#قصه من و خدا
🍃خدایا!
تو با دانههای محبّتی که برای کبوتر دلمان پاشیدی، بساط دوستی با ما پهن کردی، امّا ما آن را به سنگهای گناه فروختیم و با طوفان هوای نفس، دانههای محبّت تو را پس فرستادیم.
🍃هر روز و هر دم، از آسمان لطف تو بر سر ما باران خیر میبارد؛ امّا از آتشفشان وجود ما به آسمان رحمت تو شرّ، فوران میکند.
📚قصّۀ من و خدا
"قصّۀ واژههایی که بوی ابوحمزه گرفتند"
#قصّۀ_من_و_خدا ۱۴
#ماه_مبارک_رمضان
#محسن_عباسی_ولدی
@Namazeavalevaght
#قصه من و خدا
🍃الهی! نکند از آنهایی باشم که پس از یک عمر عبادت، شرک، درو میکنند و با کفر از دنیا میروند. خودت زندگی مرا در ایستگاه خیر، متوقّف کن.
🍃وجود حقیری دارم و ظرف تحمّلم کوچک است! از یک سو نگران دنیا هستم و از سویی دغدغۀ آخرت دارم، خودت به یاریام بیا و مرا از این نگرانیها و دغدغهها خلاص کن.
🍃سرپرست حقیقی من تویی، که مولایی مهربان و رفیقی شفیقی. من به تو عادت کردهام، نکند در این دنیا کسی را بر من مسلّط کنی که با مهربانی، قهر کرده و با شفقت، غریبه باشد!
📚قصّۀ من و خدا
"قصّۀ واژههایی که بوی ابوحمزه گرفتند"
#قصّۀ_من_و_خدا ۱۷
#ماه_مبارک_رمضان
#محسن_عباسی_ولدی
@Namazeavalevaght
پاسخ به یک سؤال مهم👌👌
این هفته یه صوت ۴۸ دقیقه ای تقدیمتون میشه
از سری جلسات
مبانی رشد و تربیت اسلامی استاد عباسی ولدی
که سوال بسسسیار مهم و مرتبط با بحث شخصیت محوری رو پاسخ میدن.
حتما حتما بادقت گوش بدیم
گره ذهنی مهمی که ممکنه بعضی هامون داشته باشیم با این فایل باز میشه🤩
فایل متنی کامل نداریم.
گوش دادنش یه لطف دیگه ای داره😍
منتظر یا علی هاتون بعد از شنیدن صوت هستیم🌹
#جلسه_اول_pdf
#جلسه_دوم_صوت
#جلسه_دوم_پرسش_و_پاسخ
#جلسه_سوم
#جلسه_سوم_پرسش_و_پاسخ
#جلسه_چهارم
#جلسه_چهارم_قسمت_دوم
#جلسه_پنجم
#جلسه_پنجم_پرسش_و_پاسخ
#ضمیمه
#قصه
#شعر
#قصه_شعر
#جنگ_خندق
#جنگ_خیبر
#تخته_سنگ_گمشده
#معرفی_کتاب
#لالایی_خدا
#سخنرانی
حتما عضو بشید:
کانال شعر و قصه و معرفی کتاب 👇
@gheseshakhsiatemehvari
کانال لالایی خدا👇
@lalaiekhoda
🌿🌿🌿🌿🌿
در کانال زیر هم صوت و متن جلسات بایگانی شده👇
@shakhsiatemehvari
هدایت شده از لالایی خدا
منتخب_برنامه صد و شصت و هشتم.mp3
9.46M
🏴🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃🏴
▪️شهادت مظلومانه امام مهربونمون امام حسن مجتبی علیه السلام رو به همه شما عزیزان تسلیت عرض می کنم.
#لالایی_خدا ۱۶۸
#سوره_آل_عمران آیات ۷۶ - ۷۵
#محسن_عباسی_ولدی
#قصه
(قصهی صلح امام حسن علیه السلام )
✅شنبه ها و چهارشنبه ها، ساعت ۹
@lalaiekhoda
هدایت شده از لالایی خدا
0303Nesa 94.mp3
12.99M
◾️شهادت مظلومانه تعدادی از هموطنان عزیزمان در حادثه تروریستی حرم مطهر حضرت احمدبن موسی علیه السلام را به همه شما تسلیت عرض میکنم😔
📣📣دوستای خوب لالایی خدا
♨️ به همین مناسبت یه پویش داریم. توضیحاتش رو در پست بعد مطالعه کنید👇
#لالایی_خدا ۳۰۳
#سوره_نساء آيه ۹۴
#محسن_عباسی_ولدی
#نمایشنامه
#قصه
قسمت چهل و هشت
(#ایلیا_و_حیفیا ۳)
@lalaiekhoda
هدایت شده از شعر، قصه، معرفی کتاب
قصه عرب بادیه نشین
(از فضایل و مناقب پیامبر عظیم الشأن اسلام(ص) و حضرت فاطمه زهرا(س))
✅نویسنده: زهرا محقق
✅کاری از گروه نویسندگی در مسیر مادری
✅ تلخیصی از قصه عرب بادیه نشین از آقای محسن نعما، کتاب ریحانه پیامبر
🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸
به نام خدا
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود، غیر از خدای مهربون هیچکس نبود.
بیابون پر بود از خیمه های سیاه که هر قبیله ای برای خودشون برپا کرده بودن.
قبیله بنی سلیم یکی از همین قبیله ها بودن که اصلا از پیامبر خوششون نمیومد و همیشه سر جنگ و دشمنی باایشون داشتن.
یکی از جوون های این قبیله یه روز تصمیم گرفت که به مدینه و پیش پیامبر بره.
آخه کلی حرف نگفته تو دلش داشت که قلبشو پر از خشم و نفرت کرده بود.
پس شروع به حرکت کرد و وقتی که توی راه تشنه اش شد و کنار برکه آب توقف کرد و یه سوسمار رو تو برکه دید، خندید و اون سوسمار رو همراه خودش به مدینه برد!!!
بالاخره بعد کلی راه رفتن، اون جوون رسید به مدینه.
پیامبر با دوستاشون مشغول نماز خوندن تو مسجد بودن پس اون جوون هم به مسجد اومد.
بعد نماز جوون عرب دیگه نتونست صبر کنه و بالاخره حرف دلشو زد.
و گفت: ای محمد! آیا تو همون جادوگر دروغگویی هستی که فکر میکنی خدا تو رو انتخاب کرده تا پیامبر همه باشی؟
اگر نگران حرفای مردم قبیله ام نبودم همین الان با شمشیرم تو رو میکشتم!!
این بار اولی نبود که پیامبر خدا، این حرفهای نابجا رو میشنید.
اما با مهربونی خطاب به اون مرد گفت:
ای جوون! به خدای یکتا ایمان بیار و حرفای من رو قبول کن.
اگر مسلمون بشی، ما همه مثل برادر تو هستیم.
اما اون جوون عرب که خیلی مغرور تر از این حرفا بود، حرف پیامبر رو قبول نکرد و گفت:
من به تو ایمان نمیارم مگر اینکه این سوسمار به تو ایمان بیاره!!
همه مردم مسجد تعجب کردن، با خودشون گفتن:
این دیگه چه حرفیه؟؟ مگه سوسمار میتونه حرف بزنه؟؟
تو همین موقع سوسمار روی زمین شروع به حرکت کرد.
و پیامبر با آرامش به سوسمار گفتن:
ای سوسمار بیا نزدیک من و بگو من چه کسی هستم؟؟
اینجا بود که همه با تعجب منتظر این بودن که ببینن سوسمار جواب پیامبر رو میده یا نه؟؟
که دیدن بله! سوسمار با اجازه خدا، به طرف پیامبر برگشت و زبون باز کرد و شروع کرد به صحبت کردن.
و به پیامبر گفت:
تو محمد بن عبدلله و پیامبر خدا هستی.
پیامبر دوباره از سوسمار پرسیدن:
تو چه کسی رو میپرستی ؟
و سوسمار دوباره جواب داد:
من خدای بزرگ و مهربون رو میپرستم که یک دونه کوچیک رو میتونه از دل خاک بیرون بیاره و سبز کنه و ابراهیم رو دوست و خلیل خودش قرار میده!
و بعد سوسمار گفت:
و ای رسول خدا! تو همون پیامبر خوبی هستی که از طرف خدا اومدی تا ما رو از بت پرستی نجات بدی و راه درست و کار درست رو به ما یاد بدی.
اون جوون عرب که با شنیدن این حرفها خیلی خیلی تعجب کرده بود، سرشو انداخت پایین و باخودش گفت:
ببین این حیوون بی عقل چطوری درباره پیامبر خدا حرف میزنه اونوقت من.....!!!
و بعد همونجا دست بیعت به پیامبر داد و مسلمون شد!
و حالا وقتش شده بود که اون جوون تازه مسلمون شده، مهربونی و محبت پیامبر رو ببینه.
با پیشنهاد پیامبر قرار شد که هرکدوم از دوستای ایشون کمی به این مرد جوون کمک کنن و بهش لباس و شتر و غذا برسونن.
سلمان قول غذا رو به این مرد جوون داده بود.
اما وقتی از مسجد اومد بیرون، با خودش گفت:
من که پول و غذایی ندارم که به این مرد بدم! حالا چیکار کنم؟؟
من به رسول خدا قول دادم!
اما یه دفعه یادش اومد که تنها کسی که میتونه بهش کمک کنه، حضرت فاطمه است.
#شخصیت_محوری
#قصه
#قصه_عرب_بادیه_نشین
#فضایل_حضرت_زهرا
#مناقب_پیامبر
#فضایل
#مناقب
@gheseshakhsiatemehvari