشه را بر دوش او بگذار». آنچه در چهار صفت بالا آمد در واقع اشاره به همان چيزى است که بعضى از آگاهان، به امام(عليه السلام) درباره اسراف کارى زياد و خيانتش نسبت به بيت المال خبر داده بودند. سپس امام(عليه السلام) به يکى ديگر از نقاط ضعف او که همان تکبر در برابر ارباب رجوع و مستضعفان است، اشاره کرده و مى فرمايد: «آيا تو اميد دارى که خداوند پاداش متواضعان را به تو دهد در حالى که نزد او از متکبران باشى؟»; (أَ تَرْجُو أَنْ يُعْطِيَکَ اللهُ أَجْرَ الْمُتَوَاضِعِينَ وَأَنْتَ عِنْدَهُ مِنَ الْمُتَکَبِّرِينَ!). به يقين کسى که اميد به پاداش گروهى از مؤمنان دارد بايد همانند آنها عمل کند و تناقض در رفتار و خواست درونى خود نداشته باشد. اين درست به آن مى ماند که شخص کشاورزى اميد به برداشت محصول فراوان از زمين زراعتى خود داشته باشد در حالى که نه بذرى افشانده و نه آبيارى کرده است. امام(عليه السلام) در واقع روى نقطه بسيار حساسى در اينجا انگشت گذارده است که به تعبير خود آن حضرت در حديثى که در غرر الحکم از وى نقل شده: «اِحْذَرِ الْکِبْرَ فَإنَّهُ رَأسُ الطُّغْيانِ وَ مَعْصِيَةُ الرَّحْمنِ; از کبر بپرهيز، زيرا سرچشمه طغيان ها و معاصى الهى است» اشاره دارد.(7) به تعبير ديگر از همان حضرت: «أَقْبَحُ الْخُلُقِ التَّکَبُّرُ; زشت ترين اخلاق تکبر است».(8) در تعبير ديگرى از امام باقر و امام صادق(عليهما السلام) مى خوانيم: «لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ مَنْ فِي قَلْبِهِ مِثْقَالُ حَبَّة مِنْ خَرْدَل مِنْ کِبْر; کسى که در قلبش به اندازه دانه خردلى از کبر باشد، هرگز داخل در بهشت نخواهد شد».(8) آن گاه امام(عليه السلام) بار ديگر به مسأله انفاق در راه خدا بر مى گردد و مى فرمايد: «تو طمع دارى که ثواب انفاق کنندگان را خداوند براى تو قرار دهد در صورتى که در زندگى پر نعمت و ناز قرار دارى و مستمندان و بيوه زنان را از آن باز مى دارى»; (وَتَطْمَعُ ـ وَأَنْتَ مُتَمَرِّغٌ(9) فِي النَّعِيمِ، تَمْنَعُهُ الضَّعِيفَ وَالاَْرْمَلَةَ(10) ـ أَنْ يُوجِبَ لَکَ ثَوَابَ الْمُتَصَدِّقِينَ؟). اين حالت مخصوص به زياد نبود و نيست، بسيارند کسانى که به هنگام دعا از خدا تقاضاى پاداش هاى بسيارى مى کنند; ولى در عمل چيزى که سبب آن باشد انجام نمى دهند و در واقع اين تقاضا و دعا نوعى نفاق و دوگانگى خواسته ها و اعمال است که براى رسيدن به سعادت بايد از وجود انسان ريشه کن شود آنچه را مى خواهد، هماهنگ با آن عمل کند، هرچند از خدا بيش از آن را طلب نمايد. آن گاه امام(عليه السلام) نامه را با بيان قاعده اى کلى که شامل تمام توصيه هاى گذشته و فراتر از آن مى شود، به پايان مى برد و مى فرمايد: «و (بدان) انسان تنها به آنچه از پيش فرستاده جزا داده مى شود و بر آنچه قبلا براى خود ذخيره کرده وارد مى گردد; والسلام»; (وَإِنَّمَا الْمَرْءُ مَجْزِيٌّ بِمَا أَسْلَفَ وَ قَادِمٌ عَلَى مَا قَدَّمَ، وَالسَّلاَمُ). 🌱ادامه دارد... ⚘ @Nahjolbalaghe2
قرآن و نهج‌البلاغه 🌸🌸
✨ ✅ادامه شرح نامه۲۱ ... قَدِّمِ الْفَضْلَ لِيَوْمِ حَاجَتِکَ). در واقع آنچه را امام(عليه السلام) د
✨ ✅ادامه شرح نامه ۲۱ 🔹نکته ها: 1. رابطه اعمال و پاداش ها: آنچه از تعليمات قرآن مجيد استفاده مى شود اين است که اساس کار در قيامت بر رابطه ميان اعمال و پاداش ها و کيفرها يا مشاهده اعمال و نتيجه آنهاست; (فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة خَيْراً يَرَهُ * وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة شَرًّا يَرَهُ)(12) در حالى که بسيارى از مردم اساس را شفاعت و عفو الهى و مانند آن مى دانند و به همين دليل چندان به اعمال خود توجّه ندارند و همين طرز فکر گاهى آنها را در ترک واجبات و ارتکاب محرّمات سهل انگار مى کند. به يقين شفاعت حق است، عفو الهى يک واقعيّت است; ولى اينها اساس نجات در روز قيامت نيست. آن روز «يوم الدين» است يوم جزا و گرفتن نتيجه اعمال. امام(عليه السلام) نيز در نامه بالا به اين مسأله تأکيد فرموده و مى گويد: تنها انسان به امورى جزا داده مى شود که از پيش فرستاده و بر امورى وارد مى گردد که قبلا ذخيره نموده است. اگر اساس را بر اين بگذاريم، به يقين اعمال ما بسيار پاک تر خواهد شد. 2. «زياد» مرد نمک نشناس: درباره زياد و فرزندش عبيدالله و زشتى هاى اعمال و عقايد آنها سخن بسيار است که بخش قابل ملاحظه اى از آن در ذيل نامه 44 به خواست خدا خواهد آمد ولى در اينجا سزاوار است اشاره کوتاهى با ذکر کلامى از ابن ابى الحديد به اين مسأله داشته باشيم، او مى گويد: «خداوند روى زياد را سياه کند که آن همه محبّت و احسان على(عليه السلام) را با اعمال زشت و جنايات در مورد شيعيان و دوستان على(عليه السلام) و اسراف در لعن آن حضرت تلافى کرد، او در برابر معاويه در نکوهش از اعمال امير مؤمنان على(عليه السلام) به قدرى زياده روى کرد که معاويه انتظار آن را نداشت; ولى او براى خوش آيند معاويه اين کار را نکرد، بلکه با طبع کثيف و قلب پر از عناد خود اين کار را انجام مى داد و خدا مى خواست که او را با اين اعمال رسوا کند و او را به مادرش باز گرداند تا از نسب او خبر دهد! آرى! از کوزه همان برون تراود که در اوست. و بعد از او فرزندش (عبيدالله) آمد و اعمال زشت پدر را (نسبت به شيعيان و خاندان آن حضرت) آن گونه که مى دانيم به نهايت رساند».(13) 📚پی نوشت: 1 . سند نامه: اين نامه را بلاذرى در انساب الاشراف آورده است و در واقع آنچه مرحوم سيّد رضى در اينجا ذکر کرده بخشى از نامه مفصلى است که امام(عليه السلام) براى زياد فرستاد. در مصادر نهج البلاغه نيز تنها از همين منبع ذکر شده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 233) ابن ابى الحديد نيز در شرح نهج البلاغه خود ذيل نامه 44 آنچه را بلاذرى در انساب الاشراف آورده، با تفاوتهاى قابل ملاحظه اى ذکر کرده و چون اين تفاوت ها نسبتاً زياد است حمل بر اختلاف نسخ بعيد به نظر مى رسد شايد ابن ابى الحديد منبع ديگرى در اختيار داشته است که اين نامه را با آن شرح و تفصيل از آن نقل نموده است. 2 . درباره استفاده از انواع روغن ها (و کرمها) براى نرم کردن موها و صورت و بدن و آنچه در آن زمان معمول بوده و آنچه مستحب و مکروه است، مرحوم صاحب وسائل در وسائل الشيعه در جلد اوّل که از باب 102 آداب الحمام شروع مى شود، روايات فراوانى ذکر کرده است و از تعبير امام(عليه السلام) در عبارت بالا بر مى آيد که زياده روى در اين کار برنامه افراد ثروتمند و متنعم بوده است. 3 . اين مضمون را بلاذرى در انساب الاشراف و ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود (ج 16، ص 196) آورده اند. 4 . بحارالانوار، ج 71، ص 346. 5 . بقره، آيه 110. 6 . حشر، آيه 18 . 7 . غررالحکم، ح 2609. 8 . همان مدرک، ح 2898. 9 . کافى، ج 2، ص 310. 10 . «متمرّغ» به معناى کسى است که در خاک مى غلطد از ريشه «تمرّغ» به معناى در خاک غلط زدن گرفته شده است. 11 . «اَرْمَلَة» به زنى گفته مى شود که شوهرش از دنيا رفته است (بيوه زن) و «اَرْمَل» به مردى گفته مى شود که زوجه اش از دنيا رفته است. اين واژه گاهى به معناى از دست دادن زاد و توشه نيز به کار مى رود و در اصل از ريشه «رمل» به معناى شن گرفته شده گويى اين گونه افراد از شدت ناتوانى، فقر و نياز به زمين مى چسبند. واژه «اَرامل» به مساکين نيز اطلاق مى شود. 12 . زلزال، آيه 7 و 8 . 13 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 15، ص 139، ذيل نامه 21.   ⚘ @Nahjolbalaghe2
قرآن و نهج‌البلاغه 🌸🌸
✨ ✅شرح نامه ۲۲ ( مکارم شیرازی) إلى عَبْدِاللهِ بْنِ الْعَبّاسِ رَحِمَهُ اللهُ تَعالى، وَکانَ عَبْ
✨ ✅ادامه شرح نامه ۲۲ ...قسم است و مواهب آخرت يک نوع بيش نيست، مواهب دنيا گاه با تلاش و کوشش به دست مى آيد و گاه بدون تلاش و کوشش; و به تعبير بعضى: «گر نستانى به ستم مى دهند». از آنجا که انسان در بسيارى از مواردى که به نعمتى مى رسد يا از نعمتى محروم مى شود، نمى داند دقيقا از کدام قسم است به همين دليل امام(عليه السلام) مى فرمايد: به آنچه مى رسى زياد مسرور و شادمان نباش چه بسا از آن نوع مواهبى بوده که هرگز از دست نمى رفت، همچنين از آنچه محروم مى شوى نگران نباش چه بسا چيزى بوده که هرگز به دست نمى آمده است; ولى تمام همّت خود را براى آخرت بگمار که آن را جز با سعى و تلاش و کوشش به کسى نمى دهند. همان گونه که امام(عليه السلام) در جاى ديگر از نهج البلاغه مى فرمايد: «لاَ تَکُنْ مِمَّنْ يَرْجُو الاْخِرَةَ بِغَيْرِ عَمَل; از کسانى نباش که اميد نجات درآخرت دارد و عمل صالحى انجام نمى دهد».(4) 🔹🔹🔹نکته ها: 1. پاسخ به يک سؤال: در تعبير امام(عليه السلام) در نامه بالا آمده بود که بايد شادى تو براى امورى باشد که از آخرت به دست آورده اى در حالى که مى دانيم آخرت در آينده به دست مى آيد نه در دنيا. ولى بايد توجّه داشت که اولاً بسيارى از امور معنوى است که انسان در دنيا به دست مى آورد و نوعى امور اخروى محسوب مى شود; مانند موفقيّت در سير و سلوک الى الله. ثانياً اين جمله ناظر به اسباب نائل شدن به مواهب اخروى است; کسى که داراى اعمال صالح و صفات پسنديده در اين دنياست مى توان گفت که به مواهب اخروى نائل شده است; زيرا اسبابش را از امروز فراهم ساخته است و به تعبير ديگر نائل شدن به اسباب، نوعى نيل به مسببات است. 2. انسان فاعل مختار است: در بحث جبر و اختيار ثابت شده است که طبق دلايل عقلى و آيات فراوان در قرآن مجيد و روايات اهل بيت(عليهم السلام) انسان در اعمال خود فاعل مختار است و محال است انسان مجبور بر گناه باشد و خداوند عادل او را مجازات کند و ممکن نيست مجبور بر اعمال صالح باشد و خداوند پاداشى به عنوان استحقاق به او بدهد; ولى بى شک در زندگى انسان امورى وجود دارد که از اختيار او بيرون است و خداوند هرگز نه او را مجازات مى کند و نه پاداشى مى دهد; مثل اينکه انسان در چه زمان و چه مکان و از کدام پدر و مادر و با چه خصوصيات جسمانى متولد شود. اين امور ممکن است در چگونگى اعمال انسان اثر بگذارد ولى تأثير قطعى و غير قابل اجتناب نمى گذارد و به تعبير ديگر اين امور ممکن است زمينه هايى براى اعمال صالح و غير صالح فراهم سازد; اما حرف آخر را اراده انسان مى زند که تصميم مى گيرد کارى را انجام دهد يا ندهد. البتّه آنها که زمينه هاى مساعدترى براى اعمال صالح دارند نسبت به آنها که از زمينه هاى نامساعدترى برخوردارند پاداش کمترى دارند و به عکس آنها که زمينه هاى مساعدترى براى گناه دارند و آن را ترک مى کنند پاداش بيشترى از کسانى که زمينه هاى نامساعدترى دارند، خواهند داشت که با ذکر دو مثال مى توان آن را روشن ساخت; بسيارى از مردم به مسجد مى روند ولى همسايه مسجد با کسى که در يک کيلومترى آن قرار دارد يکسان نيست. مسلمانان روزه مى گيرند ولى پاداش کسى که مزاج قوى و نيرومندى دارد با کسى که مزاج ضعيفى دارد نمى تواند يکسان باشد. شرح اين مطلب در کتب مختلف آمده است. 📚پی نوشت: 1 . سند نامه: به گفته نويسنده مصادر نهج البلاغه، اين نامه از روايات متواترى است که گروه زيادى قبل از سيّد رضى و بعد از او در کتاب هاى خود آورده اند. از جمله کسانى را که قبل از سيّد رضى نام مى برد: نصر بن مزاحم در کتاب صفين، مرحوم کلينى در روضة الکافى، بلاذرى در انساب الاشراف و يعقوبى در کتاب تاريخش و بعد از مرحوم سيّد رضى گروه ديگرى را نيز نام مى برد و از مجموع اين نقل ها استفاده مى شود که نامه، نامه بسيار مشهور و معروفى بوده است (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 234). 2 . «درک» در بسيارى از نسخه هاى نهج البلاغه «دَرَک» بر وزن «نمک» آمده است; ولى در بعضى «دَرْک» بر وزن «ارک» آمده است و هر دو به يک معناست و آن به دست آوردن چيزى است. 3 . نجم، آيه 39 . 4 . نهج البلاغه، کلمات قصار 105 .   ⚘ @Nahjolbalaghe2
قرآن و نهج‌البلاغه 🌸🌸
⚘ 📚نهج البلاغه/نامه۲۳ / پس از آنكه ضربت خورد ✅ #پندهاي‌جاودانه سفارش من براي شما آنكه به خدا
✨ ✅شرح نامه ۲۳ ( مکارم شیرازی ) 🔹از سخنان امام(عليه السلام) است که پس از ضربت ابن ملجم ملعون و قبل از شهادتش به عنوان وصيّت بيان فرمود.(1) 🌺گفتار امام در یک نگاه: این وصیّت نامه در عین اختصار از چهار بخش تشکیل شده است. در بخش اوّل، امام(علیه السلام) توصیه به تمسک به دو رکن مهم اسلام، توحید و نبوّت کرده و مى فرماید: هیچ گونه شرک به زندگى خود راه ندهید و سنّت پیغمبر  اکرم(صلى الله علیه وآله) را ضایع مکنید. 🌿در بخش دوم، از دوران زندگانى خود سخن مى گوید و آن را به سه مرحله تقسیم مى کند که هر یک در مقایسه با دیگرى درس عبرتى است براى مخاطب و مى فرماید: روزى که سالم بودم و روزى که در بسترم و روزى که از میان شما مى روم سه روز عبرت انگیز است. 🍃در بخش سوم، امام(علیه السلام) طرز رفتار با قاتلش را که آمیخته با نهایت محبّت و عطوفت است، بیان مى کند که اگر زنده بماند، او را عفو خواهد کرد و اگر از بستر شهادت برنخیزد، گرچه اولیاى دم مى توانند قصاص کنند، باز هم توصیه به عفو مى فرماید. 🔹در بخش چهارم چگونگى برخورد خود را با مرگ شرح مى دهد و مى فرماید: من هرگز مرگ (شهادت) را ناخوش نداشتم و همچون تشنه اى که به سرچشمه مى رسد از ورود به آن شادم. 💥چند وصيت پرارزش: آنچه مرحوم سيّد رضى در اينجا آورده است، بخشى از سخن مشروح ترى است که امام(عليه السلام) در آخرين ساعات عمرش به عنوان سرمايه اى گرانبها براى همه امّت اسلامى به يادگار گذاشت. در بخش اوّل اين وصيّت چنين مى فرمايد: «وصيّت من به شما اين است که چيزى را همتاى خدا قرار ندهيد و سنّت محمد(صلى الله عليه وآله) را ضايع نکنيد، اين دو ستون استوار را برپا داريد و اين دو چراغ را روشن نگه داريد و ديگر نکوهشى بر شما نيست»; (وَصِيَّتِي لَکُمْ أَنْ لاَ تُشْرِکُوا بِاللهِ شَيْئاً; وَمُحَمَّدٌ(صلى الله عليه وآله) فَلاَ تُضَيِّعُوا سُنَّتَهُ. أَقِيمُوا هَذَيْنِ الْعَمُودَيْنِ، وَأَوْقِدُوا هَذَيْنِ الْمِصْبَاحَيْنِ، وَ خَلاَکُمْ ذَمٌّ!). با توجّه به اينکه امام(عليه السلام) تأکيد بر اين دارد که مطلقا چيزى را همتاى خدا قرار ندهيد، تمام شاخه هاى شرک را بدين وسيله نفى مى کند; اعم از شرک در ذات و صفات و افعال، شرک در عبادت و غير آن و اگر توحيدى خالص از انواع شرک باشد تمام روح و جان انسان را روشن مى کند و از او وجودى ملکوتى و به تمام معنا روحانى مى سازد. 🔸حضرت در دومين تأکيدى که بر عدم تضييع سنّت پيغمبر دارد، عمل به تمامى آن را لازم مى شمرد به عکس کسانى که در آن زمان و هر زمان اهل تبعيض اند و در واقع خود را فريب مى دهند، نمى خواهند به سراغ جهاد واجب و امر به معروف و نهى از منکر برود، به نماز شب و نوافل روى مى آورند، حاضر نيستند از محرمات چشم بپوشد و فقط به عزادارى شهيدان بسنده مى کنند. جالب توجّه اينکه امام(عليه السلام) اين دو اصل اساسى را گاه به ستون هاى خيمه تشبيه کرده و گاه به دو چراغ نورانى; خيمه هاى کوچک معمولا يک ستون دارد ولى خيمه هاى بزرگ و تشکيلاتى داراى دو ستون و معمولا در کنار هر ستونى چراغى آويزان است و يا به گفته بعضى نور از آن ستون ها برمى خيزد. به هر حال خيمه دين بدون اين دو اصل برپا نمى شود و فضاى آن بدون اين چراغ ها ظلمانى و کاملاً تاريک است. اما جمله «خَلاَکُمْ ذَمٌّ» همان گونه که در شرح خطبه 149 در جلد پنجم نوشته ايم، در ميان اعراب به صورت ضرب المثل در آمده و مفهومش اين است که ملامت و نکوهش و مذمتى بر شما نيست، چرا که وظيفه خود را انجام داده ايد; يعنى شما آنچه را که گفتم انجام دهيد ديگر هيچ مشکلى نداريد; اما اينکه نخستين کسى که اين جمله را به کار برد چه کسى بود، شرح آن را در همان جلد نوشته ايم. 🔹سپس امام(عليه السلام) در بخش دوم اين خطبه در عباراتى بسيار کوتاه و پر معنا، زندگى خود را درس عبرت بزرگى دانسته و براى يارانش بيان مى کند و مى گويد: «من ديروز يار و همنشين شما بودم و امروز (که در بستر شهادت افتاده ام) عبرتى براى شما هستم و فردا از شما جدا خواهم شد (و دنيا را وداع مى گويم)»; (أَنَا بِالاَْمْسِ صَاحِبُکُمْ، وَالْيَوْمَ عِبْرَةٌ لَکُمْ، وَ غَداً مُفَارِقُکُمْ). يعنى من که فاتح خيبر و احزاب و بدرم و ديروز به صورت انسانى نيرومند در ميان شما بودم، با گذشت يک روز دگرگون شدم و اکنون با فرق شکافته از بيداد ابن ملجم در بستر شهادت هستم و همين فرق شکافته من به شما درس بىوفايى دنيا مى دهد و فردا که جاى خالى مرا ببينيد، احساس مى کنيد که دنيا تا چه اندازه بى اعتبار است; به همين سادگى مردى شجاع و قهرمانى بى بديل از دنيا چشم مى پوشد و در برابر حوادث تسليم مى گردد. 🌱ادامه دارد... ⚘ @Nahjolbalaghe2
قرآن و نهج‌البلاغه 🌸🌸
✨ ✅شرح نامه ۲۳ ( مکارم شیرازی ) 🔹از سخنان امام(عليه السلام) است که پس از ضربت ابن ملجم ملعون و قب
✨ ✅ادامه شرح نامه ۲۳ در تاريخ بشر، شبيه اين حادثه کم نيست که افراد يا گروه ها و کشورهاى نيرومندى با گذشت زمان کوتاهى به کلى دگرگون شدند و از نسيمى دفتر ايام براى آنها به هم خورد و به گفته شاعر: شبانگه به دل قصد تاراج داشت * سحرگه نه تن سر، نه سر تاج داشت به يک گردش چرخ نيلوفرى * نه نادر به جا ماند و نى نادرى آرى نادرشاه در اوج عظمت در حالى که قصد حمله به بعضى از کشورها را داشت، شب در بستر خوابيده بود، آشپز او که از عصبانيّت نادر نسبت به بعضى از مواد غذايى ترسيده بود با کارد سر او را بريد و صبحگاهان همه چيز تمام شد. از همه روشن تر، سرگذشت اقوام پيشين است که به طور مکرّر در قرآن مجيد آمده است. فرعون ها، نمرودها و قوم عاد و ثمود که در عين عظمت و قدرت با مشيت و اراده الهى در چند لحظه به علت اعمالشان مورد غضب الهى قرار گرفتند يا در ميان امواج دفن شدند، يا صيحه آسمانى و يا زلزله اى ويران گر آنها را در هم کوبيد. اين مسأله منحصر به بدان عالم نيست، نيکان و بدان همه مشمول بى اعتبارى دنيا هستند. آن گاه امام(عليه السلام) در سومين بخش در ارتباط با قاتل خود سخن مى گويد و با پيامى کريمانه و بسيار محبّت آميز به فرزندان و ياران خود درباره او توصيه مى کند و مى فرمايد: «اگر زنده بمانم، ولىّ خون خويشم (و مى توانم قصاص يا عفو کنم) و اگر از دنيا چشم بپوشم فنا (در دنيا) ميعاد و قرارگاه من است و اگر عفو کنم، عفو براى من موجب قرب به خدا و براى شما (در صورتى که از ميان شما بروم) حسنه و نيکى در نزد خداست; بنابراين عفو کنيد. آيا دوست نداريد خدا شما را بيامرزد»; (إِنْ أَبْقَ فَأَنَا وَلِيُّ دَمِي، وَإِنْ أَفْنَ فَالْفَنَاءُ مِيعَادِي، وَإِنْ أَعْفُ فَالْعَفْوُ لِي قُرْبَةٌ، وَهُوَ لَکُمْ حَسَنَةٌ، فَاعْفُوا (أَلا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللهُ لَکُمْ)(2)). آنچه امام(عليه السلام) در جمله اخير فرمود، برگرفته از آيه شريفه سوره نور است که ذيل آيات «اِفک» آمده است، هنگامى که گروهى از منافقان به همسر پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) تهمت زدند و قرآن مجيد او را به کلى تبرئه کرد و از تهمت ها مبرّا نمود. بعضى از ثروتمندان اصحاب قسم ياد کردند که بعد از اين حادثه از کمک مادى به افرادى که دامن به اين شايعه دروغين زده بودند خوددارى کنند آيه شريفه نازل و به آنها دستور گذشت داد و در ذيل آن فرمود: «آيا دوست نداريد خداوند شما را بيامرزد» يعنى همان گونه که انتظار عفو الهى داريد ديگران هم انتظار عفو از شما را در برابر کارهاى خلافى که انجام داده اند دارند. به يقين قصاص در اسلام اصلى است که به گفته قرآن، حيات جامعه در گروى آن است; ولى در عين حال ترک قصاص و عفو کردن درباره کسانى که شايسته عفوند، فضيلتى است بسيار بزرگ و مقامى است والا. سرانجام در چهارمين و آخرين بخش از اين وصيّت، موضع خود را در برابر مرگ و شهادت بيان مى کند; همان چيزى که در موارد ديگرى از نهج البلاغه نيز منعکس است و آن اينکه من نه تنها از مرگ نمى ترسم، بلکه عاشق بى قرار مرگى هستم که در راه خدا و براى خدا باشد. مى فرمايد: «به خدا سوگند چيزى از نشانه هاى مرگ به طور ناگهانى به من روى نياورده که من از آن ناخشنود باشم و طلايه اى از آن آشکار نشده که من آن را زشت بشمارم من نسبت به مرگ همچون کسى هستم که شب هنگام در جستجوى آب باشد و ناگهان در ميان تاريکى ها به آن برسد و يا همچون کسى که گمشده (بسيار نفيس) خود را ناگهان پيدا کند (چرا که من به اين واقعيّت معتقدم) که آنچه نزد خداست (در سراى ديگر) براى نيکان بهتر است»; (وَاللهِ مَا فَجَأَنِي مِنَ الْمَوْتِ وَارِدٌ کَرِهْتُهُ، وَلاَ طَالِعٌ أَنْکَرْتُهُ، وَمَا کُنْتُ إِلاَّ کَقَارِب وَرَدَ، وَطَالِب وَجَدَ; (وَما عِنْدَ اللهِ خَيْرٌ لِلاَْبْرارِ)). جمله اخير برگرفته از آيه شريفه 198 سوره آل عمران است. در آغاز آيه، از پاداش پرهيزکاران سخن مى گويد و سرانجام با جمله مزبور آيه را پايان مى دهد. 🌱ادامه دارد... ⚘ @Nahjolbalaghe2
قرآن و نهج‌البلاغه 🌸🌸
✨ ✅ادامه شرح نامه ۲۳ در تاريخ بشر، شبيه اين حادثه کم نيست که افراد يا گروه ها و کشورهاى نيرومندى ب
✨ ✅ادامه شرح نامه ۲۳ آنچه در بخش اخير اين وصيّت نامه آمده همان است که امير مؤمنان على(عليه السلام) بارها در نهج البلاغه و غير آن بيان فرموده. امام(عليه السلام) که جاى خود دارد، مؤمنان عادى هم هرگز از مرگ نمى ترسند مخصوصاً اگر مرگ آميخته با شهادت در راه خدا باشد. کسانى از مرگ مى ترسند که يا ايمان به زندگى پس از مرگ ندارند و مرگ را فنا و نابودى همه چيز مى پندارند و از آن وحشت مى کنند يا اينکه ايمان به زندگى پس از مرگ دارند ولى پرونده اعمالشان به گونه اى سياه و تاريک است که مى دانند مرگ براى آنان آغاز ناراحتى و عذاب است; اما آنها که هم ايمان به آخرت دارند و هم پرونده اعمالشان پاک و نورانى است، دليلى ندارد که از مرگ بترسند، بلکه به بيان امام(عليه السلام) در خطبه 5 نهج البلاغه علاقه آنها به مرگ از علاقه طفل شيرخوار به پستان مادر هم بيشتر است (وَاللهِ لاَبْنُ أبى طالب آنَس بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْىِ أُمِّهِ). بى جهت نيست که طبق روايت مشهور هنگامى که عبد الرحمن ملجم مرادى فرق نازنين امام(عليه السلام) را در محراب عبادت شکافت، امام(عليه السلام) فرمود: «فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَة; به پروردگار کعبه رستگار شدم». با توجّه به اينکه «قارب» طبق آنچه در لسان العرب و بعضى از کتب آمده است به معناى کسى است که شبانه به دنبال آب مى رود و يا کسى که فاصله ميان او و سرچشمه آب يک شب راه است، استفاده مى شود که جمله «کَقارِب وَرَدَ وَ طالِب وَجَدَ» اشاره به اين است که من مرگ و شهادت را همچون تشنه کامى که زودتر از آنچه فکر مى کرد به سرچشمه آب رسيد، به دست آوردم و گمشده خود را که سال ها در انتظارش بودم يافتم. چقدر تفاوت است ميان اين سخن و سخن زورمندان از خدا بى خبر که وقتى در چنگال مرگ گرفتار مى شوند، مى لرزند و فرياد مى کشند و ذليلانه تقاضاى بازگشت به دنيا مى کنند. مرحوم سيّد رضى در پايان اين نامه مى گويد: «قالَ السَّيِّدُ الشَّريفُ رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ: أقولُ: وَقَدْ مَضى بَعْضُ هذا الْکَلامُ فيما تَقَدَّمَ مِنَ الْخُطَبِ، إلاّ أنَّ فيهِ هاهُنا زِيادَةٌ أَوْجَبَتْ تَکْريرُهُ; بخشى از اين سخن در گذشته در ضمن خطبه هاى پيشين (خطبه 149)  گذشت ولى به جهت اضافه اى که در اينجا بود آن را تکرار نموديم». 🔹🔹نکته ها: 1. قصاص يا عفو؟ همان گونه که در بالا اشاره شد حکم قصاص در اسلام براى حفظ جامعه انسانى از شر اشرار تشريع شده است و همان گونه که قرآن کريم مى فرمايد: (وَلَکُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِى الاَْلْبابِ)(3) و آنها که در زمان ما با حکم قصاص مخالفت مى کنند، در واقع ترحم بر پلنگ تيزدندان دارند و به بى گناهان جامعه که گرفتار اين گرگ صفتان مى شوند، اهمّيّتى نمى دهند. همواره افراد شرورى پيدا مى شوند که اگر احساس امنيت از قصاص کنند، کسى نمى تواند جلودار آنها باشد. يکى از عوامل افزايش قتل نفس در بعضى از جوامع همان الغاى حکم حکيمانه قصاص است. ولى اسلام براى اينکه جلو خشونت ها را تا حد ممکن بگيرد و کسانى را که بر اثر هيجان هاى آنى يا فريب خوردن، دست به قتل نفس زده اند از نظر دور ندارد، در کنار حکم قصاص، حکم عفو را قرار داده است و اولياى خدا همواره اين گزينه را انتخاب مى کردند و به همين دليل امام(عليه السلام) در وصيّت بالا فرزندان و ياران نزديک خود را توصيه به عفو قاتل مى کند آن هم قاتلى همچون ابن ملجم. در اينجا اين سؤال پيش مى آيد که با اين توصيه امام(عليه السلام) چرا فرزندان گرامى آن حضرت قصاص را ترجيح دادند؟ پاسخ اين سؤال با توجّه به يک نکته روشن مى شود و آن اينکه احساسات مردم در برابر اين جنايت به قدرى شديد بود که عفو ابن ملجم سبب ناآرامى جامعه آن روز مى شد و عاشقان امام(عليه السلام) قدرت تحمل چنين عفوى را نداشتند. به علاوه اگر ابن ملجم را زندانى مى کردند، جمعيّت به زندان هجوم مى بردند و اگر آزادش مى گذاشتند او را قطعه قطعه مى کردند، پس بهتر اين بود که با قصاص آرامش به جامعه باز گردد. ✅ادامه دارد... ⚘ @Nahjolbalaghe2
قرآن و نهج‌البلاغه 🌸🌸
✨ ✅ادامه شرح نامه ۲۳ آنچه در بخش اخير اين وصيّت نامه آمده همان است که امير مؤمنان على(عليه السلام)
✨ ✅ادامه شرح نامه ۲۳ ... 2. معناى «لا تُضَيِّعُوا سُنَّتَهُ»: اساس اسلام همان است که امام(عليه السلام) در اين وصيّت نامه پر نور و پر محتوا بيان فرمود: توحيد و حفظ سنّت پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله). توحيد در همه ابعاد، به ويژه توحيد در عبوديّت و افعال و خدا را سرچشمه تمام خيرات و برکات دانستن و تنها دست به دامان کبريايى او دراز کردن; خداوندى که شفاعت شفيعان نيز به اذن او انجام مى گيرد و روزى همه بندگان به دست اوست. مرگ و حيات از ناحيه او و عزت و ذلت به فرمان اوست. حفظ سنّت پيغمبر(صلى الله عليه وآله) به آن است که نه تنها در سخن، بلکه در عمل پياده شود. با نهايت تأسف گروهى تنها به نام اسلام قناعت کرده و سنّت پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) را به کلى فراموش کرده اند . گروه ديگرى با انواع تفسير به رأى ها و توجيه ها و به اصطلاح قرائت هاى جديد و نو آنچه را مى خواستند بر سنّت تحميل کرده و هواى نفس خود را جانشين سنّت کرده اند تا آنجا که امام(عليه السلام) در وصيّت ديگرى که در همان بستر شهادت فرموده است مى گويد: نکند دور افتادگان از قرآن به قرآن عمل کنند و شما تربيت شدگان در سايه قرآن آن را به فراموشى سپاريد. ديگران امانت و صداقت از خود نشان دهند و شما خيانت و کذب. ديگران در دنياى خود متّحد باشند و شما در دين خود مختلف و پراکنده; «وَاللهَ اللهَ فِي الْقُرْآنِ، لاَ يَسْبِقُکُمْ بِالْعَمَلِ بِهِ غَيْرُکُمْ».(4) از اين بيم داريم، آن روز که «لا يَبْقى مِنَ الاِْسْلامِ إلاّ إسْمُهُ وَلا يَبْقى مِنَ الْقُرآنِ إلاّ رَسْمُهُ» نزديک باشد. 📚پی نوشت: 1 . سند کلام: اين وصيّت را مرحوم کلينى در کتاب کافى با تفاوت هايى ذکر کرده و مى گويد: هنگامى که امير مؤمنان على(عليه السلام)ضربت خورد، گروهى از عيادت کنندگان اطراف بستر او را گرفته بودند. کسى عرض کرد: اى امير مؤمنان، وصيتى فرما: امام(عليه السلام) فرمود: متکايى براى من بياوريد تا بر آن تکيه کنم سپس بيان نسبتاً مشهورى فرمود که آنچه مرحوم سيّد رضى آورده است بخشى از آن است. بخشى از اين کلام را مسعودى در مروج الذهب و نيز در کتاب اثبات الوصية و ابن عساکر در تاريخ خود در حوادث مربوط به شهادت آن حضرت آورده است. 2 . نور، آيه 22 . 3 . بقره، آيه 179. 4 . نهج البلاغه، نامه 47.   ⚘ @Nahjolbalaghe2
قرآن و نهج‌البلاغه 🌸🌸
⚘ 📚نهج البلاغه/نامه۲۴ /وصيت درباره دارايي خود /فراز ۱ 🌾 #وصيت اقتصادي نسبت به اموال شخصي اين دس
✨ ✅شرح نامه ۲۴ (مکارم شیرازی ) از وصايا و سفارشهاى امام(عليه السلام) است که درباره اموال (و موقوفاتش) بعد از بازگشت از صفين مرقوم فرموده است.(1) 📜وصیت نامه در یک نگاه: قسمت عمده این وصیّت نامه همان گونه که از لحن آن پیداست در واقع وقف نامه است نه وصیّت نامه. تنها بخش کوچکى مربوط به وصیّت مى شود و حاصل آن بیان متولى وقف; یعنى فرزندان رشید امیر مؤمنان(علیه السلام) امام حسن(علیه السلام) و بعد از او امام حسین(علیه السلام) و مصارف موقوفه و چگونگى تقسیم آن و نیز نحوه اداره نخلستان هاست. از مجموع این وصیّت نامه استفاده مى شود که امام نخلستان هاى متعدّدى در مناطق مختلف داشته که یا از سهمیه غنایم جنگى به دست آمده بود و یا با تلاش و کار و کوشش خود آن حضرت و همه آنها را وقف خاص و در مواردى وقف عام نمود تا استفاده آن فراگیر باشد. تنها در بخش اخیر وصیّت نامه اشاره اى به کنیزان شده که چگونه راه آزادى به روى آنها گشوده شود. در ضمن از کلام سیّد رضى در ذیل نامه استفاده مى شود که آنچه را مرحوم سیّد نسبت به آن اهتمام مىورزیده بخش هایى است که از نظر فصاحت و بلاغت برجستگى خاصى داشته است. دستور حساب شده اى براى سرپرستى موقوفه: همان گونه که قبلا نيز اشاره شد اين وصيّت نامه عمدتا وقف نامه است و لذا ارکان وقف از جمله واقف، موقوف عليهم، متولى و... در آن يکى پس از ديگرى بازگو شده است. نخست سخن از واقف و هدف اصلى او به ميان آمده است، مى فرمايد: «اين دستورى است که بنده خدا على بن ابى طالب امير مؤمنان در مورد اموالش (و موقوفاتش) صادر کرده و هدفش جلب خشنودى خداوند است تا از اين طريق او را وارد بهشت کند و امنيت و آرامش سراى ديگر را به او عطا فرمايد»; (هَذَا مَا أَمَرَ بِهِ عَبْدُاللهِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِب أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ فِي مَالِهِ، ابْتِغَاءَ وَجْهِ اللهِ، لِيُولِجَهُ بِهِ الْجَنَّةَ، وَيُعْطِيَهُ بِهِ الاَْمَنَةَ). از اين عبارت به خوبى استفاده مى شود که يکى از شرايط وقف که قصد قربت است در اين وقف نامه مورد توجّه قرار گرفته است و بلا فاصله بعد از ذکر نام واقف به آن اشاره شده است. تعبير اميرمؤمنين(عليه السلام) بعد از ذکر نام مبارک خود براى اين است که نشان دهد اين وقف نامه در ايام حکومتش تحرير يافته هرچند آن حضرت بعد از پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) هميشه به عنوان امير مؤمنان ـ از سوى آگاهان ـ شناخته مى شد. سپس امام(عليه السلام) در بخش ديگرى از اين وصيّت نامه (وقف نامه) که مرحوم سيّد رضى آن را با تعبير به «منها» جدا ساخته است چهار نکته را بيان مى کند: در بيان شخص متولى و حق التوليه و مصارف وقف و کسانى که بعد از وفات يا شهادت متولى اوّل، قائم مقام او مى شوند مى فرمايد: «سرپرستى اين موقوفه بر عهده حسن بن على است که به طور شايسته (دور از اسراف و تبذير) از درآمد آن مصرف کند و بخش ديگرى از آن را (در راه خدا) انفاق نمايد و اگر براى حسن حادثه اى رخ دهد، و (برادرش) حسين زنده باشد سرپرستى آن را بعد از وى به عهده مى گيرد و همان کارى را که حسن انجام مى داد، برادرش انجام مى دهد»; (مِنْهَا: فَإِنَّهُ يَقُومُ بِذَلِکَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيّ يَأْکُلُ مِنْهُ بِالْمَعْرُوفِ، وَيُنْفِقُ مِنْهُ بِالْمَعْرُوفِ، فَإِنْ حَدَثَ بِحَسَن حَدَثٌ وَحُسَيْنٌ حَيٌّ، قَامَ بِالاَْمْرِ بَعْدَهُ وَأَصْدَرَهُ مَصْدَرَهُ). جمله «يَأْکُلُ مِنْهُ بِالْمَعْرُوفِ; از آن به طور شايسته مصرف مى کند» ممکن است اشاره به حق التوليه باشد و ممکن است اشاره به استفاده از موقوفه به عنوان موقوف عليهم; ولى احتمال اوّل با توجّه به جمله هايى که در آينده مى آيد شايسته تر است. از جمله «وَيُنْفِقُ مِنْهُ بِالْمَعْرُوفِ» به خوبى استفاده مى شود که اين موقوفه هم جنبه وقف خاص داشته و هم وقف عام; بخشى از آن تعلق به فرزندان آن حضرت داشته و بخشى ديگر به همه نيازمندان و مؤمنان. جمله «وَأَصْدَرَهُ مَصْدَرَهُ» اگر ضمير «مصدره» به موقوفه برگردد، مفهومش اين است که امام حسين(عليه السلام) نيز همان گونه که امام حسن(عليه السلام) درباره درآمد موقوفه عمل مى کرد، عمل کند و اگر ضمير به امام حسن(عليه السلام) برگردد مفهومش اين است که همان روش امام حسن(عليه السلام) را دنبال کند، گرچه نتيجه هر دو يکى است; ولى از نظر تفسير عبارت، با هم متفاوتند و در هر حال احتمال اوّل قوى تر به نظر مى رسد.(2) 🌱ادامه دارد... ⚘ @Nahjolbalaghe2
قرآن و نهج‌البلاغه 🌸🌸
✨ ✅شرح نامه ۲۴ (مکارم شیرازی ) از وصايا و سفارشهاى امام(عليه السلام) است که درباره اموال (و موقوفات
✨ ✅ادامه شرح نامه ۲۴ ... آن گاه امام(عليه السلام) به سراغ شرح بيشترى براى موقوف عليهم مى رود و مى فرمايد: «پسران فاطمه(عليها السلام) همان مقدار از اين موقوفه سهم دارند که پسران على (از غير فاطمه(عليها السلام)) سهم دارند»; (وَإِنَّ لاِبْنَيْ فَاطِمَةَ مِنْ صَدَقَةِ عَلِيّ مِثْلَ الَّذِي لِبَنِي عَلِيّ). اين جمله دو تفسير دارد: نخست همان که در بالا اشاره شد که استفاده امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) از حق التوليه، مانع استفاده آنها از درآمد آن موقوفه به عنوان موقوف عليهم نيست. آنها هم متولى هستند و هم در زمره موقوف عليهم. تفسير دوم اينکه امتيازى در استفاده از اين موقوفه ميان هيچ يک از فرزندان على(عليه السلام) نيست; چه آنها که از نسل فاطمه(عليها السلام) هستند و چه آنها که از همسران ديگر امير مؤمنان(عليه السلام). امام(عليه السلام) در اين جمله نمى فرمايد: «فرزندان من از نسل فاطمه» بلکه مى گويد فرزندان فاطمه(عليها السلام) و اين براى نهايت احترام به مقام شامخ آن حضرت است. امام(عليه السلام) در ادامه، به بيان اين نکته مى پردازد که چرا توليت را به فرزندان فاطمه(عليها السلام) سپرده است نه ساير فرزندانش; مى فرمايد: «و من سرپرستى آن را به پسران فاطمه واگذاردم فقط براى خدا و به جهت تقرب به رسول الله(صلى الله عليه وآله) و تکريم احترام او و گرامى داشت پيوند خويشاونديش»; (وَإِنِّي إِنَّمَا جَعَلْتُ الْقِيَامَ بِذَلِکَ إِلَى ابْنَيْ فَاطِمَةَ ابْتِغَاءَ وَجْهِ اللهِ، وَقُرْبَةً إِلَى رَسُولِ اللهِ(صلى الله عليه وآله)، وَتَکْرِيماً لِحُرْمَتِهِ، وَتَشْرِيفاً لِوُصْلَتِهِ). در واقع امام(عليه السلام) چهار دليل بر اين انتخاب بيان فرموده که همه با هم مرتبط است: جلب خشنودى خدا، تقرب به رسول الله(صلى الله عليه وآله)، اکرام و احترام او و بزرگداشت پيوند خويشاونديش. به گفته ابن ابى الحديد هنگامى که کارها بعد از پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) به نزديک ترين افراد شايسته او سپرده شود، پذيرش آن از سوى مردم بهتر خواهد بود، زيرا آنها بهتر از هرکس ديگر از آيين پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) باخبرند و بهتر از هرکس مى توانند آن را پاسدارى نمايند. ابن ابى الحديد در شرح اين سخن مى گويد: «در اين تعبير امام(عليه السلام) رمز و اشاره و انتقادى است به کسانى که امر (خلافت) را از اهل بيت رسول الله(عليهم السلام) برگرداندند. در حالى که مناسب تر و اولى اين بود که رياست را بعد از او به خاندان پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) براى تقرب به رسول الله(صلى الله عليه وآله) بسپارند و اجانب را در اين کار مقدم ندارند، زيرا هيبت نبوّت و رسالت در صورتى که سلطان حاکم در خلق از بيت نبوّت بود بيشتر مى شد تا اينکه حکومت به دست کسانى باشد که از نسب صاحب دعوت دور باشند».(3) در اينجا ممکن است اين سؤال مطرح شود که چرا امام(عليه السلام) متوليان بعد از امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) را معين نفرموده است؟ پاسخ آن است که امام(عليه السلام) بيان فرموده و در رواياتى که تمام اين وصيّت نامه در آن آمده است به طور مشروح ديده مى شود; ولى مرحوم سيّد رضى که برنامه گزينشى در نقل کلمات آن حضرت داشته آن قسمت را حذف کرده است. به طور خلاصه امام(عليه السلام) بعد از امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) نخست توليت را به ساير فرزندانش و اگر در ميان آنان فرد مناسبى نبود به مردان ديگرى از آل ابى طالب که مورد قبول بوده باشند منتقل مى کند و در صورتى که در ميان آنها هم فرد مورد قبولى براى اين کار نبود به سراغ فردى از بنى هاشم مى رود.(4) در آخرين بخش از اين وقف نامه، امام(عليه السلام) از چگونگى نگهدارى و رسيدگى به اين موقوفات سخن مى گويد و دو دستور مهم در اين زمينه صادر مى کند; نخست مى فرمايد: «(بنده خدا على بن ابى طالب) با کسى که اين اموال در دست اوست شرط مى کند که اصل اين اموال را حفظ نمايد و تنها از ميوه و درآمدش در راهى که به او دستور داده شده و راهنمايى گرديده انفاق کند»; (وَيَشْتَرِطُ عَلَى الَّذِي يَجْعَلُهُ إِلَيْهِ أَنْ يَتْرُکَ الْمَالَ عَلَى أُصُولِهِ، وَيُنْفِقَ مِنْ ثَمَرِهِ حَيْثُ أُمِرَ بِهِ وَهُدِيَ لَهُ). آنچه را امام(عليه السلام) در اينجا بيان فرموده قاعده اى کلّى در همه موقوفه هاست که بايد اصل آن مال سالم بماند و تنها درآمدش در موارد وقف صرف شود. حتى اين تعبير گاه به هنگام اجراى صيغه عقد وقف، گفته مى شود که «أنْ لا يُباعَ وَلا يُوهَبَ» يا در تعريف وقف مى گويند: «اَلْوَقْفُ حَبْسُ الْعِينِ وَتَسْبيلُ الثَّمَرَةِ» ولى امام(عليه السلام) به عنوان تأکيد آن را بيان فرموده مبادا کسانى از موقوف عليهم به اين فکر باشند که بخشى از نخلستان را بفروشند و از ثمن آن استفاده کنند. 🌱ادامه دارد.. ⚘ @Nahjolbalaghe2