داستان نبود یار برای حضرت امام صادق علیه السلام
مأمون رَقِّی می گوید:
در محضر سرور و مولایم امام صادق(ع) بودم، که سهل بن حسن خراسانی داخل شد و بر امام(ع) سلام کرد و نشست و سپس گفت:
ای فرزند پیامبر(ص)! رحمت و رأفت از آن شماست و شما خاندان امامت هستید.
چه چیزی مانع اقدام شما برای گرفتن حکومت از غاصبین می شود؟
در حالی که شما همین الان از پیروان خود یکصد هزار شمشیرزن می توانی داشته باشی و آنان پیشاپیش شما شمشیر می زنند!
امام صادق(ع) به آن مرد خراسانی فرمود:
خدا حقّت را حفظ بکند، پس بنشین!
سپس امام صادق(ع) به حنیفه گفت:ای حنیفه تنور را آتش بزن!
حنیفه تنور را آتش زد و تنور یکپارچه آتش شد، و اطراف تنور از شدت گرما سفید گشت.
امام صادق(ع) به آن مرد خراسانی فرمود:
📋《يَا خُرَاسَانِيٌّ! قُمْ فَاجْلِسْ فِي اَلتَّنُّورِ!》
♦️ای خراسانی! بلند شو و به داخل تنور شو!
خراسانی گفت:
سرور و مولایم! مرا با آتش معذب مکن و مرا از این امر معاف بدار، خداوند تو را معاف بدارد.
امام(ع) به او فرمود:تو را از این کار معاف کردم.
در این حال هارون مکی به محضر امام صادق(ع) رسید و کفشش هم در دستش بود و بر امام(ع) سلام کرد.
امام به هارون مکی فرمود:
📋《أَلْقِ اَلنَّعْلَ مِنْ يَدِكَ وَ اِجْلِسْ فِي اَلتَّنُّورِ!》
♦️کفشت را به زمین بینداز! و برو در داخل تنور در میان آتش بنشین!
هارون مکی کفش خود را انداخت و در میان تنور نشست!
امام(ع) شروع کرد به گفتگو با آن مرد خراسانی و از اوضاع و احوال خراسان سؤال می کرد.
پس از آن امام(ع) به مرد خراسانی فرمود:بلند شو و نگاه بکن! و ببین در تنور چه خبر است؟!!
مرد خراسانی به تنور نگاه کرد و دید که هارون مکی چهار زانو در میان آتش نشسته است.
پس از آن هارون مکی از تنور بیرون آمد و بر ما سلام کرد و نشست.
امام(ع) به مرد خراسانی فرمود:
📋《کَم تَجِدُ بِخُرَاسَانَ مِثْلَ هَذَا؟》
♦️در خراسان چند نفر مانند این فرد پیدا می شوند؟
خراسانی گفت:به خدا قسم حتی یک نفر هم مانند این فرد پیدا نمی شود!
سپس از آن امام صادق(ع) فرمود:
📋《أَمَا إِنَّا لاَ نَخْرُجُ فِي زَمَانٍ لاَ نَجِدُ فِيهِ خَمْسَةً مُعَاضِدِينَ لَنَا نَحْنُ أَعْلَمُ بِالْوَقْتِ》
♦️ما در زمانی که پنج نفر یاور (واقعی) نداریم، دست به قیام مسلحانه نمی زنیم.
ما بهتر از دیگران، وقت خروج و قیام مسلحانه خود را می دانیم و به آن واقف هستیم.(۱)
2⃣سدیر صیرافی می گوید :
روزی در محضر امام صادق(ع) بودم و به ایشان گفتم : چرا نشسته اید و قیام نمی کنید؟
حضرت(ع) فرمود : ای سدیر! چه اتفاقی افتاده است؟
گفتم : از فراوانی دوستان و شیعیان و یارانت سخن می گویم!
فرمود : فکر می کنی چند تن باشند؟
گفتم : یکصد هزار!
حضرت(ع) فرمود : یکصد هزار؟!!
گفتم : آری! و شاید دویست هزار!
حضرت(ع) فرمود : دویست هزار؟
گفتم : آری و شاید نیمی از جهان!
به دنبال این گفتگو، امام(ع) از من درخواست کرد که همراه او به «یَنبُع» برویم.
وقتی بدانجا رسیدیم، در آنجا گلّه بزغاله ای را دیدیم که می چرند.
حضرت(ع) خطاب به من فرمود :
📋《یَا سَدِيرُ! وَاللَّهِ لَوْ کان لِی شِیعَةٌ بَعَدَدِ هذِهِ الْجَداء ما وَسَعَنِی الْقُعُودُ!》
♦️ای سدیر! اگر شمار یاران و پیروان من به تعداد این بزغاله ها رسیده بود، بر جای نمی نشستم و قیام می کردم.
سدیر می گوید :
📋《نَزَلْنَا وَ صَلَّيْنَا فَلَمَّا فَرَغْنَا مِنَ اَلصَّلاَةِ عَطَفْتُ عَلَى اَلْجِدَاءِ فَعَدَدْتُهَا فَإِذَا هِيَ سَبْعَةَ عَشَرَ》
♦️در آنجا فرود آمدیم و نماز خواندیم.
پس زمانی که از نماز فارغ شدیم، نزدیک گله بزغاله ها شدیم و آن ها شمردم، دیدم عدد بزغاله ها هفده عدد بود و بس!(۲)
📚منابع :
۱)بحارالانوار مجلسی، ج۴۷، ص۱۲۳
۲)الکافی شیخ کلینی، ج۲، ص۲۴۲
#شهادت_امام_صادق_علیه_السلام
@rozeh1443
در یک مورد نقل شده است که؛
محمد بن ربیع از طرف منصور دوانقی مامور شد شبانه، به خانه امام صادق(ع) یورش ببرود، و او را در هر حالتى که بود، نزد او بیاورد.
محمّد می گوید :
من وقتى رفتم، که چیزى از شب باقى نمانده بود، نردبان گذاشتم و از دیوار وارد خانه ایشان شدم، وقتى وارد اطاقش شدم، او مشغول نماز بود و پیراهنى بر تن داشت و حوله اى بر کمر بسته بود.
نمازش را که سلام داد، گفتم :
امیرالمؤمنین منصور دوانقی شما را می خواهد!
ایشان فرمود :
📋《دَعْنِي أَدْعُو وَ أَلْبَسُ ثِيَابِي》
♦️بگذار لباسهایم را بپوشم.
گفتم: به من اجازه نداده اند!
فرمود :
📋《فَأَدْخُلُ الْمُغْتَسَلَ فَأَطَّهَّرُ》
♦️اجازه بده بروم غسل کنم و خود را تمیز نمایم.
گفتم : غیر ممکن است وقت خود را نگیرید من نمی گذارم این وضع را کوچک ترین تغییرى بدهید.
📋《فَأَخْرَجْتُهُ حَافِياً حَاسِراً فِي قَمِيصِهِ وَ مِنْدِيلِهِ وَ كَانَ قَدْ جَاوَزَ السَّبْعِينَ》
♦️من ایشان را با همان حالت، سر و پاى برهنه با همان پیراهن و قطیفه اى که به کمر داشت، از خانه خارج کردم، در حالی که به گمانم سن او از هفتاد سال تجاوز می کرد.
به هر حال، او را شبانه نزد منصور بردم.
بین آنها گفتگویی صورت گرفت، تا اینکه، منصور شمشیر خود را از غلاف بیرون کشید تا گردن امام(ع) را بزند.
ناگاه حضرت رسول اکرم(ص) را در برابر خود دید و شمشیرش را در غلاف گذاشت و این اتفاق تا سه بار تکرار شد و منصور از قتل امام صادق(ع) منصرف شد.(۴)
مورد دیگری از مفضل بن عمر نقل شده است که می گوید :
منصور دوانیقى شخصى را نزد حسن بن زید، فرماندار خود در مکه و مدینه فرستاد و گفت :
📋《أَنْ أَحْرِقْ عَلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ(ع) دَارَهُ!
فَأَلْقَى النَّارَ فِی دَارِ أَبِی عَبْدِاللَّهِ فَأَخَذَتِ النَّارُ فِی الْبَابِ وَ الدِّهْلِیزِ فَخَرَجَ أَبُوعَبْدِاللَّهِ(ع) یَتَخَطَّى النَّارَ وَ یَمْشِی فِیهَا وَ یَقُولُ أَنَا ابْنُ أَعْرَاقِ الثَّرَى أَنَا ابْنُ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلِ اللهِ》
♦️خانه جعفر بن محمد(ع) را آتش بزند.
پس خانه امام(ع) را آتش زدند و آتش بر در خانه و اطاق ها رسید.
امام صادق(ع) پاى بر روى آتش گذاشت و از روى آتش می رفت و می گفت :
من پسر ریشه هاى زمین هستم، من پسر ابراهیم خلیل الله هستم.(۵)
شیخ صدوق تصریح می کند که؛
سرانجام امام صادق(ع) به دستور منصور دوانقی، به وسیله انگوری که آن را به زهر آلوده کرده بودند، امام(ع) را مسموم کرد و ایشان بر اثر مسمومیت شهید شدند و در بقیع دفن شدند.(۶)
در تاریخ حیات امام صادق(ع) از حادثه ای نام برده شد، که دلها را روانه جدّه مظلومه ایشان، حضرت فاطمه زهرا(س) کرد.
آن هم آتش زدن خانه حضرت(ص)!
ابن شهر آشوب می نویسد :
📋《فَهَجَمُوا عَلَیهِ وَ أَحرَقُوا بَابَه وَاستَخرَجُوهُ مِنهُ کَرهَاً وَ ضَغَطُوُا سَیِّدَةَ النِسَاءِ بِالبِابِ حَتَّى أَسقَطَت مُحسِنَاً》
♦️پس به خانه امام علی(ع) هجوم بردند و درب خانه اش را سوزانیدند، در حالی که به اجبار او را از خانه بیرون کشیدند و سرور زنان فاطمه(س) را در کنار در زدند تا این که محسن(ع) را سقط کرد.(۷)
{وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ}
📝شعر :
سال ها آب شدم سوخت ز پا تا به سرم
آخر ای زهر جفا، شعله زدی بر جگرم
کشت منصور ستم پیشه ز بیداد مرا
کاش می کرد دمی شرم ز جد و پدرم
دلِ شب بود که دشمن به سرایم آمد
برد از خانه برون وقت نماز سحرم
سال ها داغ بنی فاطمه را می دیدم
کس ندانست که یک عمر چه آمد به سرم
من جگر پاره ی زهرایم و باید به چه جرم
عوض گل جگر پاره برایش ببرم
بارها تیغ کشیدند پی کشتن من
بارها سیل بلا برد به موج خطرم
دشمن آن لحظه که بر خانه ی من آتش زد
یاد آمد ز غم مادر نیکو سیرَم
دل شب خصم مرا برد به قصر منصور
یاد از بزم یزید آمد و از طشت زرم
👤سازگار
📚منابع :
۱)بحارالانوار مجلسی، ج۴۷، ص۱۲۳
۲)الکافی شیخ کلینی، ج۲، ص۲۴۲
۳)عمدة الطالب ابن عنبه، ص۲۳۸
۴)مُهج الدعوات ابن طاووس، ص۱۹۳
۵)الکافی شیخ کلینی، ج۱، ص۴۷۳
۶)اعتقادات الامامیة شیخ صدوق، ص۹۸
۷)مناقب ابن شهرآشوب، ج۳، ص۱۷۵
#شهادت_امام_صادق_علیه_السلام
@rozeh1443
▪️السلام عليك يا جعفر بن محمد يا صادقَ البارَّ الأمين
🔸️قالَ الصّادقُ عليه السّلام :
🔹️ما مِنْ عَيْنٍ بَكَتْ لَنا اِلاّ نُعِّمَتْ بَالنَّظَرِ اِلَى الْكَوْثَرِ وَ سُقِيَتْ مِنْهُ.
💠هيچ چشمى نيست كه براى ما بگريد، مگر اينكه برخوردار از نعمتِ نگاه به (كوثر) مى شود و از آن سيرابش مى كنند.
📚جامع احاديث الشيعه ، ج 12، ص 554
#شهادت_امام_صادق_علیه_السلام
@rozeh1443
امام مسلکش از مردم زمانه جداست
امام مظهر احقاق حق دین خداست
امام گرچه خودش بنده خداوند است
درست مثل خداوند، بی همانند است
یقین بدان که مبری ز شک و تردید است
امام سایه ندارد، امام خورشید است
امام کعبه سیار و خلق حجاج اند
خلایقند که او را همیشه محتاج اند
خلایقند که باید به او سلام کنند
به کعبه واجب شرعی ست احترام کنند
خلایقند که باید گرامی اش دارند
امام اوست، ولو خلق عمامه بگذارند
اگرچه خلق بدون امام محرومند
امام و خلق جهان لازمند و ملزومند
اگرچه خلق جهان را ز اوست شانیتی
به هر امام جماعت، سزاست جمعیتی
اگرچه دین خداوند بی نیاز از ماست
بدون مردم دنیا، امام هم تنهاست!
سر خلافت اگر خلق اختلاف کند
امام چاره ندارد مگر مصاف کند
بنا به نص روایت امام چون کعبه ست
که واجب است جهان گرد او طواف کند
مطیع امر امامت همیشه پشت ولی ست
اگرچه خلق علیه وی ائتلاف کند
مطیع امر ولی بین کوچه ها باید
بنا به خواست او تیغ را غلاف کند
غلاف گفتم و بازویی آمده یادم
مگر که قافیه اینک مرا معاف کند
ـــــــــــــــــــ
#شهادت_امام_صادق_علیه_السلام
پیمان طالبی
@rozeh1443
18.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌴یه داغی روی قلبم هست
🌴دلی خون سینه ای چاکه
🎤 #مهدی_رسولی
⏯ #زمینه
👌 #شهادت_امام_صادق_علیه_السلام
@rozeh1443