هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
من ماهمنیرم. دختری زیبا و سرکش که فقط به فکر خوشگذرانی بودم و با دوستم شهناز همش دنبال هیجان بودیم. یبار که پدر و مادر شهناز به مسافرت خارج از کشور رفتن ترتیب یه مهمونی توپی رو داد و از طریق رفیقاش ۲۰نفر مهمون باعشق و اهل حال رو گلچین کرده بود که وسط مهمونی جا نزنن و تا آخر بازی پایه باشن. یه مهمونی بی سابقه میشد، با یه #بازی_مهیج
قضیه از این قرار بود که شب مهمونی همه لحظه ورود چشم بند داشته باشن و مهمونا همدیگرو نبینن. ده تا دختر و ده تا پسر با چشم بسته یارشون رو انتخاب کنن و باهم خوش بگذرونن....
اونشب رسید و همه چیز خوب پیش رفت تا لحظه ای که یارگیری تموم شد و قرار شد چشمبندامونو باز کنیم و هرکس با یار انتخابی خودش روبرو بشه. چشم بندم که باز شد با دیدن چهرهی آشنای روبروم دنیا روی سرم آوار شد. میدونستم دیگه زندهم نمیذاره و هیچ راه فراری نداشتم. اومدم ازش فاصله بگیرم که یهو...😓👇
https://eitaa.com/joinchat/423821411C3abf031035