eitaa logo
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
8.6هزار دنبال‌کننده
42 عکس
22 ویدیو
0 فایل
فروش اشتراکی #کپی‌حرام لینک کانال تبلیغ https://eitaa.com/joinchat/2133066056C2ee169d2aa
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 جلیلی: ما به عقب برنمی‌گردیم 🔹نتیجۀ کارهای آقایان این بود که دلار ۳ هزار تومانی شد ۳۰ هزار تومان. 🍃🌹🇮🇷ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) _باشه ادرس بدید برم ببینم کارم رو میپسنده ادرس را گرفتم گوشی ساده ای رو از جیب پیراهنش در آورد زنگ زد به همسرش و گفت _ دارم یه دختر خانمی رو میفرستم خونه احترام خانم، ان شاالله که از کار این خانم خوشش بیاد. آقا سید دکمه قطع تماس رو زد و رو کرد به من _میتونی بری دخترم _خیلی ممنون آقا سید تا عمر دارم دعاتون میکنم لبخند ملیحی زد و دستش رو گرفت بالا _ان شاالله به حق جدم خدا گره از کارت باز کنه از آقا سید خداحافظی کردم و یه ماشین گرفتم به آدرسی که آقا سید بهم داده بود. اومدم در خونه احترام خانم، زنگ زدم، صدایی از پشت آیفون اومد _ کیه؟ _ باز کنید سحر هستم، آقا سید من را فرستادن بفرماییدی گفت و در باز شد، وارد شدم. حیاط بزرگش منو به یاد بچه گیام که توی حیاطمون با سارا بازی میکردم انداخت، به یاد اون روزهایی که مامانم و بابام بودن و ما همه دور هم جمع بودیم ، آهی کشیدم و زن بابام رو با آه نفرین کردم، هنوز به پشت در خونه نرسیده بودم که در باز شد و یه خانم میانسال نمایان شد، رو بهش گفتم: سلام با مهربونی جواب داد _سلام دخترم خوش اومدی بفرمایید داخل تشکر کردم و وارد خونه شدم. نگاهم افتاد به خانمی که نشون میده هشتاد یا نود سالش باشه. روی تخت نشسته. با خودم گفتم ایشون همون خانمی هست که من باید ازش نگهداری کنم. کمی سرم رو خم کردم _سلام احترام خانم، با کنی مکث سر تای من رو ورانداز کردو جواب داد _سلام با دست اشاره کردکه بیا کنارم، اومدم نزدیکش، با صدای لرزونی ازم پرسید اسمت چیه؟ _ سحر _ چند سالته _ هیجده سال _ درس میخونی _فعلا نه _ چرا میخوای کار کنی؟ _ به پولش احتیاج دارم _ پدرت در قید حیات هست؟ سر تکون دادم _نه _مادرت چی _ نمی تونم دروغ بگم، از همین الان باید راستش رو بگم، مگر نه اینکه خدا روزی رسونه پس اگر اینجا هم نشه کار کنم خدابزرگه، یه جای دیگه برام کار پیدا میشه، بهش گفتم _ ببخشید احترام خانم، پدر و مادرم از هم جدا شدن،... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) اول گفتی پدرت نیست من فکر کردم به رحمت خدا رفته _ خب وقتی من براش مهم نیستم، اونم برای من وجود نداره _ نگاهی بهم انداخت و گفت: دختر جان پدر و مادر ریشه های وجود ما هستن اینطوری در مورد پدرت حرف نزن، نفس عمیقی کشیدم و ساکت ایستادم _ ببین سحر خانم تو میخوای بیای تو خونه من کار کنی پس من باید در موردت اطلاعات کامل داشته باشم. بشین برام بگو ببینم چرا تنها زندگی میکنی؟ خانم آقا سید یکی از صندلی های ناهار خوری رو از آشپزخونه آورد و گذاشت کنار من، نشستم روی صندلی و ماجرای زندگیم رو براش گفتم، احترام خانم از ناراحتی چشم هاش پر از اشک شد، با صدای ضعیف و بغض آلودش گفت _ نگران نباش، توکلت کن به خدا، خودش همه چی رو درست میکنه، تو هم اینجا رو مثل خونه ‌خودت بدون، خواستی شبم همین جا بخواب، نخواستی شب برو. صبح بیا مدتها بود که انقدر خوشحال نشده بودم، ازش تشکر کردم، احترام خانم حقوق ‌من رو هم مشخص کرد و قرار شد هر روز از ساعت هشت صبح برم خونش و تا قبل از اینکه هوا تاریک بشه برم خونه مرضیه اینا، یک ماه همین روال زندگی من بود تا اینکه اولین حقوق من رو پرداخت کرد. منم با پولم یه گوشی همراه خریدم و زنگ زدم سارا، بعد از خوردن چند بوق پاسخ داد _ بله بفرمایید _ سلام سارا حالت خوبه _ سلام سحر جان تو چطوری؟ چیکار میکنی؟ چرا دیگه زنگ نزدی؟ _از خونه مردم که روم نمیشد زنگ بزنم، تازه گوشی خریدم و به تو زنگ زدم سارا تو کی میای ایران دق کردم از تنهایی. مکث کوتاهی کرد _ سحر جان ، ما اینجا میمونیم دیگه نمیایم ایران... سلام عید همگی مبارک🍃🌸🍃 عزیزان رمان به مناسبت عید غدیر سعید فطر ۱۰ هزار تومان تخفیف خورد و شما میتونید با پرداخت ۳۰ هزار تومان رمان رو با ۳۰۵ پارت جلوتر دریافت کنید🙏 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) با شنیدن حرفش ماتم برد. از شدت ناراحتی قلبم تیر کشید، بغض بدی به گلوم نشست ناخودآگاه اشک‌از چشمم سرازیر شد صدای الو الو سارا از پشت گوشی میاد اما توان پاسخ دادن ندارم. انقدر الو الو کرد تا تماس را قطع کرد. درمونده شدم، خدایا همه امیدم خواهرم بود اینم رفت. همینجوری بی هدف قدم زدم نمی‌دونم تا کجا اومدم که صدای اذان رو از یه مسجد شنیدم . وارد مسجد شدم وضو گرفتم نمازم را به جماعت خواندم به خودم گفتم یه زنگ بزنم به مرضیه که دلش شور نزنه اما اصلا حال و حوصله حرف زدن ندارم. بهش پیام دادم _ مرضیه جان من با حقوقم یک گوشی و یه خط خریدم الانم دارم با گوشی خودم بهت پیام میدم شاید دیر بیام خونه نگران نشی فوری جواب داد اما اصلاً حوصله خوندنش رو نداشتم و بیخیال پیامش شدم. نشستم وسط مسجد و تکیه دادم به ستون و رفتم تو فکر . با صدای دختر بچه ای که میگه _خانم، خانم به خودم اومدم و گفتم _جانم چند تا کتاب دعا دستش بود گرفت سمتم _بفرمایید ازش پرسیدم _چه دعایی می‌خوان بخونن تو صورتم نگاه کرد‌ و گفت _زیارت عاشورا اما هنوز که دعا و روضه نخوندن چرا گریه میکنی؟ _دلم گرفته با حالت معصومانه ای جواب داد _زیارت عاشورا بخون امام حسین دلت رو باز میکنه سری تکون دادم و کتاب رو ازش گرفتم. چشم هام رو بستم، کتاب دعا رو، روی سینه ام گذاشتم، فشار دادم به قلبم و گفتم: یا امام حسین کمکم کن صدای مداح به گوشم خورد که با دعای سلامتی امام زمان مجلس رو شروع کرد. صدای دعا خوندنش خیلی آرومم کرد. هم زمان‌که منم با مداح زمزمه میکردم و میخوندم با همه وجودم شروع کردم با امام حسین صحبت کردن _ یا امام حسین راه زندگی من مثل مسیریه که با چاله هایی از غم سر راه منه، هر کدوم از این چاله ها کلی آزارم میدن، با هر کدومشون که کنار میام و با غمش عادت میکنم، دوباره بلند میشم تا به زندگیم ادامه بدم... 🍀🍀🍀🍀🍀🍀 سلام عید همگی مبارک عزیزان رمان به مناسبت عید غدیر سعید فطر ۱۰ هزار تومان تخفیف خورد و شما میتونید با پرداخت ۳۰ هزار تومان رمان رو با ۳۰۵ پارت جلوتر دریافت کنید🙏 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) سلام عید همگی مبارک عزیزان رمان به مناسبت عید غدیر سعید فطر ۱۰ هزار تومان تخفیف خورد و شما میتونید با پرداخت ۳۰ هزار تومان رمان رو با ۳۰۵ پارت جلوتر دریافت کنید🙏 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) ناغافل میفتم درون چاله ای عمیق تر، آقاجان شما راهتون رو شناختید، شما که برای زندگی ات پایانی زیبا داشتی، پایان مردانگی، پایان شجاعت، پایان آزادگی و عزتمندی ، به من بگو چطور به این مسیر بی پایان، پایان بدم؟ چطوری خودم رو از این چاله های غم و اندوه و تنهایی رها کنم و به راهی برسم که خدا و شما اهل بیت میپسندید. یا امام حسین به حق خواهر مهربونت حضرت زینب کمکم کن، من خیلی بی کس و درمونده ام گوشیم زنگ خورد نگاه کردم دیدم شماره از خارج کشورِ. خواستم محل ندم که انگار یکی از درون بهم گفت این کار دور از ادب و اخلاقِ، جواب دادم _بله _سحر چرا جوابم رو نمیدادی بی حس و حال گفتم: چی بگم، برید همتون دور هم جمع باشید و خوش بگذرونید عصبی صداش رو برد بالا _ آخه این چه حرفیه که میزنی، الان چند ساله نه حرف بابا و مامان رو گوش میکنی، نه حرف من رو، همه چیت شده مرضیه. مرضیه گفت مرضیه میگه. این مرضیه تو رو از همه لذتهای و خوشی های دنیا دور کرده، دست از لج بازی بردار، دوست داشتی بیا اینجا پیش ما نخواستی بابا اونجا از نظر مالی تامینت میکنه الو... _دارم گوش میکنم _ همچین ساکتی که فکر کردم قطع کردی من دارم برای خودم حرف میزنم. لحنش مهربون شد و ادامه داد _ببین سحر جان توی هیچ کدوم از کتابهای آسمانی نگفته که از پدر و مادرتون رو برگردونین و برین به غریبه ها پناه ببرین و بشینین سر سفره‌‌شون، مامان از غصه وضعیتت تو داره دق میکنه حرفهاش شک به دلم انداخت، یادم اومد رابطه بابا با سارا خیلی بهتر از من بود. بابا به خاطر حجاب و نماز... کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) خیلی از دستم ناراحت بود هر بار می‌دیدم کلی بهم حرف میزد، سارا ادامه داد _ الان ما حجاب نداریم، نماز نمیخونیم اصلا به خدا کار نداریم، چه‌مون شده! شاخ در آوردیم، کج و یه وری شدیم، یا دست به خودکشی زدیم، ولی خودت رو ببین، چند بار دست به خودکشی زدی، الانم که رفتی خونه مردم با اون همه ثروت بابا داری از یه پیر زن نگهداری میکنی، پس این خدای تو کجاست که تو رو از این فلاکت در بیاره ؟چرا روز به روز داره وضعت بدتر میشه؟ اگر به این حماقت هات ادامه بدی کارتن خواب میشی! سارا خیلی تحقیرم کرد. از طرفی هم حرفهاش درسته. خواستم از خودم دفاع کنم ولی چی بگم، بگم داری دروغ میگی یا داری بهم تهمت میزنی! ولی دیگه تحمل حرفهای سنگینش رو ندارم. بدون خدا حافظی وسط حرفهاش تماس رو قطع کردم، سرم رو تکیه دادم به دیوار نگاهم رو دادم بالا و زمزمه کردم _خدایا شنیدی! چی بهش بگم! چطوری از خودم دفاع کنم؟ در حالی که همه حرفهاش درسته، سارا، خدا نداره زندگیش همونطوریه که خودش دوست داره، ولی من خدا دارم، این حال و روزمه، می دونم اگر زنگ بزنم به بابام و بگم، حق با شماست، اشتباه از من بوده، یه آپارتمان بهتر از اون آپارتمانی که برامون گرفته بود برام میگیره، اما حالا هی بگم خدا، خدا، خدا خب چی میشه، هیچی نمیشه، من نمیدونم خدایا یا یه جواب منطقی دهن پر کن برای من میفرستی که به سارا بگم و من رو از این فلاکت در میاری یا منم میشم مثل سارا، به مامانم پیام میدم که برام دعوتنامه بفرسته، از ایران برم، مراسم دعا تموم شده بود و... 💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) سلام عید همگی مبارک عزیزان رمان به مناسبت عید غدیر سعید فطر ۱۰ هزار تومان تخفیف خورد و شما میتونید با پرداخت ۳۰ هزار تومان رمان رو با ۳۰۵ پارت جلوتر دریافت کنید🙏 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) خانم‌ها یکی یکی به هم دست می‌ دن و قبول باشه میگن و از مسجد میرن بیرون. صدای خانمی رو شنیدم که میگفت: _خانم‌ها وسیله جا نگذارید با خودم گفتم الان خادم میاد به منم میگه برم . منم ازش خواهش میکنم که اجازه بده توی مسجد بمونم ولی نیومد. همه رفتن برق‌ها رو خاموش کردن، مسجد ظلمات تاریکی شد. من موندم و مسجد و خدا، سرم رو انداختم پایین و گفتم: خدایا تو به بنده هات از رگ گردنشون نزدیکتری و می‌دونی که حرفی رو که گفتم از ته دلم نبود فقط عصبانی شدم چون پیش سارا کم آوردم و نمی‌دونستم چی جوابشو بدم ولی به خودت قسم اگه تو یه جوابی بهم ندی من از اینجا نمیرم. به خادم التماس می‌کنم اجازه بده، من همین جا بمونم تا یه جواب به من بدی، از شرایط سختم گله نمی‌کنم. مهم نیست که تا چند وقت دیگه خونه مرضیه‌اینا بمونم یا مجبور باشم از احترام خانم نگهداری کنم. سخت‌ترین کارها رو انجام میدم هرچی هم پیش بیاد صبر می‌کنم. این صبر و ایمان رو هم خودت بهم دادی. ولی یه چیزی رو عاجزانه ازت می‌خوام. من بتونم به سارا جواب قانع کننده بدم، بهت التماس می‌کنم ای خدای عزیز قسمت میدم به پنج تن آل عبا که می‌دونم خیلی دوستشون داری. به حضرت زهرا سلام الله علیها و به همسرش امیرالمومنین و پدرش و دو فرزندش امام حسن و امام حسین علیه السلام، قسمت میدم به شهدای کربلا به زینب کبری کمکم کن خدایا نمی‌دونم خودت بهم الهام میکنی! کسی رو بهم معرفی می‌کنی! چیکار میکنی! فقط و فقط من جواب میخوام. سرم رو گذاشتم روی مهر شروع کردم به گریه کردن خدا رو قسم دادم به هر کسی که می‌دونستم براش عزیزه و ... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) مثل بارون اشک می‌ریختم، صدای زنگ گوشیم بلند شدخیلی سریع رد دادم و گوشی را گذاشتم روی سکوت، به شماره نگاه کردم دیدم مرضیه‌ست بهش پیام دادم، من تو مسجد هستم حالم خوبه نگران نباش، فعلانمیتونم جواب بدم زنگ نزن، میام برات میگم چی شده، گوشی رو گذاشتم توی کیفم و دوباره سر به سجده گذاشتم و از ته دلم با گریه، به خدا التماس میکردم، انقدر گریه کردم و اشک ریختم، که دیگه جونی برام نموند. بی حال افتادم روی سجاده پلکم سنگین شدو چشم‌هام رفت روی هم، یه لحظه نور همه فضای مسجد رو گرفت، انقدر فضا روشن شد که انگار خورشید اومده بود توی مسجد، متوجه شدم کسی داره میاد سمت من، خواستم بنشینم و چادرم رو سر کنم، اما قدرت نداشتم، اون شخص که چهره ی بسیار مهربون و آرامش بخشی داشت به من اشاره کرد بلند شو، قدرت حرف زدن نداشتم، فقط نگاهش می کردم، دستش رو دراز کرد سمت من یه مرتبه من از خودم جدا شدم. بهم گفت میخوام عاقبت خواهرت سارا رو بهت نشون بدم، نفهمیدم چه جوری یه دفعه اومدیم تو یه سالن بزرگ که مامانم و همه فامیلهاش اونجا دور یه میز نشسته بودن ، یه پسر بچه ده ساله کنار مامانم بود که من فهمیدم برادر ناتنیمه، یه مرتبه نگاهم افتاد به سارا یه دختر پنج شش ساله کنارش بود و یه بچه شش ماهه تو شکمش، من جنین تو شکم سارا رو دیدم، بچه پسر بود، ناگهان متوجه یه موجود بسیار وحشتناک بد بو شدم که سر تا سرش آتیش بدون روشنایی بود، اومد چنگ زد تو جون شوهر سارا که در حال خوردن مشروب بود روحش رو به طور خیلی وحشتناکی از جسمش بیرون کشید. صدای نعره درد ناک سیاوش شوهر سارا بلند شد... کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) چنان وحشتی به جونم افتاده بود که بند بند بدنم داشت از هم متلاشی میشد. در حال که هیچ کاری نمیتونستم برای سیاوش انجام بدم. دلم به حالش می‌سوخت. برام آشکار شد چون در حال مستی از شراب عمرش تموم شده اینطوری جونش رو گرفتن، راضی بودم اگر عملی انجام دادم که خدا ازش راضی بوده از من بگیره و بده به سیاوش تا نجات پیدا کنه. ولی با تمام وجودم احساس کردم که این کار نشدنیه، در حالیکه ترس و وحشت همه وجود سیاوش رو گرفته بود و نعره می‌زد و کاملاً بی‌اختیار بود، اون موجود وحشتناک بردش و از جلوی چشمام محو شد. متوجه آدمهایی که داخل سالن بودن شدم. میخواستن به جسم بی جان سیاوش که کف سالن افتاده بود کمک کنن. همگی در تلاطم دور سیاوش رفت آمد میکردن ولی کاری ازشون ساخته نبود. سارا جیغ می‌کشید و خودش رو میزد، مادرم درمونده شده بود. اورژانس اومد هرچه تلاش کردند احیاش کنند نشد و صدای ناله و گریه‌شون بلند شد، دختر سارا بالای سر پدرش بالا و پایین میپریدو ضجه می‌زد. این صحنه خیلی برای من سخت و دردناک شد. خواستم برم بغلش کنم و از کنار بدن باباش دورش کنم اما هیچ قدرتی روی خودم نداشتم. یه مرتبه زمان به سرعت از جلوی چشمهام گذشت و من در این گذر زمان آشفتگی روحی و روانی سارا رو در دادگاه برای گرفتن اموال سیاوش از دست برادر شوهرش و از طرفی تنفر شوهر مامانم از حضور سارا و بچه هاش که با اونها زندگی میکردن رو حس کردم. به قدری سارا رو درمونده دیدم که از غصه‌ش بدنم یخ کرد و از سرما میلرزیدم. خودم رو در قالب یخی میدیدم و قدرت تکون خوردن نداشتم. تمام وجودم سرما بود و سرما... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) این سرما خیلی آزارم میده، واقعا درمونده و بیچاره شدم احساس میکنم خون در رگهام یخ زده، صحنه گرفته شدن جون سیاوش توسط اون موجود ترسناک، ضجه های دختر سارا، درموندگی خواهرم، مثل یه نوار فیلم تکراری دائم تو ذهنم میچرخه، یه مرتبه یه حس گرمایی به پاهام اومد و اون حس گرما آروم، آروم از پاهام اومد بالا و چشم هام باز شد، یه چیزی رو، روی صورتم حس میکنم، خواستم برش دارم ولی دستهام قدرت ندارن، خانم سفید پوشی اومد کنارم لبخندی زد و گفت _خدا رو شکر بالاخره به هوش اومدی این رو گفت و با عجله رفت، به خودم گفتم مگه من بیهوش بودم، نگاهم رو چرخوندم به اطراف ، دنبال او شخص مهربونی بودم که من رو برد به مهمانی دورهمی سارا، ولی ندیدمش. همون خانم با آقایی که اونم لباس سفید پوشیده بود و بهش میگفت آقای دکتر اومدن بالای سرم، آقا کمی خم شد تو صورتم _خوبی دخترم خواستم پاسخ بدم ولی قدرت حرف زدن ندارم، آقای دکتر بهم گفت _اگر متوجه حرفهای من میشی با بستن چشم هات بهم بگو با بستن چشم‌هام بهش فهموندم که میشنوم، لبخندی زد رو به اون خانم گفت _خوبه ، هوشیاره ، یواش یواش حرفم میزنه . هر دو رفتن و دوباره اون صحنه های دلخراش اومد تو ذهنم. چقدر دلم میخواد از این صحنه‌ها رها بشم. صدای آشنایی به گوشم رسید _واااای سحر جان خدا رو شکر که به هوش اومدی نزدیکم شد. دستش رو گذاشت روی پیشونیم، در حالی که چشم‌هاش حلقه اشک بسته صدا زد _سحرجان منم مرضیه، دیدنش خیلی حالم رو سبک کرد، حس کردم خیلی دوستش دارم، نشست کنارم دستم رو گرفت و اشک از چشمش سرازیر شد _سحر جان حرفی... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) _حرفی بزن دارم دق می‌کنم، چه بلایی سرت اومده؟ دوباره با خودت چیکار کردی؟ به هر زحمتی بود گفتم _باید سیاوش رو نجات بدیم با تعجب پرسید _سیاوش ! سیاوش دیگه کیه؟ _شوهر سارا، باید نجاتش بدیم _چی شده؟چه جوری باید نجاتش بدیم _ مشروب می‌خوره، باید بهش بگیم نخور، اگه به مشروب خوردنش ادامه بده، اون موجود وحشتناک،خیلی بد جونش رو میگیره. قیافه موجودی که جون سیاوش رو گرفت اومد جلوی نظرم، از ترس بدنم شروع کرد به لرزیدن. مرضیه دستم رو گرفت. کمی فشار داد _آروم باش سحر، فکرکنم خواب دیدی. تا گفت خواب دیدی یاد اون‌شبی افتادم که مسجد پر از نور شد و یکی که خیلی‌ هم مهربون بود اومد من رو از خودم جدا کرد و برد تو مهمونی سارا، اینم که کنارم ایستاده دوستمه. به سختی گردنم رو چرخوندم سمتش، تو مرضیه هستی؟ سرش رو تکون داد دستم رو فشرد، خوشحال لب زد _آره عزیزم من مرضیه‌ هستم _ وااای مرضیه چقدر وحشتناک بود _ چی وحشتناک بود؟ هر چی که اونشب اتفاق افتاد رو براش گفتم. مرضیه نگاه حسرت آمیزی بهم انداخت _خوش به حالت که خدا به خواسته‌ت جواب داده و تو رو از آینده با خبر کرده، سحر خیلی ها سالها زحمت میکشن و عبادت میکنن که این‌طوری تو نگاه خدا باشن و جواب بگیرن، تو انقدر خالصانه و بدون غل و غش رفتی در خونه خدا و ازش خواستی که جواب قانع کننده برای سارا بگیری، خدا هم پاسخ صداقتت رو داده _ مرضیه جان من از خدا جواب زخم زبونهای سارا رو خواستم، نه جون دادن سیاوش رو _ خب عزیزم خدا خواسته بهت بگه خواهرت سارا فعلا صمٌ بکمٌ عمیٌ فهم لا یرجعون شده، چون سارا حرف حق تو سرش نمیره، خدا هم عاقبتش رو بهت نشون داده... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) چشم هام پر از اشک شد. زیر لب زمزمه کردم بیچاره خواهرم چه عاقبتی در انتظارشِ و خودش خبر نداره، رو کردم به مرضیه _ مگه نمیگن انسانها سر نوشتشون دست خودشونِ، و خودشون رقم میزنن که خوشبخت باشند یا بدبخت؟ سر تکون داد _دقیقا همینِ _ پس چرا من آینده سارا رو دیدم، حتی بچه هایی که هنوز به دنیا نیومدن رو دیدم _ خداوند علیم مطلق هست میدونه من بنده ش عاقبت به خیر میشه یا به شر، تو کربلا وقتی حر راه رو بر امام حسین علیه‌السلام بست، امام حسین به حضرت زینب فرمود من اسم حر رو در عالم زر جزو یاران خودم دیدم. بعد هم حر روز عاشورا برگشت سمت امام حسین علیه السلام و جز شهدای کربلا شد. خدا بندگانش رو آزاد گذاشته که از صالحین باشن یا مغضوبین، و این علم رو داره که بنده‌ش کدوم راه رو انتخاب میکنه نفس عمیقی کشیدم _درست میگی مرضیه گفت _سحر جان با اجارت من برم دلم نمیخواد بره، ولی نباید مزاحمش میشدم گفتم _باشه برو، خدا حافظی کرد و رفت... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) پرستار وارد اتاق شد، اومد کنار تختم ایستاد روبه من لبخندی زد _ دکتر دستور داده منتقلت کنیم به بخش، دورو برم رو نگاه کردم _ اینجا اتاق مراقبتهای ویژه‌است _ بله _ ببخشید چرا من رو اوردن بیمارستان اونم تحت مراقبت ویژه؟ _ وقتی شما رو آوردن بیمارستان بیهوش بودید . سطح هوشیاریتونم خیلی پایین بود. تشخیص دکتر برای شما فشار عصبیه . عزیزم، چرا انقدر زندگی رو به خودت سخت میگیری، فکر میکنی بقیه مشکل ندارن، همه دارند در ناز و نعمت و پَر قو زندگی میکنند. نفس عمیقی کشیدم و پرسیدم _ چند وقته که اینجا بستری هستم؟ _ ده روزه _ از تعجب چشم هام گرد شد. گفتم: ده روز _ بله خانم ده روز با خودم گفتم عه ده روزه من اینجا بستری هستم ولی به نظر خودم انگار یک ساعتم نشده. انتقالم دادن به بخش. خانمی که ظاهر پوشیده ای نداشت اومد کنار تختم لبخند ملیحی زد _بنده دنیا فروزان روانشناس بالینی هستم. یه چند تا سوال دارم که اگر همکاری کنی بهتر میتونم کمکت کنم که سلامت روحیت رو به دست بیاری. با خودم گفتم خانم مشکل من با خونوادم بی محبتی و بی اعتقادی هست که این بنده خدا در هیچ کدوم از این دو مورد نمیتونه بهم کمک کنه، نشستم روی تختم. نگاهم رو دادم تو صورتش _ میتونیم با هم راحت باشیم نشست کنار تختم لبخند دندون نمایی زد _البته که میتونیم راحت باشیم. حرفت رو بزن عزیزم _چی بگم از کجا شروع کنم؟ _از مشکلاتت، از اینکه چرا دو بار دست به خود کشی زدی. و چرا اونشب ،تنها تو مسجد تاریک موندی که از ترس غش کنی... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) ابرو در هم کشیدم _ شما از کجا میدونید که من قبلا اقدام به خود کشی کردم _ پرونده پزشکیت رو خوندم همراه نفس عمیقی که کشیدم گفتم: هدفم از خودکشی نا فرمانی خدا نبود، شنیده بودم در کارها اگر نیتت خوب باشه همونطور حساب می‌شه، منم با این کار می‌خواستم برم پیش خدا با تعجب نگاهی بهم انداخت! _ چطوره که مذهبی هستی، اما احکام شرع رو نمی‌دونی من هم تعجب کردم از اینکه ایشون از شرع خبر داره ولی از شدت بدحجابی انگار کامل بی‌حجابِ _ ببخشید من واقعاً نمی‌دونستم، اما الان برام یه سوال پیش اومد، می‌تونم بپرسم _بله عزیزم هرچی دوست داری بپرس _ شما همه‌ی احکام شرع رو می‌دونید. لب‌هاش رو جمع کرد سری تکون داد و گفت: خیلیش رو می‌دونم پس در مورد حجاب هم، حتماً می‌دونید؟ خنده بلندی کرد و گفت سوال خودم رو به خودم برگردوندی، ببین عزیزم من اینجام که کمکت کنم مشکلت حل بشه حالا شما تعریف کن ببینم چه عاملی باعث شده که از شدت فشارهای عصبی، این حال و روزت بشه؟ خواستم همه چی‌ رو براش بگم و اینکه اون شب تو مسجد چه اتفاقی برام افتاد. اما انگار یکی از درون بهم گفت، برای همه کَس نگو بعضی‌ها باور نمی‌کنند، یه عده‌ای هم که قبول دارند، اما چون دوست ندارن واقعیت رو بشنون کتمان می‌کنند و مسخره ت می‌کنن، این حرف‌ها رو آدم یا اصلاً نمیگه یا به اهلش میگه، خانم فروزان تکرار کرد _ منتظرم عزیزم برام بگو از چی رنج میکشی. نفس عمیقی کشیدم و گفتم: تموم شد دیگه رنج نمیکشم از شما هم ممنونم که زحمت کشیدید و اومدید اینجا تا به من کمک کنید، مشکلم حل شده... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) از این حرفم تعجب کرد _ببینید من اینجا هستم که بهت کمک کنم و تا تو حرف نزنی کاری از دستم بر نمیاد. شونه انداختم بالا _گفتم که، دیگه مشکلی ندارم زل زد توی چشم‌ها _ایکاش با من همکاری میکردی. پارسال یه دختر خانومی تیروئید داشت، پزشکش فرستادش پیش من، وقتی پای حرف‌هاش نشستم دیدم خونواده‌اش مذهبی هستند، اما دختره دوست نداره مذهبی باشه به زور خونواده ش چادر سرش می‌کنه و خیلی علاقه داره که با جنس مخالفش دوست بشه منم راهنماییش کردم، بهش گفتم در مقابل خانواده ت بایست و خیلی شجاعانه بگو که چادر رو دوست نداری، بعدم برو با هرکی که دوست داری با جنس مخالفت دوست شو، این دختر خانمم رفت و کارهایی رو که بهش گفتم انجام داد الان خیلی سرحال و خوشحاله، تو هم اگه حرفاتو بزنی من می‌تونم راهنماییت کنم که بتونی از زندگیت لذت ببری _ببخشید می‌تونید از اون دختر خانم اجازه بگیرید شماره‌‌ش رو بدید به من، تا باهاش صحبت کنم ابرو داد بالا _چی می‌خوای ازش بپرسی _ می‌خوام ازش بپرسم ببینم آیا بعد اینکه شما بهش یاد دادی که در خونه خدا یاغی باشه تیروئیدش خوب شده. ساکت زل زد تو چشم‌‌های من. ادامه دادم _ نه مطمئناً خوب نشده چون محاله که در خونه خدا گردن کلفتی کنی و حال خوبی داشته باشی. از حرفم عصبانی شد ولی برای اینکه خودش رو آروم نشون بده، لبخند نیش داری زد و از اتاق بیرون رفت . خانم جوانی که کنار تخت من بستری بود گفت: اون بنده خدا می‌خواست بهت کمک کنه ولی شما ناراحتش کردی. سر چرخوندم سمتش... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) مشکل من با خونواده م یه مسئله اعتقادی عاطفیِ، که تو هیچ کدومش این خانم نمی‌تونست به من کمک کنه _ مگه شما علم غیب داری که میگی نمی‌تونه کمک کنه _ علم غیب ندارم اما یکی از مشکلات من با پدرو مادرم حجاب و چادرم هست، وقتی این خانم خودش بی‌حجابه چطوری می‌تونه مشکل منو حل کنه خنده نیش‌دار تلخی زد _شما هم کارت برعکسه همه دوست دارن بی‌حجاب بشن، شما به خاطر حجاب اختلاف پیدا کردید. کامل چرخیدم سمتش _ این همه گفتن شما من رو یاد یه مثل آقای قرائتی انداخت، ایشون گفتن، یه مورچه‌ افتاده بود تو آب فریاد میزد آی کمک همه دارن غرق میشن، چون خودش داشت غرق می‌شد فکر می‌کرد همه دارن غرق میشن، الانم شما حجاب رو دوست نداری، فکر می‌کنی همه دوست ندارن، میبینی که من روبه روتون نشستم و اصلاً دوست ندارم بی‌حجاب باشم در حالی که دو طایفه پدری و مادری من مخالف حجاب هستند. بحث من با این خانم یک ساعت طول کشید ولی کاملاً بی‌نتیجه، من تلاش می‌کردم متقاعدش کنم که حجاب خوبه، اونم تلاش می‌کرد که بگه من اشتباه میکنم، پرستار وارد اتاق شد و خیلی شاکی رو کرد به من: چرا با خانم مشاور همکاری نکردی _چون نمی‌تونست مشکل منو حل کنه _ببین عزیزم پدرت خواسته بود که این خانم بیاد و با مشاوره درمانت کنه، الان که همکاری نکردی اونم توی پرونده ت زد احتیاج به دارو درمانی دارد. میخوان ببرنت بخش بیماران روانی بستریت کنن _وااا بیخود کرده، من حالم خوبه. اصلا مرخصم کنید میخوام برم _ دیگه نمیشه از بیمارستان خارج بشی، اگر هم خودت بری، پلیس برت می‌گردونه بیمارستان. هاج واج از حرف پرستار گفتم: من خودم دارم میگم خوبم، اونوقت مشاور میگه... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) مشاور میگه حال من خوب نیست! اما خودش می‌دونه که من حالم خوبِ، ولی می‌خواد منو اذیت کنه لبش رو به دندون گرفت _ این چه حرفیه خانم، تشخیصش در مورد شما اینه صحبت کردن با این پرستار بی‌فایده است بهش گفتم: من گوشی تلفن داشتم میشه بهم بدینش _ بله که میشه. از اتاق بیرون رفت و دو دقیقه بعد با گوشی من اومد _ بفرما خانم اینم گوشی شما. از دستش گرفتم تشکر کردم. زنگ زدم به مرضیه چند بوق خورد صداش اومد. _سلام سحر جان خوبی _ سلام، ببین خیلی سریع بلند شو بیا بیمارستان می‌خوان منو ببرن بخش روانی‌ها بستری کنند _برای چی بخش روانی‌ها؟ _بیا اینجا برات توضیح بدم، وقت ندارم زود باش _ باشه اومدم. تماس رو قطع کردم رفتم تو فکر چه حرکت نامتعارفی از من دیدن که می‌خوان منو ببرن بخش روانی‌ها. به نظرم میاد اینا همه نقشه باشه. حالا از طرف کی خدا می‌دونه. غرق در افکار خودم بودم که صدای مرضیه به گوشم خورد. _ چی شده سحر _ معطل نکن برو سرپرستاری ببین اینا می‌خوان چیکار کنن. از اتاق رفت بیرون . چند لحظه بعدش صدای مرضیه اومد _ من از این بیمارستان شکایت می‌کنم، دوست من هیچ مشکلی نداره، شما دارید بهش انگ روانی بودن می‌زنید، چه هدفی از این کارتون دارین معلوم نیست، شاید هم نتونستین علت از حال رفتنش رو بفهمید بهش انگ روانی بودن می‌زنید، سحر خیلی هم سالمه. یعنی چی؟ شما حق ندارید! نمی‌تونید من رو از اینجا بیرون کنید. سرمم رو برداشتم دستم گرفتم از تخت اومدم پایین، تو چهار چوب در ایستادم سرم رو چرخوندم سمت سر پرستاری. دیدم دارن به زور مرضیه رو بیرون می‌کنند. زنگ زدم به پلیس سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) جواب داد _ بفرمایید _ سلام، ببخشید آقا من بیمارستان بستری شدم حالم کاملاً خوبه یک مشاور اومده با من صحبت کنه، چون از نظر اعتقادی با من هم عقیده نبود من باهاش حرف نزدم اونم گفته من باید دارودرمانی بشم، الان می‌خوان به دستور ایشون منو ببرن بخش روانی‌ها بستری کنند، خواهش می‌کنم کمکم کنید _شما زنگ بزنید به ۱۲۳ اورژانس اجتماعی _آقا اگر نیومدن چی؟ _ شما مطمئن باشید که میان حتماً میان، اگر نیومدن مجدد زنگ بزنید به ما، ما میایم. تشکر کردم و تماس رو قطع کردم سریع شماره ۱۲۳ رو گرفتم پاسخ داد _ شما با اورژانس اجتماعی تماس گرفته‌اید در خدمتیم _ سلام خانم من بیمارستان بستری شدم یه مشاوره اومد با من صحبت کنه از نظر اعتقادی خیلی با من فاصله داشت، منم باهاش همکاری نکردم. مشاوره‌ هم تو پرونده م نوشته من باید بخش بیماری‌های روانی بستری بشم، خواهش می‌کنم کمکم کنید _سلام عزیزم کدوم بیمارستان و چه بخشی؟ _ مشخصاتی رو که می‌خواست بهش دادم، تشکر کردم و تماس رو قطع کردم .از شدت استرس مدام دستهام رو به هم ماساژ می‌دم. نمی‌دونم چه قدر گذشت، ولی خیلی زود دیدم که یک خانم و یک آقا که روی لباس‌هاشون نوشته بود اورژانس اجتماعی از آسانسور پیاده شدن و اومدن سمت سرپرستاری،منم پا تند کردم و خودمو رسوندم بهشون _ سلام خانم سلام آقا من زنگ زدم بیاید. با مهربانی باهام سلام و احوالپرسی کردن رو به پرستار پرسیدن _ مشکل این خانم چیه که میخواید بخش روانی‌ بستریش کنید؟ پرستار پرونده منو باز کرد گفت: ببینید مشاور براش زده اسکیزوفرنی، پدرشم رضایت داده... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) رو کردم به خانم اورژانس اجتماعی. نگاهم افتاد به اسمش که روی لباسش نوشته بود حورا امجدی، گفتم: خانم امجدی می‌تونم باهاتون تنها صحبت کنم با روی باز گفت: بله عزیزم حتماً میشه رو کرد به پرستار _ کجا بریم که من با ایشون تنها باشم. با دستش اتاقی رو نشون داد _ این اتاق خصوصیه فعلاً بیمار نداره بفرمایید اینجا صحبت کنید. تو دلم گفتم خدا را شکر این خانم محجبه ست پس از نظر اعتقادی با من نزدیکه حرف‌های من رو متوجه می‌شه. وارد اتاق شدیم نشستیم روی صندلی و من همه چیز رو ، از روزی که بابام عاشق اون دختره شد و باهاش ازدواج کرد، تا به امروز که تو بیمارستان بودم براش گفتم همه رو با دقت گوش کرد. بعضی از حرف‌های من رو هم یادداشت کرد. فقط اونجا که توضیح دادم چه جوری جون سیاوش رو گرفتن هم خودم حالم بد شد و هم خانم امجدی وحشت کرد. نگاهش رو انداخت به من _عزیزم من همه حرفات رو شنیدم و باور می‌کنم. ولی به خاطر اون صحنه وحشتناکی که تو خواب دیدی یه مدت مخصوصا در خلوت از نظر روحی بهم میریزی، من یه مشاوره‌ بالینی که اعتقادات مذهبی داره، میفرستم اینجا، باهاش همکاری کن و مورد دیگه، شما قانونی میتونی از پدرت شکایت کنی و اگر بخواهی منم بهت کمک میکنم ولی اخلاقا بهت میگم شکایت نکن. تو که ماشاالله دختر زرنگی هستی از پس مخارجت بر میای، حرمت پدر و مادر رو نگه داری عاقبت به خیر میشی، منم ازش میخوام که مدارکت رو بهت بده. پریدم تو حرفش _ اگر نداد چی؟ لبخند ملیحی زد _ من ترفندش رو بلدم ازش میگیرم. ولی اگر مقاومت کرد بهت میگم توی همین یه مورد، قانونی ازش بگیری... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) به خاطر برخورد خوبش و از اینکه منو درک کرد و با دقت به حرفام گوش داد و با این کارش خیلی به من آرامش داد، خیلی ازش تشکر کردم، اومدم اتاقم صدای آقایی رو شنیدم _ ببخشید، شما با عجله داشتید میرفتیم سر پرستاری گوشیتون از دستتون افتاد. من برداشتم گذاشتم روی کمدِ کنار تختتون، برگشتم ببینم کیه، نگاهم که بهش افتاد تمام وجودم به هم ریخت، انگار یک مرتبه دریچه قلبم باز شد و این آقا درونش جا گرفت. ناخودآگاه لحظه‌ای نگاهم روی صورتش قفل شد، آقا لبخند دندون نمایی زد _ گوشی تون رو گفتم، نبودید چند بارم زنگ خورد یه دفعه به خودم اومدم و غرق خجالت شدم. ریز سرم رو تکون دادم و گفتم: بله خیلی ممنون. نگاهم رو ازش گرفتم، گوشیم رو از روی کمد برداشتم، خواستم گوشی رو باز کنم ببینم کی بوده زنگ زده ولی انقدر که حواسم پیش این آقاست نمیتونم، دلم میخواد یه بار دیگه نگاهش کنم ولی به خودم نهیب‌ زدم ؛ سحر چیکار میکنی! میخوای چشم چرونی کنی، میدونی گناه چشم چرونی چقدر بزرگِ. به سختی جلوی خودم رو گرفتم و نگاهش نکردم ولی ولوله ای در دلم راه افتاد که لرزش دست گرفتم طوری که گوشی میخواست از دستم بیفته. گوشی رو توی دستم فشار دادم که جلوی لرزش دستم رو بگیرم و نشستم روی تخت. به خاطر این حس و اون نگاه به نامحرم شرمنده از درگاه الهی سرم رو پایین انداختم و دو دستم رو روی صورتم گذاشتم و نجوا کردم، خدایا ببخشید استغفرالله ربی و اتوب الیه. خدایا به خودت پناه میارم و به خاطر این نگاه به نامحرم ازت معذرت میخوام. و شروع کردم زیر لب به گفتن ذکر الهی العفو، همینطوری که داشتم ذکر میگفتم گوشیم زنگ خورد... کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) به صفحه گوشی نگاه کردم مرضیه است جواب دادم _ ببخشید به خاطر من به زحمت افتادی _ نه چه زحمتی! خیلی بی‌منطق بودن، متأسفانه ظاهراً پدرت باهاشون همکاری میکنه _ آره، بابام رضایت داده بود که من رو بخش روانی‌ها بستری کنن _ تونستی خودت کاری بکنی؟ _ آره زنگ زدم به ۱۱۰ گفت زنگ بزن به اورژانس اجتماعی، با اورژانس تماس گرفتم اونا اومدن با نظر مشاور مخالفت کردند، گفتند ما خودمون مشاور می‌فرستیم _ چیزی شده سحر؟ _ نه همین‌هایی که بهت گفتم،اتفاق افتاد _ پس چرا انقدر بی‌حالی؟ _ چیزی نیست _ چرا هست خیلی بی‌حالی _ حالا ببینمت برات توضیح میدم _ تا اون موقع که من دق می‌کنم، بگو ببینم چی شده؟ _نمی تونم حرف بزنم برات پیام میدم _یادت نره‌ها _ نه یادم نمیره، پیام میدم. بعد از خداحافظی تماس رو قطع کردم و آنچه بین من و این آقایی که اومده بود ملاقات دختری که کنار من بستری بود اتفاق افتادبراش گفتم مرضیه جواب داد: سحر جان تو گناهی نکردی که عذاب وجدان گرفتی، بالاخره پسر و دختر همدیگر رو میبینن محبتشون به دل هم میفته، بعد هم ان شاالله با هم ازدواج میکنن نوشتم _اینکه من دلبسته یک مرد نامحرم شدم گناه نداره؟ جواب داد _ اگر در برخوردت حریم محرم و نامحرم رو رعایت کنید نه هیچ گناهی نداره _آخه فقط مهر این پسر به دل من افتاده اون که هیچ حسی به من نداره. _ مگه تو توی دل اون هستی که حسش رو فهمیدی... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) دلم هری ریخت، راست میگه‌ها، میگن دل به دل راه داره، شاید اونم دلش پیش من گیر کرده باشه، صدای پچ‌پچ این آقا و دختر هم تختیم به گوشم خورد. حسم بهم میگه دارن در مورد من حرف میزنن، گوش رو تیز کردم ببینم متوجه میشم چی میگن، صدای دختره رو شنیدم _دائی معلوم نیست مشکلش چیه میخوان ببرنش بخش روانی ها بستریش کنن، دختره مقاومت میکنه. آقا جواب داد _حالش که خوبه _مگه نمیبینی سِرم تو دستشِ _ تودست تو هم سرم هست. با لحن خنده و شوخی ادامه داد _ نکنه تورو هم میخوان ببرن بخش روانی‌ها و من خبر ندارم _ عه، دایی علی، همه رو برق میگیره تو رو باطری قلمی، دختر قحطی اومده که تو گیر دادی به این معلوم الحال صدای هیس آقایی که صداش زد علی اومد و هر دو ساکت شدن.نفس عمیقی کشیدم. وااای خدا رو شکر اینم دلش پیش من گیرِ. خواستم پیام بدم به مرضیه دیدم ده تا پیام داده که،چی شد؟ کجایی؟ الو... جواب دادم _ مرضیه تو راست گفتی، این آقا هم دلش پیش منِ. _ از کجا فهمیدی؟ _ دایی این دخترِ هم تختی من ، هست ، اسمش علیِ، من از نصفه های حرفشون شنیدم، دختره گفت این معلوم الحاله میخوان ببرنش بخش روانی ها بستریش کنن، دائیش میگفت نه حالش خوبه _ دیدی گفتم اونم تو رو میخواد _آره حس خودمم همین رو میگه، مرضیه بعداٰ بهت پیام میدم، بزار ببینم شاید بازم در مورد من حرف زدن. _ ایکاش اینجا بودی و خنده من رو با این حرفت میدیدی. گوشی رو بستم گذاشتم روی کمد کنار تختم، همه حواسم رو دادم به این خواهر زاده و دایی ببینم بازم در مورد من حرف میزنن... کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚