eitaa logo
نماز سکوی پرواز
515 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
5.5هزار ویدیو
26 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄ 🌱روش جدید و جالب تذڪر👌 دیروز در دو خانم کشف حجاب جدا از هم سوار مترو شدند، الحمدلله رعایت حجاب دادم و طبق معمول جواب های تکراری منم برگشتم بلند با این مضمون گفتم :📣 خانمها کشف حجاب هر جا دیدید عکس بگیرید بفرستید 113 و 114، بعضی از اینها عضو سازمان‌های جاسوسی و مجاهدین و ... هستند که به صورت گروهی میان در مکان‌های عمومی و ...! یکی از بی حجاب ها که دیگه باهام بحث نکرد و کرد و حتی فکر می‌کنم از ترس عکس، روشم برنمی‌گردوند و مسافر روبروئیش هم شروع کرد بهش اعتراض کردن اما یکی دیگه اشون که نوجوان و مدرسه ای بود شروع کرد به بحثهای سیاسی و اقتصادی کردن که جالبه چهار پنج نفر از مسافرین که مانتویی هم بینشون بود شروع کردن باهاش به بحث کردن و مخالفت کردن وحتی بهش یه جورایی می دادن مقنعت رو سرت کن به خاطر اینکه عکست رو نگیرن البته یه چند نفری هم به شوخی گرفته بودن و می گفتن خوب عکس بگیرن، ولی هیچ کدوم نه کشف حجابی کردن و نه درگیری و دعوایی و فقط یه سری بحثهای معمول اقتصادی و شبهه های معمول رو مطرح می‌کردن شبش هم در به همین صورت تقریبا اتفاق افتاد و حتی کشف حجاب کرده شالش رو سرش کرد☺️ امروز هم در اتوبوس سوار شدم، دو تا خانم کشف حجاب سوار شدند، همون ابتدا بهشون رفتم تذکر دادم حجابتون رو رعایت کنید و به حرف نکردن و متاسفانه 😔باز هم یه خانم مانتویی محجبه شروع کرد به دفاع از کشف حجاب منم برگشتم گفتم خانمها هرجا کشف حجاب دیدید عکس بگیرید و بفرستید برای 113 و 114، بعضی از بی حجاب ها از اعضای مجاهدین، بهائیت، سازمان های جاسوسی اند، که به صورت گروهی میان بیرون و... هم اون مدافعشون دیگه ساااااااااااکت شد و هم هیچ کس دیگه ای ازشون حمایت نکرد و هم خودشون ساکت شدند ✌️ ضمن اینکه یه خانمه دیگه هم بلند بلند شروع کرد به اعتراض کردن بهشون الحمدلله به برکت خون شهدا 🌷و ناراحتی ها و دلخوری های شدید از وضعیت حجاب، به تجربه ی شخصی، چند روزه شاهد شکسته شدن کم کم سکوت بعضی از مردم در مقابل کشف حجاب ها و تذکر بیش از پیش در فضای جامعه هستم 😍 💎مرکز تخصصی آموزش و احیای واجب فراموش شده...
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ پس از نماز صبح بدون اسلحه برگشت و کنارم نشست....😥 نگاهش دریای نگرانی بود،..😥😥 نمیدانست از کدام سر قصه آغاز کند و مصیبت ابوالفضل آهن دلم را آب داده بود که خودم پیش قدم شدم _من مصطفی!😊✨ از اینکه حرف دلش را خواندم.. لبخندی غمگین☺️😢 لبهایش را ربود و پای در میان بود.. که نفسش گرفت _اگه دوباره دستشون به تو برسه، من چی کار کنم زینب؟😥❤️ از هول دیروزم.. دیگر جانی برایش نمانده بود که نگاهش پیش چشمانم زمین خورد.. و صدای شکستن دلش بلند شد _تو نمیدونی من و ابوالفضل دیروز تا پشت در خونه چی کشیدیدم، نمیدونستیم تا وقتی برسیم چه بلایی سرتون اومده!😠😥❤️ هنوز صورت و شانه و همه بدنم از ضرب لگدهای وحشیانه شان درد میکرد،..😣 هنوز وحشت😥 شهادت بیرحمانه مادرش به دلم مانده.. ترس آن لحظات در تمام تنم میدوید، ولی میخواستم با همین دستان لرزانم باری از دوش غیرتش ..❤️✌️ که دست دلش را گرفتم و تا پای حرم بردم.. _یادته داریا منو سپردی دست حضرت سکینه (س)؟ 😊اینجا هم منو بسپر به حضرت زینب(س)!😊✨🕌 محو تماشای چشمانم ساکت شده بود،.. از بغض کلماتم طعم اشکم را میچشید و دل من را ابوالفضل با خودش برده بود.. که با نگاهم دور صحن و میان مردم گشتم و حضرت زینب(س) را شاهد عشقم گرفتم _اگه قراره بلایی سر و این بیاد، دیگه چه ارزشی داره؟😊☝️ و نفهمیدم با همین حرفم... با قلبش چه میکنم که شیشه چشمش ترک خورد😢 و عطر عشقش در نگاهم پیچید❤️✨ _این و جون این و جون همه برام عزیزه!😢برا همین مطمئن باش نه دستشون به حرم میرسه، نه به این مردم نه به تو!😢😠🕌❤️ در روشنای طلوع آفتاب...
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ در روشنای طلوع آفتاب، آسمان چشمانش میدرخشید..🏙🕌 و با همین دستان خالی.. عزم مقاومت کرده بود که از نگاهم و بلند شد،.. پهلوی پیکر ابوالفضل و مادرش چند لحظه درددل کرد.. و باقی دردهای دلش تنها برای حضرت زینب(س) بود که رو به حرم ایستاد.😢✋ لبهایش آهسته تکان میخورد.. و به گمانم با همین نجوای عاشقانه✨💚 عشقش را به حضرت زینب(س) میسپرد... که تنها یک لحظه به سمتم چرخید.. و میترسید چشمانم پابندش کند که از نگاهم .. و به سمت در حرم به راه افتاد... در برابر نگاهم میرفت.. و دامن عشقش به پای صبوری ام میپیچید که از جا بلند شدم... لباسم خونی و روی ورود به حرم را نداشتم..😞😓 که از همانجا دست به دامن محبت حضرت زینب (س) شدم...😢🤲💚 میدانستم رفتن امام حسین(س) را به چشم دیده.. و با هق هق گریه به همان لحظه قسمش میدادم.. 😭🤲💚🕌 این و و را نجات دهد..🌟🕌❤️💚😭🕊🌸 که پشت حرم همهمه شد...😧👤👥👤👥👥👥😧😧😧😧😧😧 مردم👥👥👥👥 مقابل در جمع شده بودند،.. رزمندگان🌟🌟🌟🌟 میخواستند در را باز کنند.. و باور نمیکردم😧 تسلیم تکفیری ها شده باشند.. که طنین ✨"لبیک یا زینب"✨✊در صحن حرم پیچید... دو ماشین نظامی💫 و عده ای مدافع وارد حرم شده بودند.. و باورم نمیشد..😢😍 حلقه محاصره شکسته شده باشد.. که دیدم مصطفی به سمتم میدود.😧🏃‍♂ آینه چشمانش از شادی برق افتاده بود، صورتش مثل ماه میدرخشید..😍😊 و تمام طول حرم را دویده بود که مقابلم به نفس نفس افتاد _زینب حاج قاسم اومده!😍😇😁💪💪💪💪😍😍😍 یک لحظه فقط نگاهش کردم،.. تازه فهمیدم ☺️سردار سلیمانی😍 را میگوید.. و او از اینهمه شجاعت به هیجان آمده بود...☺️😍