.
#یاران_عاشورایی
غلامی سیاه بود و به امام حسن(ع) و پس از ایشان، به امام حسین(ع) خدمت کرده بود.
در زمان قیام حسینی، همراه امام حسین(ع) راهی کربلا شد.
🚩روز عاشورا که رسید، از امام (ع) اجازه خواست تا به میدان برود و با دشمنان بجنگد؛ آماده نبرد بود که امام(ع) به او فرمودند «تو تا این لحظه به من و همراهانم کمک کردی، خود را بهخاطر ما به سختی مینداز و به شهر خود باز گرد»
🚩اشک در چشمانش جمع شد؛ به پای امام (ع) افتاد و با التماس گفت «ای فرزند رسولاللّه، زمانی که آسایش و امنیت بود، کنار شما بودم؛ اکنون در مقابل دشمن، شما را تنها بگذارم؟! من غلامی سیاه و بدبو هستم، ولی اجازه بدهید با شهادت، بهشتی شوم و تنم سپید و خوشبو شود... اجازه بدهید کنارتان بمانم»
امام حسین(ع) به او اجازه نبرد دادند و او رجزخوان به میدان جنگ وارد شد.
🚩بعد از نبردی سخت، وقتی به شهادت رسید، امام حسین(ع) بر بالین او آمدند و فرمودند «خدایا چهرهاش را سپید و تنش را خوشبو کن، و او را با نیکان محشور گردان»
ده روز بعد از عاشورا، وقتی قبیله بنی اسد به اجساد شهدا رسیدند، بویی خوش و غریب احساس کردند؛ این، رایحه خوشِ پیکرِ «جون بن حوی» بود... همان غلام سیاه...
📘برگرفته از کتاب آینهداران آفتاب. سنگری و کتاب سلحشوران طفّ. ترجمه عبّاس جلالی
#صلیاللهعلیک_یااباعبدالله
@Nahjolbalaghe2