هدایت شده از لالایی خدا
0310Nesa 108-109.mp3
14.35M
🏴صلی الله عليك يا فاطمة الزهرا
▪️ایام شهادت مادر خوبی ها، حضرت زهرا سلام الله علیها رو به همه عاشقان اون حضرت تسلیت عرض میکنیم.
#لالایی_خدا ۳۱۰
#سوره_نساء آیه ۱۰۹ - ۱۰۸
#محسن_عباسی_ولدی
#فاطمیه
#قصه
#ایلیا_حیفیا۳
(قسمت پنجاه و پنج)
@lalaiekhoda
آسمان آبی:
قصه گردنبند بابرکت
از فضایل حضرت زهرا(س) (بخشش گردنبند به پیرمرد نیازمند)
نویسنده: صدیقه قاسمی
منبع: بشارة المصطفی لشیعة المرتضی
(ط القدیمة )؛ ج 2 ؛ ص 137
کاری از گروه شعر و قصه در مسیر مادری
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
هوای مدینه حسابی گرم🌞بود و مسجد النبی🕌شلوغ شلوغ.
پیامبر (ص) سلام نماز را دادن و مردم با صدای بلند صلوات فرستادن. بعضی از مردم که کار داشتن از مسجد رفتن ، بعضی هم دور تا دور پیامبر (ص) حلقه زدن و مشغول صحبت با پیامبر (ص)شدن.
همین موقع پیر مردی 👳🏼♂ضعیف و خسته با لباسهای کهنه👕 وارد مسجد 🕌 شد . پیر مرد👳🏼♂ناله کنان گفت :(ترجیحاً صحبت های پیر مرد با صدای پیر و به صورت ناله ادا شود ) سلام بر شما ای رسول خدا ! پیر و خسته ام . لباسهایم پاره وکهنه است و برای برگشت به شهرم به پول 💵و کمک نیاز دارم .
پیامبر مهربون اون موقع چیزی همراهشون نبود به پیر مرد گفتن : چیزی همراهم نیست اما تو را به خانه کسی می فرستم که خدا و رسولش اونو دوست دارن و او هم خدا و رسول را دوست داره.
بعد بلال را که از دوستانشون بود و موذن مسجد النبی 🕌 بودن را صدا کردن و ازش خواستن که خانه حضرت زهرا (س) را به پیر مرد نشان بده .
پیر مرد👳🏼♂وقتی به خانه🏠حضرت زهرا (س) رسید گفت : سلام بر شما ای خانواده پیامبر .
حضرت زهرا جواب سلام پیرمرد 👳🏼♂را دادن و ازش پرسیدند که تو کی هستی ؟
پیرمرد گفت : پیرمردی خسته و گرسنه ام و لباسهایم پاره است و برای برگشت به شهرم پول و کمک نیاز دارم .
حضرت زهرا (س)که سه روز بود خودشون غذا 🍞 نخوره بودن، چیزی تو خونه نداشتن .
یه پوست گوسفند که تشک امام حسن (ع) و امام حسین(ع) بود را به پیر مرد 👳🏼♂ دادن .
پیرمرد گفت : من گرسنه ام و بی لباس این پوست گوسفند به دردم نمی خوره حضرت زهرا هم که دوست نداشتن کسی رد دست خالی رد کنن، فکر کردن که چی به درد پیرمرد میخوره که مشکلش حل بشه ؟ یه دفعه یاد گردنبندی افتادن که قبلا یکی از خانمای فامیل بهشون هدیه داده بود و دوسش داشتن اونو از گردنشون باز کردن و به پیر مرد👳🏼♂دادن .
پیر مرد خوشحال 🤩 گردنبند را گرفت و پیش پیامبر(ص) رفت .
وقتی حضرت محمد (ص) گردنبند را دیدن از این همه بخشش و مهربونی حضرت زهرا گریه شون 😭 گرفت آخه پیامبر می دونستن که حضرت زهرا(س) و خانواده شون سه روزه که گرسنه هستن اما با وجود گرسنگی خودشون تحمل دیدن گرسنگی پیرمرد رو ندارن و گردنبند خودشون رو به پیرمرد دادن .
یکی از دوستان پیامبر به اسم عمار یاسر که اونجا بود به پیر مرد گفت : گردنبند رو چند می فروشی ؟
پیر مرد👳🏼♂ گفت : به اندازهای که بتونم با پولش غذا بخرم و لباس مناسبی تهیه کنم و به خونه ام برگردم .
عمار یاسر گفت : پس به من بفروش. بعد ۲۰۰ سکه💵 به پیر مرد👳🏼♂ داد و اونو به خونه اش🏠 برد .غذای خوبی هم به او داد تا سیر بشه و یک لباس 👕 مناسب هم بهش داد .
پیرمرد دوباره پیش پیامبر برگشت .پیامبر ازش پرسیدن چیزایی که لازم داشتی رو بدست آوردی ؟پیرمرد جواب داد بله .
پیامبر (ص)یه عالمه از خوبیهای حضرت زهرا(س)گفتن و پیرمرد حضرت زهرا رو دعا کرد.
بعد هم با شتر 🐪عمار یاسر پیر مرد به شهرش برگشت.
بعدش هم عمار یاسر گردنبند را خوشبو کرد و با یک پارچه قشنگ به یه آقایی به اسم سهم که توی خونه اش 🏠 کار می کرد داد تا به پیامبر (ص) بده.
عمار به سهم گفت که دیگه نمی خواد به اینجا برگردی و برای من کار کنی برو و توی کارهای خانه به پیامبر کمک کن .
وقتی سهم پیش پیامبر (ص) رفت ،
حضرت محمد (ص) اونو به خانه ی حضرت فاطمه (س) فرستادن حضرت زهرا (س) گردنبند و پارچه را گرفتند و به سهم گفتند که نیازی نیست که برای ما کار کنی از این به بعد تو آزادی برو و برای خودت کار کن .
سهم که خیلی خوشحال شده بود، خندید. حضرت زهرا (س) از سهم پرسیدن چرا می خندی ؟
سهم گفت : از این همه برکت این گردنبند دارم می خندم .
هم گرسنه ای 🍞 را سیر کرد هم برهنه و بی لباسی👕 را صاحب لباس کرد هم فقیری را ثروتمند کرد و هم من را آزاد کرد .
آخر کارهم به دست صاحب اصلی اش یعنی شما رسید .
#شخصیت_محوری
#قصه_گردنبند_با_برکت
#فضائل_حضرت_زهرا
#فضائل
#قصه
به کانال شعر،قصه و معرفی کتاب بپیوندید👇
@gheseshakhsiatemehvari
هدایت شده از شعر، قصه، معرفی کتاب
قصه تسبیحات حضرت زهرا(س)
از سیره و سبک زندگی حضرت زهرا(س)
نویسنده و شاعر: زهرا محقق
کاری از گروه شعر و قصه در مسیر مادری
منبع : کتاب من لا یحضره الفقیه، جلد1، صفحه 211
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود، غیر از خدای مهربون هیچکس نبود.
خورشید مهربون از پشت کوه ها بیرون اومده بود و کم کم داشت آسمون رو روشن میکرد.
تو شهر مدینه، مردم بعد از خوندن نماز صبح، کارهاشون شروع میشد.
خونه حضرت زهرا هم همینطور بود.
حالا...
اول صبح، کارشون چی بود؟
بارشون چی بود؟
علی مولا بعد از خوندن نماز صبح میرفت دنبال کارهای نخلستان.
بعضی وقتها هم دیرتر به خونه میومد تا مشکلات مردم رو حل کنه.
حضرت زهرا هم به خواست خودش، بیشتر با کارهای خونه مشغول بود.
اولین کار هرروز، آماده کردن وسایل پخت نون بود.
اما اون زمان، نونوایی درکار نبود.
آسیاب بادی و برقی هم نبود.
پس یه نفر باید گندم ها رو میذاشت زیر سنگ آسیاب و انقدر اونو میچرخوند و میچرخوند، تا تبدیل به آرد بشن.
پس...
کی اینکارا رو میکرد؟
حضرت زهرا میکرد.
حضرت زهرا میکرد.
بعد از اون نوبت پختن نون بود.
خمیر باید با کمک آرد، آماده میشد و پهن میشد توی تنور.
هیزم ها هم باید تو تنور، میسوختن و آتیش رو روشن میکردن و اونو داغ میکردن.
اما خمیر های نون که خودشون تو تنور نمی رفتن.
هیزم ها هم که خودشون نمیسوختن.
پس...
کی اینکارا رو میکرد؟
حضرت زهرا میکرد.
حضرت زهرا میکرد.
بعد از خوردن صبحونه با نون تازه، همه تشنه میشدن.
پس آب لازم بود.
برای آوردن آب باید هرروز به چاه آب که دور از خونه ها بود میرفتن.
مشک آب رو تا لب چاه میبردن و با سطل از داخل چاه آب میکشیدن بالا و مشک رو پر میکردن.
اما....
مشک آب که خودش پیاده برنمیگشت خونه.
باید کسی اونو روی شونه هاش میذاشت و بندش رو محکم نگه میداشت تا زمین نیفته.
پس...
کی اینکارا رو میکرد؟
حضرت زهرا میکرد.
حضرت زهرا میکرد.
بعد خوردن صبحونه و آب، بچه ها مشغول بازی تو حیاط میشدن.
کوچه ها و حیاط ها اون زمان همه خاکی بودن.
بعد از بازی بچه ها و پختن ناهار و کارهای دیگه، خونه خاکی و کثیف میشد.
اما اون زمان که جاروی برقی تو خونه ها نبود.
یه جارو دستی گوشه خونه بود که باید خونه رو با اون تمیز میکردن.
پس...
کی اینکارا رو میکرد؟
حضرت زهرا میکرد.
حضرت زهرا میکرد.
تو کوچه های خاکی اون زمان، لباس ها هم خیلی کثیف میشدن.
شستن ظرفا و پختن غذا هم، لباس ها رو کثیف میکرد زیادی.
پس هر چند روز یکبار نوبت شستن لباس ها هم بود.
اما اون زمان که وسیله ای نبود که لباسا رو خودش بشوره و پهن کنه.
پس...
کی اینکارا رو میکرد؟
حضرت زهرا میکرد.
حضرت زهرا میکرد.
بله... این همه کارها رو حضرت زهرا انجام میدادن.
البته بعضی وقتها که علی مولا خونه بودن، به ایشون کمک میکردن.
مثلا خونه رو خودشون جارو میزدن، یا حتی گاهی تو خونه عدس پاک میکردن.
اما بازهم، بیشتر کارها با خود حضرت فاطمه بود و ایشون خیلی خسته میشدن.
🌷🌷🌷🌷🌷
یه روز علی مولا که خستگی حضرت زهرا رو دیدن، به ایشون گفتن:
فاطمه عزیزم،
برو پیش پیمبر!
بهش بگو پدرجون
کمک بیار برامون!
ایشون گفتن :
فاطمه جان!
برو پیش پدرت رسول خدا، و ازش خواهش کن تا یه خدمتکار برای ما بفرسته تا کمک کار تو باشه!
(آخه اون زمان ها رسم بود که مردم برای کمک تو کارهای خونه خدمتکار داشتن)
حضرت فاطمه زهرا هم قبول کردن و به خونه پدرشون رفتن.
چی شد پیش پیامبر؟
زهرا چی گفت با پدر؟؟
حضرت زهرا دیدن که رسول خدا دارن با دوستاشون صحبت میکنن.
برای همین روشون نشد که با ایشون حرف بزنن.
و برگشتن به خونه.
روز بعد پیامبر به خونه دخترشون اومدن و گفتن زهرا جان دیروز با من چه کاری داشتی دختر عزیزم؟
چرا حرفی نزدی؟؟
حضرت زهرا باز هم نتونستن جواب بدن.
آخه خجالت میکیشیدن که چنین چیزی از پدرشون بخوان.
اما علی مولا به جای ایشون جواب پیامبر رو دادن.
چی گفت امام علی جون ؟
با پدر مهربون؟
ایشون گفتن:
ای رسول خدا!
فاطمه با کارهای خونه خیلی خسته میشه.
انقدر آسیاب رو خودش چرخونده که دستهاش تاول زدن.
انقدر خونه رو جارو زده که لباسهاش تیره و سیاه شدن.
انقدر با مشک آب آورده که رد بند مشک روی بدنش مونده.
من از زهرا خواستم که از شما خواهش کنه تا یه خدمتکار برای ما به خونمون بفرستین.
ادامه قصه در پیام بعدی...👇👇👇
#شخصیت_محوری
#قصه_تسبیحات_حضرت_زهرا
#فضائل_حضرت_زهرا
#سبک_زندگی
#سیره_زندگی_اهل_بیت
#قصه
به کانال شعر،قصه و معرفی کتاب بپیوندید👇
@gheseshakhsiatemehvari
هدایت شده از شعر، قصه، معرفی کتاب
قصه تولد امام زمان عج ۳.mp3
2.05M
قصه ی تولد امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
منبع قصّه:
📚کتاب «كمال الدّين و تمام النّعمة، ج۲، ص۴۲۷»؛ اثر شیخ صدوق رحمة الله علیه
#لالایی_خدا_۴٠
#محسن_عباسی_ولدی
#قصه
#امام_زمان
@lalaiekhoda
هدایت شده از لالایی خدا
قصه ای از امام سجاد علیه السلام.mp3
3.91M
#لالایی_خدا
#محسن_عباسی_ولدی
#قصه
( داستانی از امام سجاد علیه السلام)
روزهای شنبه و چهارشنبه، ساعت ۹شب
@lalaiekhoda
هدایت شده از شخصیت محوری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣دعوت نامه📣
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام مامان عزیز
شما دعوتید به گروه در مسیر مادری۲ ❤️
قراره باهم دیگه بحث مهم و کلیدی ه شخصیت محوری رو که از مباحث استاد عباسی ولدی
(نویسنده ی مجموعه تربیتی ارزشمند من دیگرما) هست پیگیری کنیم.
🤩بعد از استقبال مامانای عزیز
تصمیم گرفتیم گروه دوم درمسیر مادری رو راه اندازی کنیم تا ان شاءالله
همزمان با 🎉🎉عید مبعث 🎉🎉 از ابتدا مباحث تقدیم عزیزان بشه 💪
_اصلا منظور از شخصیت محوری چیه؟🧐
_خییلی خلاصه ش این میشه که
✅✅ شخصیتِ محوری، یعنی شخصیتی که به عنوان محور و الگو در زندگی ما و فرزند ما قرار میگیره و میشه معیارسنجش خوبی و بدی،درست و غلط
و شبیه او زندگی کردن میشه آرزو
(کلیپ بالا رو ببینید👌)
✅ما بچه شیعه ها باید شخصیتِ محوری مون اهل بیت علیهم السلام باشن
📛📛📛اما چرا الان جای این بزرگواران رو تو متن زندگی هامون
#شخصیت_های_کارتونی و #سلبریتی ها گرفتن؟!😔
چه طور میشه این اتفاق مبارک بیفته؟
اصلا شدنیه؟...😢
📣 خبرخوب اینه که گروهمون اصلا شلوغ پلوغ نیست 😍
چون تبلیغ و گذاشتن متن لینک دار و صحبت درباره ی موارد غیرمرتبط و... نداریم😊
✅ جلسات حدود ۱۵ قسمت حدودا ۷٠_۹٠ دقیقه ای هست
برای هر جلسه یک هفته زمان داریم (مربوط به جلسات حضوری استاد) به علاوه یه سری ضمیمه مهم و کاربردی
#معرفی_کتاب و #قصه و #شعر متناسب با رویکرد شخصیت محوری هم خواهیم داشت.😍
این لینک گروه ه
اگه تصمیم خودتوگرفتی بزن رو لینک زیر👇
https://eitaa.com/joinchat/2218721449C4d7cbda7f0
#شخصیت_محوری
#استاد_عباسی_ولدی
#تربیت_فرزند
#در_مسیر_مادری
#مهر_فرشته_ها
#رسانه_باشیم
هدایت شده از شعر، قصه، معرفی کتاب
قصه چادر نورانی (نسخه زیر چهار سال)
نویسنده: پریسا غلامی
منبع:منقبت سوم از کتاب جنة العاصمة صفحه ۳۵۷
کاری از گروه شعر و قصه درمسیرمادری
(نسخه ی بالای چهارسال همین قصه)
🌿🌿🌿🌿
به نام خدا
یه روز که علی مولا از بیرون اومدن خونه دیدن که تو خونه شون هیچ نونی ندارن.
حضرت فاطمه هم بهشون گفتن که جو تو خونه مون هم تموم شده تا آسیابش کنیم و آرد بشه و نون بپزیم.
اما خب علی مولا اون روز پولی هم نداشتن که باهاش جو بخرن.
برای همین حضرت فاطمه چادر خودشون رو به علی مولا دادن تا بتونن با کمک اون جو بخرن.
علی مولا رفتن پیش آقای جو فروش که یه مرد یهودی بود.
رفتن تو مغازه و گفتن:
_سلام اقای جو فروش.
_سلام بفرمایین؟
_من جو می خواستم. ولی الان پول همراهم نیست.
این چادر پیش شما امانت بمونه تا بعدا براتون پول بیارم.
_باشه. بفرمایید اینم جو.
چند ساعت بعد، آقای جو فروش رفت خونشون و چادر رو گذاشت تو اتاقشون.
شب که شد و همه جا تاریک شد، زن اقای جو فروش رفت تو اتاق تا یه چیزی برداره...
اما همین که درو باز کرد، خیلی تعجب کرد....
یه دفعه گفت: وای اینجا رو نگاه! من که هیچ فانوس و شمعی روشن نکردم....
چرا اینجا انقدر روشنه!!!!!!!
چه نور قشنگی...
اتاق مونو مثل روز روشن کرده...
اون زن سریع همسرش رو خبر کرد. آقای جو فروش نگاه کرد دید وای چه عجیب!
همون چادری که از علی مولا امانت گرفته بود اتاق شون رو نورانی کرده...
بعد رفتن دوستاشونو خبر کردن تا بیان خونشونو ببینن.
و همه اومدن به خونه آقای جو فروش و خیلی تعجب کردن و گفتن: این چادر، معمولی نیست و حتما چادر فاطمه دختر پیامبر مسلموناست.
این یعنی حرفای پیامبر مسلمونا راسته.
پس بهتره ما هم مسلمون بشیم.
اشهد ان لا اله الاالله و اشهد ان محمد رسول الله.
بله بچه های قشنگم
اینجوری بود که به خاطر چادر نورانی حضرت زهرا، سلام الله علیها
اون شب
هشتاد نفر یهودی، مسلمون شدن.
#قصه
#فضایل
#حضرت_زهرا
#چادر_نورانی
#شخصیت_محوری
#زیر_چهار_سال
به کانال شعر،قصه، معرفی کتاب بپیوندید 👇
@gheseshakhsiatemehvari
💚 قصه هایی از حضرت مادر... 💚
گروه شعر و قصه درمسیر مادری
🎊قصههایی از زندگانی مبارک حضرت فاطمه سلام الله علیها 🎊
را تقدیم میکند:
(روی جملات آبی رنگ ضربه بزنید🙏)
🎉🎉🎉
قصه تولد حضرت زهرا سلام الله علیها
🎉🎉🎉
قصه کمک فرشته ها
شعر کودکانه لی لی لی لی حوضک
(در مدح حضرت مادر)
قصه گنجشک کوچولو و نور زیبای حضرت زهرا سلام الله علیها
(چرا به ایشان زهرا میگویند؟)
قصه چادر نورانی (ماجرای مسلمان شدن هشتاد یهودی به واسطهی چادر نورانی حضرت)(نسخه بالای چهارسال)
قصه چادر نورانی (نسخه زیر چهار سال)
قصه حدیث کسا
شعر حدیث کسا
قصه دانههای بهشتی (بخشش انار)
قصه عروسی آسمانی
قصه سورهی انسان (داستان فداکاری خانواده مولا علی علیه السلام در قرآن)
قصه عرب بادیه نشین
قصه عروسی بابرکت (عروسی یهودیان و لباس بهشتی حضرت)
قصه گردنبند با برکت
قصه تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها
نمایشنامه (علت مخفی بودن قبر حضرت)
از برنامه های کانال لالایی خدا
شعری کودکانه در مدح حضرت زهرا سلام الله علیها
🌺🌺🌺🌺🌺
با انتشار این پیام در ثواب آشناکردن بچهها با شخصیت نورانی حضرت مادر سهیم باشیم🙏
مادران عزیز به کانال شعر،قصه و معرفی کتاب بپیوندید👇
@gheseshakhsiatemehvari
و حتما پیام سنجاق شده در کانال را بادقت مطالعه بفرمایید 🙏🙏🙏
#شخصیت_محوری
#قصه
#شعر
#کودک
#رسانه_باشیم
💚 قصه هایی از حضرت مادر... 💚
گروه شعر و قصه درمسیر مادری
قصههایی از زندگانی مبارک حضرت فاطمه سلام الله علیها
را تقدیم میکند:
(روی جملات آبی رنگ ضربه بزنید🙏)
قصه تولد حضرت زهرا سلام الله علیها
قصه کمک فرشته ها
شعر کودکانه لی لی لی لی حوضک
(در مدح حضرت مادر)
قصه گنجشک کوچولو و نور زیبای حضرت زهرا سلام الله علیها
(چرا به ایشان زهرا میگویند؟)
قصه چادر نورانی (ماجرای مسلمان شدن هشتاد یهودی به واسطهی چادر نورانی حضرت)(نسخه بالای چهارسال)
قصه چادر نورانی (نسخه زیر چهار سال)
قصه حدیث کسا
شعر حدیث کسا
قصه دانههای بهشتی (بخشش انار)
قصه عروسی آسمانی
قصه سورهی انسان (داستان فداکاری خانواده مولا علی علیه السلام در قرآن)
قصه عرب بادیه نشین
قصه عروسی بابرکت (عروسی یهودیان و لباس بهشتی حضرت)
(نسخهی بالای چهار سال)
قصه عروسی بابرکت (نسخهی زیر چهار سال)
قصه گردنبند با برکت
قصه تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها
نمایشنامه (علت مخفی بودن قبر حضرت)
از برنامه های کانال لالایی خدا
شعری کودکانه در مدح حضرت زهرا سلام الله علیها
🌺🌺🌺🌺🌺
با انتشار این پیام در ثواب آشناکردن بچهها با شخصیت نورانی حضرت مادر سهیم باشیم🙏
مادران عزیز به کانال شعر،قصه و معرفی کتاب بپیوندید👇
@gheseshakhsiatemehvari
و حتما پیام سنجاق شده در کانال را بادقت مطالعه بفرمایید 🙏🙏🙏
#شخصیت_محوری
#قصه
#شعر
#کودک
#رسانه_باشیم
┄┅═══••✾••═══┅┄
"نماز اول وقت"| عضو شوید👇
@Namazeavalevaght
🍉یه قصۀ قشنگ برا شب یلدا...🍉
قصه دانه های بهشتی (انار بهشتی) 🤩
اینجا کلیک کن!👇
https://eitaa.com/gheseshakhsiatemehvari/894
چی بهتر از این که تو شبی که دور هم هستیم از فضایل مادرمون
حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها💚 برای بچه هامون بگیم😍
#یلدای_فاطمی
#قصه
#انتشارش_با_شما
به کانال شعر قصه و معرفی کتاب بپیوندید👇
@gheseshakhsiatemehvari