هدایت شده از شعر، قصه، معرفی کتاب
قصه چادر نورانی (نسخه زیر چهار سال)
نویسنده: پریسا غلامی
منبع:منقبت سوم از کتاب جنة العاصمة صفحه ۳۵۷
کاری از گروه شعر و قصه درمسیرمادری
(نسخه ی بالای چهارسال همین قصه)
🌿🌿🌿🌿
به نام خدا
یه روز که علی مولا از بیرون اومدن خونه دیدن که تو خونه شون هیچ نونی ندارن.
حضرت فاطمه هم بهشون گفتن که جو تو خونه مون هم تموم شده تا آسیابش کنیم و آرد بشه و نون بپزیم.
اما خب علی مولا اون روز پولی هم نداشتن که باهاش جو بخرن.
برای همین حضرت فاطمه چادر خودشون رو به علی مولا دادن تا بتونن با کمک اون جو بخرن.
علی مولا رفتن پیش آقای جو فروش که یه مرد یهودی بود.
رفتن تو مغازه و گفتن:
_سلام اقای جو فروش.
_سلام بفرمایین؟
_من جو می خواستم. ولی الان پول همراهم نیست.
این چادر پیش شما امانت بمونه تا بعدا براتون پول بیارم.
_باشه. بفرمایید اینم جو.
چند ساعت بعد، آقای جو فروش رفت خونشون و چادر رو گذاشت تو اتاقشون.
شب که شد و همه جا تاریک شد، زن اقای جو فروش رفت تو اتاق تا یه چیزی برداره...
اما همین که درو باز کرد، خیلی تعجب کرد....
یه دفعه گفت: وای اینجا رو نگاه! من که هیچ فانوس و شمعی روشن نکردم....
چرا اینجا انقدر روشنه!!!!!!!
چه نور قشنگی...
اتاق مونو مثل روز روشن کرده...
اون زن سریع همسرش رو خبر کرد. آقای جو فروش نگاه کرد دید وای چه عجیب!
همون چادری که از علی مولا امانت گرفته بود اتاق شون رو نورانی کرده...
بعد رفتن دوستاشونو خبر کردن تا بیان خونشونو ببینن.
و همه اومدن به خونه آقای جو فروش و خیلی تعجب کردن و گفتن: این چادر، معمولی نیست و حتما چادر فاطمه دختر پیامبر مسلموناست.
این یعنی حرفای پیامبر مسلمونا راسته.
پس بهتره ما هم مسلمون بشیم.
اشهد ان لا اله الاالله و اشهد ان محمد رسول الله.
بله بچه های قشنگم
اینجوری بود که به خاطر چادر نورانی حضرت زهرا، سلام الله علیها
اون شب
هشتاد نفر یهودی، مسلمون شدن.
#قصه
#فضایل
#حضرت_زهرا
#چادر_نورانی
#شخصیت_محوری
#زیر_چهار_سال
به کانال شعر،قصه، معرفی کتاب بپیوندید 👇
@gheseshakhsiatemehvari