eitaa logo
『𝑵𝒂𝒎𝒊𝒓𝒂|🇵🇸🇮🇷』
1.7هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
857 ویدیو
31 فایل
بسم‌رب‌نگاھَش !♥🔗 ⌝ڪُلناقاسمڪ یا #خـٰامنہ‌ایۍ🇮🇷✊🏻⌞ ‹ #کپی؟ حلاله‌مشتی:)› شروع‌ـمون ↶ ⁰⁷'⁰⁸'¹⁴⁰¹ پایان‌مون ↶ ان‌شاالله شهادت خادم‌↓ @Eafkhami313 تبادلات↓ @Ea3796 - وقفِ آقایِ ۱۲۸ و مولامون حضرتِ ۳۱۳ -
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم رب الشهدا والصدیقین🙂 ••از زبان زینب•• توی اتاق بودم و داشتم کتابی که چند روز پیش گرفته بودم رو میخوندم که در اتاقم زده شد +بله؟ -منم زینب بلند شدم و در رو برای مامان باز کردم چهرش مثل همیشه نبود +مامان چیزی شده؟ -امشب قراره بیان خاستگاریت با خنده گفتم +مامان از دستم خسته شدین بگین دیگه -نه نه این یکی فرق داره +چه فرقی -راستش.. لیلا خانم مامان مائده دوستت..دیروز عصر زنگ زد... سلام و احوال پرسی و اینا.. +همین!؟ -نه نه.. +خب -بعد از اینکه حرف زدیم.. گفت برای فرداشب که یعنی امروز عصر میشه.. بیان خونمون برای..برای امرخیر ...صدای مامان تو سرم اکو میشد.. امرخیر.. -زینب؟ +هان؟ ببخشید بله -اره دیگه منم بهش گفتم تشریف بیارین.. به بابات که گفتم کلی دعوا کرد.. خودت که میشناسیش.. زینب من میدونم تو هم دوسش داری تا اینو شنیدم حس کردم تمام خون های توی بدنم به صورتم هجوم آوردن سرم رو انداختم پایین -سرتو بیار بالا عزیزم..بزار امشب که اومدن باهم حرف بزنید بلاخره شاید اقا مرتضی رو دید نظرش عوض شد خودتو ناراحت نکن.. لباس رو که تازه گرفته بودی.. فقط یه دستی به اتاقت بکش تا ببینیم چی میشه +.. چشم لبخندی زد و بلند شد خواستم برم سمت گوشیم که اذان رو گفتن منصرف شدم و رفتم وضو گرفتم داشتم میرفتم توی اتاقم بابا رو دیدم که با اخم به تلویزیون خیره شده بود.... بعد از اینکه نمازم رو خوندم یکم اتاقم رو جمع کردم درسام هم برای شنبه مروری کردم.. رفتم پیش مامان که توی اشپزخونه بود.. با خنده گفتم +حاج خانوم کمک نمیخواین؟ نگاهی بهم انداخت و -نه عزیزم.. چقدر قشنگ شدی دخترم طاقت نیاوردم و پریدم بغلش مادرانه بغلم کرد و بوسه ای روی موهام گذاشت..... ••چند ساعت بعد•• توی اتاق بودم که صدای ایفون رو شنیدم تپش قلبم رفت بالا.. رسول داداشم هم بود و این یکم خیالم رو از بابت بابا راحت میکرد.. چون با اقا مرتضی هم دوست بودن تا فهمید که قراره بیان گفت که منم باید باشم.. سریع چادر سفیدمو سرم کردم و رفتم کنار مامان وایسادم اول مادرش وارد شد و با مامان سلام و احوال پرسی کردن بعد از مادرش، باباش اومد داخل و سلامی کرد و بعد از اون مائده اومد -سلام خاله خوب هستین؟ مامان رو بغل گرفت و از پشت چشمکی به من زد به من که رسید آروم طوری که فقط من بشنوم گفت -سلام زن داداش ایندم چون مامان کنارم بود فقط جواب سلامشو دادم بعد از مائده هم خودش اومد.. هیچ کلمه نیست که برای توصیفش به کار ببرم..! با ضربه ای که مامان اروم به پهلوم زد به خودم اومدم و خجالت زده سرم رو پایین انداختم -سلام خوب هستین؟ +سلام.. ممنون گل رزی که دستش بود رو به سمتم گرفت و -.. بفرمایید +دست شما درد نکنه تا گل رو از دستش گرفتم سرشو انداخت پایین و رفت سمت رسول گرم حرف زدن شد.. ...
بسم رب الشهدا والصدیقین🙂 ••از زبان مرتضی•• اول مامان رفت بعد بابا بعد مائده بعدشم من +سلام خوب هستین؟ -سلام... ممنون گلی که توی دستم بود رو سمتش گرفتم و بفرماییدی گفتم -دست شما درد نکنه تا اینو گفت دیگه نمیتونستم تحمل کنم و بخاطر همین سریع برگشتم سمت رسول -به به سلام اقا مرتضی.. بغلم کرد و روی شونمو بوسید وقتی ازم جدا شد چشمکی بهم زد که سرمو انداختم پایین بعد از چند دقیقه صحبتای متفرقه بابا گفت -خب به نظرم این جوونا برن حرفاشون رو بزنن -بله بله.. زینب جان اقا مرتضی رو راهنمایی کن برین حرفاتون رو بزنین چشمی گفت و بلند شد.. یه ببخشید ارومی گفتم و منم پاشدم دنبالش -بفرمایید +نه اول شما برید خواست چیزی بگه که منصرف شد و رفت داخل روی صندلی نشست منم رو به روش نشستم چند دقیقه ای توی سکوت گذشت که گفتم +ببخشید.. حرفی شرطی شروطی چیزی نمیخواید بگید؟ -نه اگر شما حرفی دارید بگید +معمولا خانم ها شرط و شرایط هایی میزارن.. به هر حال اگر حرفی هست که باید بگید.. بفرمایید -.. نه من اصلا شرطی نمیزارم مشکلی هم ندارم.. اما یچیزی هست که شاید پدرم یه شرط هایی داشته باشن +خب هرچیزی باشه قبول میکنم سرشو انداخت پایین و با صدای ضعیفی گفت -خیلی معذرت میخوام.. اما پدرم با اینطور ادما زیاد صمیمی نیستن.. نمیدونم چجوری بگم رو هوا گرفتم قضیه رو +بله بله فهمیدم.. هرطور شده پدرتونو راضی میکنم.. فقط میمونه جواب خودتون.. یهو تپش قلبم شدت گرفت جوری که فکر میکردم هیچ صدایی غیر از اون توی اتاق نمیاد.. ••از زبان مائده•• از فضولی داشتم میمردم.. هی میخواستم بگم برم ببینم کجا موندن هی میگفتم نه بزار الان میان😑 یه دقیقه.. دو دقیقه.. سه دقیقه.. پنج دقیقه.. و بلاخره از همدیگه دل کندن و اومدن بیرون اول زینب اومد بیرون..پشت سرش هم مرتضی با لبخند محوی و سری پایین اومد نچ نچ نچ نچ😂 مامان با خنده گفت -دهنمونو شیرین کنیم؟ ••از زبان زینب•• با استرس یه نگاه به مامان انداختم که لبخند دلسوزانه ای داشت.. یه نگاهی به رسول که شیطنت تو نگاهش موج میزد.. یه نگاهی هم به بابا.. هیچی تو نگاهش نبود.. نه تایید و نه رد..اما ته نگاهش یه غمی بود.. نمیدونستم چی بگم بابا گفت -دخترم هرطور خودش بخواد میتونه نظر بده.. به هر حال زندگی خودشه و به خودش مربوطه.. اما این وسط من هم شرط های خودم رو دارم.. اگه مشکلی ندارین و شرط هارو قبول میکنین که.. ...
- بصـیرتـت خـواب را ز غـربـیان حـرام کـرده اسـت .. !
تسلط‌بر‌مغزها‌از‌تسلــط‌بر‌سرزمین‌ها‌بــالاتر‌است! +مقام‌معظــم‌رهبـری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
...⇣•• ‹‌یـٰاذَالجَلالِ‌وَالاِڪرآم🌿📗'› ‹‌اے‌صـٰاحبِ‌شڪوھ‌وبزرگوارے✨💚'›
⟮🕊◔◔࿐ ما میگوييم شيعه على(ع) كسى است كه دنباله‌رو على باشد؛ نه كسى كه على على بگويد اما عملش متخلف از على باشد! ✨شهیدبهشتی
امام‌زمان‌‌اگرغایب‌می‌شودابتدادردل‌هاغایب می‌شودوبعدازآن‌درجامعه‌واگرظاهرمی‌شود ابتدابردل‌هاظاهرمی‌شودوبعدازآن‌برجامعه آیت‌الله‌حائری‌شیرازی
گفـت‌فرداۍ‌نظام‌ڪجا‌میـرۍ؟! گفتـم‌تـرجیـح‌میـدم؛ در‌'جمهـورۍ‌اسلـامۍ‌'بمیـرم‌ تـا‌در‌غیـر‌آن‌زنـدگی‌ڪنـم!✋🏻🕶
اونجا‌که‌سید‌رضا‌نریمانی‌میگن: تو‌شبای‌بی‌کسی،شبای‌دلواپسی خودمو‌لابه‌لای،گریه‌کنا‌جا‌میزنم (:💔 !'' ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
دل ِ من گم شد اگر پیدا شد... بسپارید امانات ِ حرم((:
-اللهمَّ‌احْفَظ‌قائدناالامام‌الخامنه‌ای‌بالقـران:))
از این عکس قشنگا :)!
🕊 یہ‌بنده‌خدایی‌‌میگفت : همہ‌ دارندمیگن‌شھدارفتن‌تامابمونیم ولی‌من‌میگم‌:شھدا؛ رفتن‌تاکہ‌مادنبالشون‌بریم‌..シ! آره‌جاموندیم💔'!
🙂🥀 سَخت‌ـاَست‌عـٰاشِق‌بِشوۍـویـٰارنَخـواهـَد؛ دِلتَنـگ‌حـَرم‌بـٰاشۍـوـاَربـٰاب‌نَخـواهـَد ! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‹یڪ‌خیـآبآن‌ڪردھ‌مجنـونم تومیدآنی‌ڪجـآست....؟! آن‌خیـآبـآن‌ڪو؎جـآنـآن‌قطعھ‌ا؎ ازڪربلآست...ジ› ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
شیطان‌‌واسه‌افرادی‌که‌بچه‌مذهبی‌هستن بیشتر‌دام‌پهن‌میکنه‌‌،چون‌اون‌خودش‌هم یه‌بچه‌مذهبی‌بود‌که‌عاقبتش‌به‌شر‌شد! . .🚶‍♂ -استادپناهیان‌
زینب هزار بار خودش هم شهید شد از بس که از کنار شهیدان گذشته بود 🏴
کربلا در کربلا می‌ماند گر زینب نبود 🖤✨
کربلا خواهی اگر از زینب کبری بگیر چون کلید کربلا در اختیار زینب است سلامتی و ظهور آقا امام زمان صلوات😢❤️
هـر‌وقت‌دیـدی‌گنـاه‌ڪردی عین‌خیـالت‌نبود‌بـدون‌ازچـشم خدااُفتادی!" ولـی‌اگه‌گنـاه‌ڪردی‌غصه‌خوردی بـدون‌هنوز‌میخوادت(:🙂✨