.
#وقتاذان...🌺🍃
بانگرحمتالــٰـهـی
درهایکائناتگشودهمےشوند؛)
التماسدُعـــا♥️🎶
به وقت اذان ❤️💚
🌾 نماز شب هشتم ماه #رجب 🌾
بیست رکعت نماز کند.
در هررکعت بعد از حمد؛؛
هریک از چهارقل را سه بار بخواند": 👇
سوره توحید 👈 سه مرتبه
سوره کافرون👈 سه مرتبه
سوره فلق 👈 سه مرتبه
سوره ناس 👈 سه مرتبه
ثواب شاکرین وصابرین را به او عطا کند
وناماو را میان صدیقین بلند نماید وبهر حرفی اجر همه صدیق وشهید را به او عطا نماید؛ وگویا قرآن را در ماه رمضان ختم کرده وچون از قبر برخیزد.
هفتاد ملک او را استقبال کرده بشارت بهشت دهند
وتا بهشت او را مشایعت کنند .🙏🌾🙏
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
⚜یک نکته از دعای ماه رجب :
🍂 یا مَن اَرجوه لِکُلِّ خَیر 🍂
ای خدایی که برای هر خیری به او امید دارم.
⚡️ درهای رحمت و عطای خدا به روی انسان باز است.
این انسان است که باید امید به رسیدن به خوبیها را داشته باشد و آن ها را دست یافتنی بداند.
🍁امید به یک چیز، یعنی ممکن دانستن آن چیز.
وقتی قدرت خدا به همه چیز تعلق می گیرد، پس با امید داشتن به خدا، رسیدن به هر گونه خیر و رشدی هم برای انسان ممکن است.
🌿خدایا چشم امیدمان به توست و دست یافتن به تمام خیرها، و اوج گرفتن تا بینهایت را از تو میخواهیم.
💎 نماز شب
هنگامی که قیامت بر پا شود، نماز شب به صورت سایه ای در بالای سر نماز شب خوان قرار می گیرد و تاج روی سر او و لباسی برای بدنش می باشد.
📚 ارشاد القلوب، ص 316.
#نماز_شب
______________
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
⏪(عارف بالله #آیت_الله_حقشناس ره)
تا از راه شبزندهداری وارد نشوی، غیرممکن است که بتوانی سفر الی الله بکنی. تمام اولیا و علمای اعلام و بزرگان دینی، اهل شبزندهداری بودند
⏪همت کن تا سحرها بیدار باشی. اگر هم حال نداری که نماز بخوانی، چایی بخور. به بیداری سحر عادت کن. داداش جون! در روایت آمده پروردگار در سحرها به قلوب بیداران نظر میکند.
#نماز_شب را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۴۰
حرارت احساسش مثل جهنم بود و تنم را میسوزاند...
با ضجه #التماسش میکردم تا خلاصم کند و اینهمه باران گریه در #دل_سنگش اثر نمیکرد که همان شب مرا با خودش برد...
در انتهای کوچه ای تنگ و تاریک، زیر بارش باران، مرا دنبال خودش میکشید و حس میکردم به سمت قبرم میروم.. که زیر روبنده زار میزدم..
و او ناامیدانه دلداری ام میداد
_خیلی طول نمیکشه، زود برمیگردم و دوباره میبرمت پیش خودم! اونموقع دیگه سوریه آزاد شده و مبارزه مون نتیجه داده!
اما خودش هم..
فاتحه دیدار دوباره ام را خوانده بود.. که چشمانش خیس و دستش به قدرت قبل نبود..
و من #نمیخواستم به آن خانه بروم..
که با همه قدرت دستم را کشیدم و تنها چند قدم دویدم که چادرم زیر پایم ماند و با صورت زمین خوردم...
تمام چادرم از خاک خیس کوچه. گِلی شده بود، ردّ گرم خون را روی صورتم حس میکردم، بدنم از درد به زمین چسبیده..
و باید فرار میکردم..
که دوباره بلند شدم و سعد خودش را بالای سرم رسانده بود که بازویم را از پشت سر کشید...
طوری بازویم را زیر انگشتانش فشار داد که ناله در گلویم شکست و با صدایی خفه تهدیدم کرد
_اگه بخوای تو این خونه از این کارا بکنی، زنده ات نمیذارن نازنین!
روبنده را از صورتم بالا کشید و تازه دید صورتم از اشک و خون پیشانی ام پُر شده..
که چشمانش از غصه شعله کشید
_چرا با خودت این کارو میکنی نازنین؟
با روبنده خیسم صورتم را پاک کرد.. و
نمیدانست با این زخم پیشانی چه کند که دوباره با گریه #تمنا کردم
_سعد بذار من برگردم ایران...
روبنده را روی
زخم پیشانی ام فشار داد تا کمتر خونریزی کند، با دست...