May 11
May 11
برای
دینم
انقلابم
نظام مقدسم
رهبر عزیزم
و
وطنم
https://eitaa.com/Nakhlhayezinati
ارزش های نگارش این کتاب را
تقدیم کردم به
💚 امام خمینی بزرگ
💚 امام خامنه ای عزیز
💚 پدر و مادرم
💚 همسر عزیزم
💚 فرزندانم
مهدی، فاطمه و محمدحسن
💚 برادران و خواهرانم
محمود، عبدالرضا و رضا
صدیقه، بلقیس و فردوس
💚 پدر و مادر همسرم
💚 استاد قرآنم محمدجواد صفاریان
💚 دوستان شهیدم
به ویژه
سیدحسین علم الهدی
حمید رمضانی
اسماعیل فرجوانی
بهروز بیک زاده
محمد صابری
سید کمال موسوی
حسین پورمحمدعلی
مقداد اسکندری
💚 همه ی دوستانم
بویژه
سیدمجید شاه حسین پور
سیدجمال الدین زهرایی
مجید مرادی
محمدجواد خرمدل
هاشم جواهری
سیدمرتضی نبوی
اسدالله رضوانی
عباس پارسایی
محمدتقی فخلعی
غلامعلی قاسمی
علی زارعی
جواد فاضلی نیا
حسین کرمی
و و و
https://eitaa.com/Nakhlhayezinati
نگارش کتاب
از سال ۱۳۹۶ تا ۱۳۹۸ به درازا انجامید
و
چاپ اول کتاب
در آذر سال ۱۴۰۳ توسط نشر شاهد
انجام شد.
https://eitaa.com/Nakhlhayezinati
بازنویسی و ویراستاری کتاب
توسط نویسنده ی والامقام و ارزشمند
جناب آقای سعید علامیان
انجام شده است
https://eitaa.com/Nakhlhayezinati
آفرین بر جناب علامیان
که قبل از صفحه ی فهرست کتاب،
نوشتند:
(( تقدیم به آنان که غریبانه و مظلومانه..
صدای آزادی و استقلال وطن را سر دادند و ...
تا پای جان ایستادند ... ))
https://eitaa.com/Nakhlhayezinati
《 نخل های زینتی 》
در هشت فصل
با آراسته سازی نهایی نامه ها و تصاویر
تدوین شده است.
https://eitaa.com/Nakhlhayezinati
برگی از نخل های زینتی
🍃🍃🌱
در یکی از شب های سرد زمستان ۱۳۴۱ که نوزاد بودم، دچار تب شدید می شوم. به طوری که مادرم مجبور می شود شبانه (و تنها) مرا به حکیم ببرد. مادرم نقل می کرد:
خانه ی حکیم خارج از آبادی بود.در راه برگشت و تاریکی مطلق، چند سگ ولگرد، در حالی که یکریز پارس می کردند، سایه به سایه دنبالم می آمدند و با دندان های شان چادرم را می کشیدند. یقین کردم سگها دنبال شکار نوزاد زیر چادرم هستند. تا خانه، تمام وجودم پر از ترس و دلهره بود... در خانه را که باز کردم، سگهای ولگرد از تعقیبم ناامید شدند و برای پیدا کردن شکار دیگری مرا رها کردند و رفتند.
این اولین حادثه ی زندگی ام در مواجهه ی با مرگ بود که از آن جان سالم بدر بردم.
ص ۱۱
https://eitaa.com/Nakhlhayezinati
هفته ی گذشته
برای انجام مصاحبه با نشر شاهد
به دفتر انتشارات واقع در طبقه ی ششم ساختمان بنیاد شهید و امور ایثارگران در خیابان طالقانی رفتم.
پیش از مصاحبه
رو به کارکنان نشر شاهد گفتم:
[[ من وظیفه ام را در قبال آنچه که باید در کتاب 《 نخل های زینتی 》می نوشتم انجام دادم. شما هم سعی کنید در قبال آنچه در《 نخل های زینتی 》آمده، انجام وظیفه کنید.
برای بازگو کردن و بیان آنچه در《 نخل های زینتی 》آمده، این کتاب را حتما بخوانید .... ]]
https://eitaa.com/Nakhlhayezinati
《 نخل های زینتی 》 را بخوانید
و
به دیگران معرفی کنید
نویسنده: حمیدرضا قنبری
ویراستار ادبی: سعید علامیان
ناشر: نشر شاهد
طراح جلد و صفحه آرا:
اسماعیل منتهایی
پخش در:
مراکز بنیاد شهید و امور ایثارگران
https://eitaa.com/Nakhlhayezinati
برگی از نخل های زینتی
🍃🍃🌱
بعثی ها، قصد داشتند پیکر محمد را سریعا به بیرون از اردوگاه منتقل کنند. با اصرار و تقاضای ارشد اردوگاه، موافقت کردند یکی دو ساعتی پیکر، روی تخت درمانگاه بماند و دوستان محمد با او وداع کنند. با نظم خاصی و به صورت انفرادی بر بالین محمد رفتیم. شبیه شهدای فلسطینی، پارچه ای روی محمد انداخته بودیم، ولی روی صورتش را نپوشاندیم. صحنه های زیبایی از عشق و محبت به شهید و شهادت را خلق کردیم.
محمد متولد ۱۳۴۸ بود ....
( او لحظه ی شهادت غریبانه اش در مرداد ۱۳۶۹ در اردوگاه موصل ۲ بعد از تحمل ۷ سال اسارت، تنها ۲۱ سال داشت )
صفحه ی ۱۶۷ و ۱۶۸
https://eitaa.com/Nakhlhayezinati
بدون ذره ای
نگاه دنیایی و چشمداشت مادی،
نوشتار این کتاب را
از اوایل سال ۱۳۹۶ آغاز کردم.
در حقیقت حدود ۸ سال برای
نوشتن و چاپ این کتاب
صرف کرده ام.
《 نخل های زینتی 》را
با نیت قربتا الی الله
تهیه کنید، بخوانید و
به دیگران معرفی بفرمایید.
https://eitaa.com/Nakhlhayezinati
《 نخل های زینتی 》
ان شاالله به زودی
به سه زبان
انگلیسی، عربی و فرانسوی
ترجمه خواهد شد
و در اختیار علاقمندان قرار خواهد گرفت ...
https://eitaa.com/Nakhlhayezinati
شاه بیت های غزل
《 نخل های زینتی 》را
در ماجراهای
محمدجواد صفاریان
بهروز بیک زاده و تانکر آب
محمد صابری فلاورجانی و
محمد جواد خرمدل
بیابید .....
https://eitaa.com/Nakhlhayezinati
امیدوارم روزی
ماجراهای 《 نخل های زینتی 》
مورد توجه هنرمندان کشورمان
قرار بگیرد و
آن ماجراها را برای اثرهای هنری خودشان قابل ببینند
https://eitaa.com/Nakhlhayezinati
برگی از نخل های زینتی
🍃🍃🌱
میهمان ها بعد از ناهار، رفتند. پدرم و حضرت آیت الله، در حیاط، در حال خوش و بش گرمی بودند، که برادر بزرگم محمود از جبهه ی جنگ وارد خانه شد. ورود او با آن لباس خاک آلود، همه را غافلگیر کرد. در جنگی که سال ۱۳۴۷ بین ایران و رژیم بعث در گرفت، محمود گروهبان وظیفه و فرمانده تانک بود ....
ماجرای 《میهمان ویژه》
در صفحات ۱۵، ۱۶ و ۱۷
https://eitaa.com/Nakhlhayezinati
May 11