🖤به مناسبت چهلم شهدای شاهچراغ🖤
کانال شعر قصه و معرفی کتاب
تقدیم میکند:
شعری برای شهدای شاهچراغ
صحن غرق دعا و استغفار
مهر و تسبیح، مَحرم اسرار
چلچراغ است چشم زائرها
تا "ضریح" است مخزن الانوار
با صدای اذان، ملک صف بست
در شبستان و در صف زوار
حرم آرام و گرم زمزمه بود
ناگهان رنگ آسمان شد تار
فتنهها، اسبهای دشمن شد
تاختند و وطن گرفت غبار
حرم دنج و امن شاهچراغ
دید بر خویش، یورش کفتار
ابر سرد و سیاه و سنگیندل
زد به باغ شکوفهها، رگبار
تا که مهمان شوند در جنت
میشود صف به صف شهید، قطار
آمده شمس طوس، استقبال
میکشد دست بر سر ابرار
شهدا غرق نور و آرامش
گرچه اینجاست درد و غم، بسیار
داغ زوار و صبر و خون جگر
سنگ از این غصه میشود تبدار
"لعل" سرخ است بعد از این غمها
"مرمر" ایستاده بر دیوار
چادری غرق خون شد و ناگاه
روضههای مدینه شد تکرار
یک طرف کودکی در آغوشی
چون عقیقی که بر رکاب، سوار
زده یک تیر، بوسه بر بدن
نوجوانی نجیب و مهرخسار
گوشهای خادمی شکفته به خون
بر لبش ذکر "یا حسین" انگار
همه جا سرخ! ماندهام که حرم
لالهزار است یا که باغ انار
تا که خون شهید میجوشد
ملتی میشود از آن، بیدار
چشمهی گرم خون عاشقها
میرساند مسیر را به بهار
بیگمان پای کار میمانیم
تا که بیرق رسد به حضرت یار
🖤🖤🖤🖤🖤
شاعر:فهیمه انوری
#چهلم_شهدای_شاهچراغ
#لبیک_یا_خامنه_ای
#برای_آرتین
#شعر
@gheseshakhsiatemehvari
هدایت شده از محسن عباسی ولدی
پویش گوش به فرمان ولی.mp3
3.13M
📣📣به پویش #گوش_به_فرمان_ولی بپیوندید.
✅ مقام معظم رهبری از آغاز این جنگ ترکیبی تا الان نُه بار سخنرانی کردند.
✅ در این سخنرانیها علاوه بر تبیین شرایط، وظیفهها را هم تعیین کردهاند.
✅ من سربازم و باید بدانم فرمانده از من چه میخواهد. پس باید صحبتهای فرمانده را بخوانم و وظیفهام را تشخیص بدهم.
⁉️ چند نفر ما از این سخنرانیها را به صورت کامل خوانده یا گوش دادهایم؟
⁉️ مگر ایشان فرمانده ما نیست؟
⁉️ مگر میشود به ایشان لبیک بگوییم بدون آن که از مواضعشان به صورت دقیق باخبر باشیم؟
✅ حواسمان باشد خلاصهها و گزیدهها کار اصل سخنرانی را نمیکنند.
✅ در این پویش همه تصمیم میگیریم هر روز یکی از سخنرانیهای اخیر مقام معظم رهبری را به صورت کامل گوش کنیم یا بخوانیم.
✅ مدیران کانالها و گروهها در فضای مجازی! به این پویش بپیوندید.
✅ لینک دسترسی به بیانات مقام معظم رهبری در سال 1401:
http://farsi.khamenei.ir/speech
#جهاد_تبیین
#محسن_عباسی_ولدی
#لبیک_یا_خامنه_ای
@abbasivaladi
قصه گردنبند بابرکت
از فضایل حضرت زهرا(س) (بخشش گردنبند به پیرمرد نیازمند)
نویسنده: صدیقه قاسمی
منبع: بشارة المصطفی لشیعة المرتضی
(ط القدیمة )؛ ج 2 ؛ ص 137
کاری از گروه شعر و قصه در مسیر مادری
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
هوای مدینه حسابی گرم🌞بود و مسجد النبی🕌شلوغ شلوغ.
پیامبر (ص) سلام نماز را دادن و مردم با صدای بلند صلوات فرستادن. بعضی از مردم که کار داشتن از مسجد رفتن ، بعضی هم دور تا دور پیامبر (ص) حلقه زدن و مشغول صحبت با پیامبر (ص)شدن.
همین موقع پیر مردی 👳🏼♂ضعیف و خسته با لباسهای کهنه👕 وارد مسجد 🕌 شد . پیر مرد👳🏼♂ناله کنان گفت :(ترجیحاً صحبت های پیر مرد با صدای پیر و به صورت ناله ادا شود ) سلام بر شما ای رسول خدا ! پیر و خسته ام . لباسهایم پاره وکهنه است و برای برگشت به شهرم به پول 💵و کمک نیاز دارم .
پیامبر مهربون اون موقع چیزی همراهشون نبود به پیر مرد گفتن : چیزی همراهم نیست اما تو را به خانه کسی می فرستم که خدا و رسولش اونو دوست دارن و او هم خدا و رسول را دوست داره.
بعد بلال را که از دوستانشون بود و موذن مسجد النبی 🕌 بودن را صدا کردن و ازش خواستن که خانه حضرت زهرا (س) را به پیر مرد نشان بده .
پیر مرد👳🏼♂وقتی به خانه🏠حضرت زهرا (س) رسید گفت : سلام بر شما ای خانواده پیامبر .
حضرت زهرا جواب سلام پیرمرد 👳🏼♂را دادن و ازش پرسیدند که تو کی هستی ؟
پیرمرد گفت : پیرمردی خسته و گرسنه ام و لباسهایم پاره است و برای برگشت به شهرم پول و کمک نیاز دارم .
حضرت زهرا (س)که سه روز بود خودشون غذا 🍞 نخوره بودن، چیزی تو خونه نداشتن .
یه پوست گوسفند که تشک امام حسن (ع) و امام حسین(ع) بود را به پیر مرد 👳🏼♂ دادن .
پیرمرد گفت : من گرسنه ام و بی لباس این پوست گوسفند به دردم نمی خوره حضرت زهرا هم که دوست نداشتن کسی رد دست خالی رد کنن، فکر کردن که چی به درد پیرمرد میخوره که مشکلش حل بشه ؟ یه دفعه یاد گردنبندی افتادن که قبلا یکی از خانمای فامیل بهشون هدیه داده بود و دوسش داشتن اونو از گردنشون باز کردن و به پیر مرد👳🏼♂دادن .
پیر مرد خوشحال 🤩 گردنبند را گرفت و پیش پیامبر(ص) رفت .
وقتی حضرت محمد (ص) گردنبند را دیدن از این همه بخشش و مهربونی حضرت زهرا گریه شون 😭 گرفت آخه پیامبر می دونستن که حضرت زهرا(س) و خانواده شون سه روزه که گرسنه هستن اما با وجود گرسنگی خودشون تحمل دیدن گرسنگی پیرمرد رو ندارن و گردنبند خودشون رو به پیرمرد دادن .
یکی از دوستان پیامبر به اسم عمار یاسر که اونجا بود به پیر مرد گفت : گردنبند رو چند می فروشی ؟
پیر مرد👳🏼♂ گفت : به اندازهای که بتونم با پولش غذا بخرم و لباس مناسبی تهیه کنم و به خونه ام برگردم .
عمار یاسر گفت : پس به من بفروش. بعد ۲۰۰ سکه💵 به پیر مرد👳🏼♂ داد و اونو به خونه اش🏠 برد .غذای خوبی هم به او داد تا سیر بشه و یک لباس 👕 مناسب هم بهش داد .
پیرمرد دوباره پیش پیامبر برگشت .پیامبر ازش پرسیدن چیزایی که لازم داشتی رو بدست آوردی ؟پیرمرد جواب داد بله .
پیامبر (ص)یه عالمه از خوبیهای حضرت زهرا(س)گفتن و پیرمرد حضرت زهرا رو دعا کرد.
بعد هم با شتر 🐪عمار یاسر پیر مرد به شهرش برگشت.
بعدش هم عمار یاسر گردنبند را خوشبو کرد و با یک پارچه قشنگ به یه آقایی به اسم سهم که توی خونه اش 🏠 کار می کرد داد تا به پیامبر (ص) بده.
عمار به سهم گفت که دیگه نمی خواد به اینجا برگردی و برای من کار کنی برو و توی کارهای خانه به پیامبر کمک کن .
وقتی سهم پیش پیامبر (ص) رفت ،
حضرت محمد (ص) اونو به خانه ی حضرت فاطمه (س) فرستادن حضرت زهرا (س) گردنبند و پارچه را گرفتند و به سهم گفتند که نیازی نیست که برای ما کار کنی از این به بعد تو آزادی برو و برای خودت کار کن .
سهم که خیلی خوشحال شده بود، خندید. حضرت زهرا (س) از سهم پرسیدن چرا می خندی ؟
سهم گفت : از این همه برکت این گردنبند دارم می خندم .
هم گرسنه ای 🍞 را سیر کرد هم برهنه و بی لباسی👕 را صاحب لباس کرد هم فقیری را ثروتمند کرد و هم من را آزاد کرد .
آخر کارهم به دست صاحب اصلی اش یعنی شما رسید .
#شخصیت_محوری
#قصه_گردنبند_با_برکت
#فضائل_حضرت_زهرا
#فضائل
#قصه
به کانال شعر،قصه و معرفی کتاب بپیوندید👇
@gheseshakhsiatemehvari
گرچه در دل آتش و غم، "حمد" بر لب داشتی
شکر که مثل خودت، در خانه زینب داشتی
یاد میگیرد ز تو، طوفان کند با خطبهای
روی دامان پر از مهرت، تو مکتب داشتی
اسوهی والای مادر! فاطمه! همسنگرم!
در سپاهم مثل یک سردار منصب داشتی
خانهها را یک به یک میگشتی و مانند "صبح"
دشمنی با جور و با تاریکی "شب" داشتی
کوه بودی پشت من، آه! ای کلامت ذوالفقار!
خوب لحنی در ادای حق مطلب داشتی
شور در هفت آسمان افتاد وقت درس تو
بس که در بین ملائک هم مخاطب داشتی
کوچهها هرچند بیسامان و سرد و بیوفا
مهربانم! خانهای گرم و مرتب داشتی
نان که پختی قلبهای بچهها آرام شد
آب بر آتش شدی، با اینکه خود تب داشتی
ما و فرزندانمان، شش وجه، غرق نور و عشق
دُرّ ایمان در درون این مکعب داشتی
چشم بر امر ولی و پرچم تبیین به دوش
حق سنگینی به دوش دین و مذهب داشتی
تا ظهور منتقم، یادت نیاید ای زمین!
اینکه در دل، زخمی و گمنام، کوکب داشتی
ـــــــــــ
شاعر:فهیمه انوری
🖤🖤🖤🖤
#فاطمیه
#شعر
به کانال شعر،قصه،معرفی کتاب بپیوندید 👇
@gheseshakhsiatemehvari
📢📢📢📢 توجه توجه 📢📢📢📢
اپلیکیشن "هر روز با قران" منتشر شد
🔹ویژگی های برجسته این برنامه :
🔅فونت خوانا
🔅قابلیت تنظیم فونت آیات و فونت ترجمه
🔅قابلیت تغییر رنگ پس زمینه
🔅استفاده از ترجمه های معتبر
🔅استفاده از صوت قاری های مشهور
🔅طرح تلاوت روزانه یک صفحه از قرآن
لینک دانلود از کافه بازار
:https://cafebazaar.ir/app/ir.almizaan
دانلود مستقیم فایل نصب برنامه از کانال ایتا به آدرس
:https://eitaa.com/dailyquran2016
🌺خوشحال میشیم این پیام را با دوستانتان به اشتراک بگذارید 🌺
سلام دوستان عزیز...
عزاداری هاتون قبول باشه🖤
ان شاءالله به زودی قصه و شعر هایی دربارهی حضرت زهرا سلام الله علیها که کار دوستانمون در گروه شعر و قصه درمسیرمادری هست
تقدیمتون میشه🌹
قصه تسبیحات حضرت زهرا(س)
از سیره و سبک زندگی حضرت زهرا(س)
نویسنده و شاعر: زهرا محقق
کاری از گروه شعر و قصه در مسیر مادری
منبع : کتاب من لا یحضره الفقیه، جلد1، صفحه 211
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود، غیر از خدای مهربون هیچکس نبود.
خورشید مهربون از پشت کوه ها بیرون اومده بود و کم کم داشت آسمون رو روشن میکرد.
تو شهر مدینه، مردم بعد از خوندن نماز صبح، کارهاشون شروع میشد.
خونه حضرت زهرا هم همینطور بود.
حالا...
اول صبح، کارشون چی بود؟
بارشون چی بود؟
علی مولا بعد از خوندن نماز صبح میرفت دنبال کارهای نخلستان.
بعضی وقتها هم دیرتر به خونه میومد تا مشکلات مردم رو حل کنه.
حضرت زهرا هم به خواست خودش، بیشتر با کارهای خونه مشغول بود.
اولین کار هرروز، آماده کردن وسایل پخت نون بود.
اما اون زمان، نونوایی درکار نبود.
آسیاب بادی و برقی هم نبود.
پس یه نفر باید گندم ها رو میذاشت زیر سنگ آسیاب و انقدر اونو میچرخوند و میچرخوند، تا تبدیل به آرد بشن.
پس...
کی اینکارا رو میکرد؟
حضرت زهرا میکرد.
حضرت زهرا میکرد.
بعد از اون نوبت پختن نون بود.
خمیر باید با کمک آرد، آماده میشد و پهن میشد توی تنور.
هیزم ها هم باید تو تنور، میسوختن و آتیش رو روشن میکردن و اونو داغ میکردن.
اما خمیر های نون که خودشون تو تنور نمی رفتن.
هیزم ها هم که خودشون نمیسوختن.
پس...
کی اینکارا رو میکرد؟
حضرت زهرا میکرد.
حضرت زهرا میکرد.
بعد از خوردن صبحونه با نون تازه، همه تشنه میشدن.
پس آب لازم بود.
برای آوردن آب باید هرروز به چاه آب که دور از خونه ها بود میرفتن.
مشک آب رو تا لب چاه میبردن و با سطل از داخل چاه آب میکشیدن بالا و مشک رو پر میکردن.
اما....
مشک آب که خودش پیاده برنمیگشت خونه.
باید کسی اونو روی شونه هاش میذاشت و بندش رو محکم نگه میداشت تا زمین نیفته.
پس...
کی اینکارا رو میکرد؟
حضرت زهرا میکرد.
حضرت زهرا میکرد.
بعد خوردن صبحونه و آب، بچه ها مشغول بازی تو حیاط میشدن.
کوچه ها و حیاط ها اون زمان همه خاکی بودن.
بعد از بازی بچه ها و پختن ناهار و کارهای دیگه، خونه خاکی و کثیف میشد.
اما اون زمان که جاروی برقی تو خونه ها نبود.
یه جارو دستی گوشه خونه بود که باید خونه رو با اون تمیز میکردن.
پس...
کی اینکارا رو میکرد؟
حضرت زهرا میکرد.
حضرت زهرا میکرد.
تو کوچه های خاکی اون زمان، لباس ها هم خیلی کثیف میشدن.
شستن ظرفا و پختن غذا هم، لباس ها رو کثیف میکرد زیادی.
پس هر چند روز یکبار نوبت شستن لباس ها هم بود.
اما اون زمان که وسیله ای نبود که لباسا رو خودش بشوره و پهن کنه.
پس...
کی اینکارا رو میکرد؟
حضرت زهرا میکرد.
حضرت زهرا میکرد.
بله... این همه کارها رو حضرت زهرا انجام میدادن.
البته بعضی وقتها که علی مولا خونه بودن، به ایشون کمک میکردن.
مثلا خونه رو خودشون جارو میزدن، یا حتی گاهی تو خونه عدس پاک میکردن.
اما بازهم، بیشتر کارها با خود حضرت فاطمه بود و ایشون خیلی خسته میشدن.
🌷🌷🌷🌷🌷
یه روز علی مولا که خستگی حضرت زهرا رو دیدن، به ایشون گفتن:
فاطمه عزیزم،
برو پیش پیمبر!
بهش بگو پدرجون
کمک بیار برامون!
ایشون گفتن :
فاطمه جان!
برو پیش پدرت رسول خدا، و ازش خواهش کن تا یه خدمتکار برای ما بفرسته تا کمک کار تو باشه!
(آخه اون زمان ها رسم بود که مردم برای کمک تو کارهای خونه خدمتکار داشتن)
حضرت فاطمه زهرا هم قبول کردن و به خونه پدرشون رفتن.
چی شد پیش پیامبر؟
زهرا چی گفت با پدر؟؟
حضرت زهرا دیدن که رسول خدا دارن با دوستاشون صحبت میکنن.
برای همین روشون نشد که با ایشون حرف بزنن.
و برگشتن به خونه.
روز بعد پیامبر به خونه دخترشون اومدن و گفتن زهرا جان دیروز با من چه کاری داشتی دختر عزیزم؟
چرا حرفی نزدی؟؟
حضرت زهرا باز هم نتونستن جواب بدن.
آخه خجالت میکیشیدن که چنین چیزی از پدرشون بخوان.
اما علی مولا به جای ایشون جواب پیامبر رو دادن.
چی گفت امام علی جون ؟
با پدر مهربون؟
ایشون گفتن:
ای رسول خدا!
فاطمه با کارهای خونه خیلی خسته میشه.
انقدر آسیاب رو خودش چرخونده که دستهاش تاول زدن.
انقدر خونه رو جارو زده که لباسهاش تیره و سیاه شدن.
انقدر با مشک آب آورده که رد بند مشک روی بدنش مونده.
من از زهرا خواستم که از شما خواهش کنه تا یه خدمتکار برای ما به خونمون بفرستین.
ادامه قصه در پیام بعدی...👇👇👇
#شخصیت_محوری
#قصه_تسبیحات_حضرت_زهرا
#فضائل_حضرت_زهرا
#سبک_زندگی
#سیره_زندگی_اهل_بیت
#قصه
به کانال شعر،قصه و معرفی کتاب بپیوندید👇
@gheseshakhsiatemehvari
ادامه قصه تسبیحات حضرت زهرا(س) 👇👇👇
با شنیدن این حرفا،
پیامبر مهربون،
جواب داد به زهرا جون:
و گفتن:
دختر عزیزم، میخوای به تو چیزی یاد بدم که از کمک خدمتکار هم برای تو بهتر باشه؟
حضرت زهرا با شنیدن این حرف خیلی خوشحال شدن.
گفتن بله پدرجان!
پیامبر گفتن:
زهرا جان هروقت که خواستی بخوابی، قبل از خواب، این چند تا ذکر رو بگو.
🌷🌷🌷🌷🌷
3 تا ذکر قشنگن
بهش میگن تسبیحات
اولی شون که اینه
میشه بگی با دستات
سی و چهار بار بگو
الله اکبر عزیز
بدون خدای دانا
قوی تره از هر چیز
سی و سه بار با دقت
الحمدلله بگو
دستاتو بالا ببر
شکر خدا رو بگو
سی و سه بار آخرش
سبحان الله بگو
همیشه یادت باشه
پاک و منزه است او
بعد این همه تکرار
حالا میشی قوی تر
خدا کمک میکنه
هر دفعه به تو بیشتر
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
حضرت زهرا بعد از شنیدن این ذکر ها، خیلی خوشحال شدن و از پدرشون تشکر کردن.
و بعد از اون روز با اینکه کارهای خونه کمتر نشده بود ولی ایشون سرحال تر و پرانرژی تر شده بودن.
قصه ما به سر رسید، حضرت زهرا با این سه ذکر زیبا، به همه کاراش رسید. ☺️
به کانال شعر،قصه و معرفی کتاب بپیوندید👇
@gheseshakhsiatemehvari
🖤 قصه هایی از حضرت مادر... 🖤
به مناسبت ایام شهادت بانوی دو عالم، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
گروه شعر و قصه درمسیر مادری
🏴قصههایی از زندگانی مبارک حضرت فاطمه سلام الله علیها 🏴
را تقدیم میکند:
(روی جملات آبی رنگ ضربه بزنید🙏)
قصه چادر نورانی (ماجرای مسلمان شدن هشتاد یهودی به واسطهی چادر نورانی حضرت)
#چادر_نورانی
قصه حدیث کسا
#حدیث_کسا
شعر حدیث کسا
#شعر_کودکانه_حدیث_کسا
قصه دانههای بهشتی (بخشش انار)
#دانه_های_بهشتی
قصه عروسی آسمانی
#عروسی_آسمانی
قصه سورهی انسان (داستان فداکاری خانواده مولا علی علیه السلام در قرآن)
#لالایی_خدا
قصه عرب بادیه نشین
#قصه_عرب_بادیه_نشین
قصه عروسی بابرکت (عروسی یهودیان و لباس بهشتی حضرت)
#قصه_عروسی_با_برکت
قصه گردنبند با برکت
#قصه_گردنبند_با_برکت
قصه تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها
#قصه_تسبیحات_حضرت_زهرا
نمایشنامه (علت مخفی بودن قبر حضرت)
از برنامه های کانال لالایی خدا
شعری کودکانه در مدح حضرت زهرا سلام الله علیها
#مدح
🏴🏴🏴🏴
با انتشار این پیام در ثواب آشناکردن بچهها با شخصیت نورانی حضرت مادر سهیم باشیم🙏
مادران عزیز به کانال شعر،قصه و معرفی کتاب بپیوندید👇
@gheseshakhsiatemehvari
و حتما پیام سنجاق شده در کانال را بادقت مطالعه بفرمایید 🙏🙏🙏
#فاطمیه
#شخصیت_محوری
#قصه
#شعر
#کودک
#رسانه_باشیم
💚 شعری کودکانه در مدح حضرت زهرا سلام الله علیها 💚
کاری از گروه شعروقصه درمسیرمادری
عمو زنجیرباف بله
زنجیر منو بافتی؟ بله
پشت کوه انداختی؟
کدوم کوه؟
همون که غاری داره
بالای کوه سواره
پیامبرش تو اون غار
راز و نیازی داره
کدوم کدوم پیامبر؟
همون که آخرینه
محمد امینه
اون که یه دختر داره
سوره کوثر داره
کدوم کدوم دختره؟
همون که یادگاره
فاطمه نام داره
هرکی باهاش دوست بشه
قصر بهشتی داره
کی دوست داره دوست بشه؟؟
من، من، من، من!
چجوری باهاش دوست بشیم؟
اگر به لطف خدا
با کمک اماما
قرآن زیاد بخونیم
حرفاشو خوب بدونیم
میشه با اخلاق خوب
تو قلب اون بمونیم 😍
#حضرت_زهرا
#شعر
#شخصیت_محوری
#مدح
#کودک
مادران عزیز به کانال شعر،قصه و معرفی کتاب بپیوندید👇
@gheseshakhsiatemehvari
و حتما پیام سنجاق شده در کانال را بادقت مطالعه بفرمایید 🙏🙏🙏