eitaa logo
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
8.5هزار دنبال‌کننده
34 عکس
16 ویدیو
0 فایل
فروش اشتراکی #کپی‌حرام لینک کانال تبلیغ https://eitaa.com/joinchat/2133066056C2ee169d2aa
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) _باشه خانومم شما میگی بریم می ریم اما نیازی به این کارها نیست بیخودی ترسیدی _علی جان شاید تا بخواهیم پاسپورت سوسن رو درست کنیم چند روز طول بکشه ازت خواهش می‌کنم که هتلمون رو عوض کن _هتل دیگه برای چی _خواهش می‌کنم، شاید اصلاً هیچی نباشه ولی من خیلی ترسیدم نگاه این دختر تا عمق وجود منو ترسوند سوسن گفت _علی آقا ملیسا با گروه شیطان پرست هاست مامانمم همیشه به من میگه سر به سر ملیسا نذار الکساندر انقدر خطرناکه خودش رو مثل شیطان درست کرده من خیلی ازش می‌ترسم رو کردم به سوسن _عزیزم بدو سریع لباساها و وسایلت رو جمع کن تا منم چمدونمون رو ببنندم در کمد دیواری رو باز کردم لباسها رو همینطور تا نکرده چپوندم تو چمدون لباس خودمم عوض کردم مانتو پوشیدم و چادرو روسری سرم کردم سر چرخوندم سمت علی _ازت خواهش می‌کنم علی جان بلند شو از اینجا بریم یه جای دیگه علی کلافه نفس عمیقی کشید و نفسش رو پوفی داد بیرون بلند شد سه تایی اومدیم تو سالن، علی رفت با مدیر هتل تسویه کرد گفت یه تاکسی هم برامون بگیرن اومد گفت _بیاید بریم بیرون تاکسی منتظرمونه اومدیم سوار تاکسی بشیم سوسن چنگ زد به چادر من _آبجی الکساندر با دوستاش رو ببین علی شنید سوسن چی گفت هر دو سر چرخوندیم سمتشون وااای سوسن راست میگه واقعاً خودشون رو شبیه شیطان کردن علی در تاکسی رو باز کرد _زود باشید سوار شید از اینجا بریم اینها برای ما اومدن انقدر من و سوسن ترسیدیم که قدرت قدم از قدم برداشتن رو نداریم تمام توانمونو به کار انداختیم نشستیم تو ماشین. علی هم نشست راننده حرکت کرد... .سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ جمعه ها و ایام تعطیل داستان نداریم 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) علی شروع کرد با زبان فرانسوی با راننده صحبت کردن که راننده فارسی جواب داد _میبرمتون یه هتل خیلی خوب علی خوشحال از اینکه راننده ایرانیه گفت _شما ایرانی هستید؟ راننده سر چرخوند سمت علی بله منم ایرانی هستم شما برای چی اومدین کانادا، اقامت گرفتین؟ علی جواب داد _نه اقامت نگرفتیم اقوام خانمم کانادا هستند اومدیم برای دیدارشون _خوبه بهتون خوش بگذره علی ازش پرسید _چند ساله تو این کشور زندگی می‌کنی جواب داد _ده سال _از زندگی در اینجا راضی هستی؟ آهی کشید _چی بگم _تو ایران شغلتون چی بود _کارگاه کفاشی داشتم اون موقع که تو ایران بودی درآمدت بهتر بود یا الان سریع به تاسف تکون داد _تو ایران برای خودم برو بیایی داشتم خونه و ماشین داشتم تو شمال ویلا خریده بودم تابستونها می‌رفتیم اونجا یک ماه یک ماه می‌موندیم زنم هی نشست زیر پام اینجا خوب نیست همش گرونیه ما آزاد نیستیم هی گفت و گفت و گفت تا اینکه هرچی داشتیم فروختیم اومدیم تو این کشور، فقط تونستم این تاکسی رو بخرم الان مستاجرم از صبح تا شب کار می‌کنم که بتونم مایحتاج مواد غذایی خونه رو بخرم و کرایه خونه رو بدم همین _چرا برنمی‌گردی ایران از اول شروع کنی سری به تاسف تکون داد _انقدر که زنم به فک و فامیل دروغ گفته روی همچین کاری را نداریم _اینجاهم که هر روز بدتر از دیروزه _دیگه چیکار کنم از اول اختیارم رو دادم دست زنم... .سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ جمعه ها و ایام تعطیل داستان نداریم 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) علی مکثی کرد _جلوی ضرر رو هر وقت بگیری منفعته کسانی که سرمایه‌های بزرگی دارند میان این کشورهای خارجی می‌تونن راحت زندگی کنند ولی یکی مثل شماکه نیازهای اولیه زندگیش رو می‌فروشه میاد اینجاها خب معلومه که به اون خواسته ایده آلش نمی‌رسه، من با چند نفر دیگه هم آشنا شدم که تحت تبلیغات کاذب رسانه ها قرار گرفته بودند هر چی تو ایران داشتن فروختن رفتن کشورهای اروپایی و به معنی واقعی خودشون رو بدبخت کردند راننده رو کرد به علی _خودمم یه وقتها همینطوری فکر می‌کنم ولی متاسفانه تو تصمیم گیری ضعیف هستنم ده سال از عمرم رو بیخودی اینجا تلف کردم او یه ته ایمانی هم که در ایران داشتم اینجا از دست دادم راننده حرفش رو قطع کرد با دستش یه ساختمونی رو نشون داد _اینجا هم یه هتله امکاناتشم مثل همون قبلی می‌مونه، حالا چرا هتلتون رو عوض می‌کنید؟ با این سوال آقای راننده رنگ از روم پرید یعنی علی دلیلش رو میگه علی جواب داد _خانمم از اونجا خوشش نیومد راننده کنار هتل نگه داشت علی کرایه ش را پرداخت کرد از تاکسی پیاده شدیم وارد هتل جدید شدیم یه سوئیت دو خوابه گرفتیم. وارد سوئیت شدیم قبل از اینکه لباس‌ها رو توی کمد بچینم گوشیم رو برداشتم شماره مامانم رو گرفتم صداش به گوشم خورد _جانم مامان _سلام مامان تو می‌دونستی ملیسا شیطان پرست شده؟ _بله متاسفانه _ای کاش به من می‌گفتی _عزیزم ما تازه همدیگه رو دیدیم به حرف و صحبت ننشستیم که من این چیزها رو برات تعریف کنم اتفاقات امروز رو برای مامانم تعریف کردم تمام مدتی رو که من برای مامانم از ملیسا و... .سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) و فرستادن الکساندر به هتل مون گفتم مامانم با نوچ نوچ و ای وااای عکس العمل نشون میده. حرفهای من که تموم شد صدای نگرانش به گوشم خورد _دایی فریبرز از دست این دختر، بیچاره شده اون پسره که میگی الکساندر با ملیسا دوست شده ملیسا رو شیطان پرست کرده هرچی هم اون پسره بگه این دختر مو به مو گوش می‌کنه کار خوبی کردی که هتل تون رو عوض کردید _مامان من دیگه نمی‌خوام اینجا بمونم می‌خوام سریع برگردم ایران _ای وای مادر تو هنوز یک شبم نیست اینجا موندی، انقدر دلم می‌خواد باهات تنها شم با هم حرف بزنیم _مامان می‌ترسم ملیسا بلایی سرم بیاره _آره بعیدم نیست راست میگی دلم برای مامانم سوخت بهش گفتم _سوسن تصمیمش رو گرفت که با ما بیاد ایران، حالا تا بریم و براش پاسپورت بگیریم زمان می‌بره ما هم میتونیم همدیگر رو ببینیم _آخی سوسن قبول کرد با شما بیاد ایران چقدر خوب ،گرچه خیلی دلم براش تنگ میشه ولی بچه‌ام اینجا خیلی اذیت میشه. آدرس جدید هتلتون رو بده بیام ببینمتون یه لحظه به خودم گفتم نکنه الکساندر مامانم رو تعقیب کنه جای ما رو یاد بگیره _مامان منو ببخش می‌ترسم یه وقت این پسره شما رو تعقیب کنه ما رو پیدا کنه بهمون آسیب برسونه _نه بابا فکر نکنم مکثی کرد و ادامه داد خب تو پارک قرار بزاریم ،حواسمون به اطراف هست خواستم بگم اونجا هم می‌ترسم بیام که دلم نیومد ناراحتش کنم _باشه مامان ان شاالله فردا قرار می‌گذاریم تو پارک همدیگر رو ببینیم بعد از خداحافظی تماس رو قطع کردم رو کردم به علی... .سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ جمعه ها و ایام تعطیل داستان نداریم 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) _علی جان فردا اول وقت بریم دنبال پاسپورت سوسن و با اولین پروازم بریم ایران تبسمی زد _باشه عزیزم هرچی تو بگی با این حرف علی یاد حرف مامانم افتادم که گفت بین ما فقط تو خوشبختی، مامانم درست میگه من واقعاً با علی خوشبختم، اما با این خونواده درب و داغونم دارم پیش علی خجالت می‌کشم همه جورش رو داشتم جز شیطان پرست واقعا آدم روش نمیشه بگه اینها قوم و خویش من هستند هرچی خونواده علی مومن و با خدا هستند خونواده من بی دین و ایمانند دیگه این یکی هم که شیطان پرست شده با صدای علی که گفت _چرا رفتی تو فکر؟ نگاهم رو دادم بهش اونچه که از ذهنم عبور کرده بود رو بهش گفتم _این چه حرفیه می‌زنی عزیزم من تو رو انتخاب کردم و قصد زندگی با تو رو دارم اقوام توام هرچه باشند به خاطر تو برای من عزیز و محترمند البته ناراحت نشی ها به غیر از ملیسا چون با این رقم دیگه نمی‌تونم کنار بیام حرف‌های علی خیلی بهم قوت قلب داد نفس عمیقی کشیدم _ملیسا آخر انحرافه راهی که اون داره میره جز نابودی پایان دیگه‌ای براش نیست صدای زنگ گوشیم بلند شد گوشی رو برداشتم جواب بدم رو کردم به علی _دایی فریبرزه _باشه جواب بده دکمه تماسو زدم _سلام دایی _سلام سحر جان بابت رفتار ملیسا من ازت معذرت می‌خوام _دایی من خیلی پیش شوهرم خجالت کشیدم من همه جوره بی‌دینی دیده بودم جز شیطان پرستی چرا گذاشتی ملیسا تو این راه بیفته _قصه‌اش درازه دایی جان حالا سر فرصت برات تعریف می‌کنم، آدرس بهت میدم فردا ناهار بیاید خونه ما دور هم باشیم دایی من از ملیسا میترسم بعد از رفتن شما دوست پسرش رو با چند نفر فرستاد سراغ ما... .سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
میخواستم ازش بپرسم که من رو میخواد یا نه ولی هر کاری میکردم روم نمیشد از طرفی هم همه فکر و ذکرم شده بود صدیقه. اومدم پیش صاحب خونم با خجالت گفتم محترم سادات میخوام برام مادری کنی با روی باز جواب داد. چشم حسن جان بگو ببینم باید چیکار کنم سرم رو انداختم پایین و روم نشد بگم محترم سادات گفت میخوای برات برم خواستگاری صدیقه مشد عباس با تعجب سرم رو گرفتم بالا شما از کجا میدونی؟ خنده ای کرد. حالا بماند که از کجا میدونم باشه میرم پیش مادرش و صدیقه رو برات خواستگاری میکنم تو دلم گفتم وااای آبروم رفت حتما اگر محترم سادات فهمیده خیلی ها فهمیدن و به روی من نیاوردن. فردای اون روز محترم سادات من رو دید بهم گفت... https://eitaa.com/joinchat/3695968317C061460af4d این داستان بر اساس واقعیت هست و عاشقی هم همیشه بوده حالا اگر دوست داری یکی از عشق‌های قدیمی رو بخونی ببینی چه جوری بوده بیا توی این کانال👆👆
از مسجد اومدم بیرون پیچیدم تو کوچمون همزمانم رضا از کوچه اومد بیرون و ما دوتایی با هم روبرو و چشم تو چشم شدیم من یه لحظه دلم ریخت و قلبم شروع کرد به زدن هر چی کردم که بگم سلام نتونستم رضا که حال من رو دید لبخند ملیحی زد و گفت سلام من لال شدم و نتونستم جواب بدم حتی روی نگاهمم کنترل نداشتم بی اختیار نگاهم تو نگاهش قفل شد... با صدای بابام که گفت _اینجا چه غلطی میکنی گم شو برو تو خونه نگاهم رو از رضا گرفت و برگشتم سمت بابام و چشمم افتاد به... https://eitaa.com/joinchat/4132962888Ce54afeabfb
کیسه شاباشهامون را جاری وسطیم دستش گرفته بود خودش را به زور اون وسط جا داده بود بگه اینجا همه کاره ام هر چی شاباش میگرفتم مینداختم تو کیسه اما اخر شب کیسه شاباشها را پیچوند بعد از عروسی بهش گفتیم شاباشها را بده گفت... https://eitaa.com/joinchat/4282843726C485a05f85d
🎓 کاردانی و کارشناسی معتبر برای شاغلین بدون آزمون ✨ پذیرش ترم بهمن (ظرفیت محدود) ✅ ثبت‌نام رسمی سازمان سنجش فرم مشاوره رایگان و ثبت نام https://mat-pnu.ir/4 ایدی پشتیبانی🆔 @hamrahanfarda_admin برای پاسخ دهی بهتر به دلیل حجم زیاد پیام ها لطفا فرم ثبت نام را تکمیل کنید تا کارشناسان ما با شما تماس بگیرند
کسب درآمد 20+ میلیون از طلا 🔥ارزش این آموزش بیش از ۲ میلیونه و فقط همین امروز شده 💯 همین الان روی لینک زیر کلیک کن تا ظرفیتش تموم نشده🏃🏻👇🏻 https://land.amiriravani.com/tala/ 💥🎁هدیه ویژه برای ۱۰۰ نفر اول
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌این فیلم بر اساس داستان واقعی ساخته شده است 🧨 ⛔️❗️ ✔️@nikmehr_company01 ✔️https://eitaa.com/Sanaat_Bazargani_Nikmehr ❌ با ما همراه باشید❗️
مداحی_آنلاین_اخلاق_کریمانه_امام_هادی_استاد_فاطمی_نیا.mp3
2.76M
🏴🥀 اخلاق کریمانه امام هادی(ع) (ع) 🏴 🎙آیت‌الله فاطمی‌نیا(ره) 🏴🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃 ـــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
کیسه شاباشهامون را جاری وسطیم دستش گرفته بود خودش را به زور اون وسط جا داده بود بگه اینجا همه کاره ام هر چی شاباش میگرفتم مینداختم تو کیسه اما اخر شب کیسه شاباشها را پیچوند بعد از عروسی بهش گفتیم شاباشها را بده گفت... https://eitaa.com/joinchat/4282843726C485a05f85d
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) ناراحت جواب داد _راست میگی دایی ؟بهتون آسیب زدن؟ _دایی جان فکر نمی‌کنم برای آسیب زدن به ما اومده بودن اونا قصد کشتن ما رو داشتن ببخشید دایی من نمی‌تونم دعوت شما را قبول کنم چون حتماً از طرف ملیسا آسیب می‌بینیم. یه پلید به شیطان گفتم دخترت قصد کشتن ما رو کرده _دایی من باهاش صحبت می‌کنم غلط کرده _دایی جان من یه سری مطالعه کردم در مورد این شیطان پرستها اینا اصلاً رحم ندارن سر به سر ملیسا بزاری شما و زن دایی رو هم می‌کشه شیطان عقل و احساس و عاطفه و رحم را از این‌ها می‌گیره تبدیلشون می‌کنه به یه موجود خونخوار این‌ها هر از گاهی برای تشکر از خدا یکی از بچه‌های نوزاد و کودک خودشون را قربانی می‌کنند. _سحر جان اینجورییم که تو میگی نیست _چرا دایی جان همینجوریه که من میگم من اصلاً نمی‌تونم دعوت شما رو قبول کنم _سحر جان یه جا قرار بزار بیام باهات صحبت کنم برات توضیح بدم _نه دایی ، الانم حالم خوب نیست مجبورم باهاتون خداحافظی کنم خدانگهدار دایی صبر نکردم جواب بده تماس رو قطع کردم نگاهم رو دادم به علی _نمی‌دونم چرا احساس می‌کنم دعوت دایی از ما یه دسیسه است ابرو داد بالا _ما که از اون طرف خبر نداریم در موردش دیگه اصلاً صحبت نکن به هیچکس هم نگو که کی می‌خوایم بریم و کجا هستیم ببخشید سحر جان حتی به مامانتم نگو من نمیگم مامانت با ملیسا هم فکره یا باهاشون همکاری می‌کنه ولی خب دیگه حرف رو که به چند نفر بگی بالاخره یه وقت به نا اهلش میرسه _درست میگی علی جان چشم... .سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ جمعه ها و ایام تعطیل داستان نداریم 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
🎓 کارشناسی معتبر برای شاغلین بدون آزمون ✨ ثبت‌ نام ترم بهمن در دانشگاه‌های مورد تأیید وزارت علوم 🚀 ✅ ثبت‌نام رسمی سازمان سنجش فرم ثبت نام https://mat-pnu.ir/5 ایدی پشتیبانی🆔 @hamrahanfarda_admin برای پاسخ دهی بهتر به دلیل حجم زیاد پیام ها لطفا فرم ثبت نام را تکمیل کنید تا کارشناسان ما با شما تماس بگیرند