رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۹۴
دستهای مهدی رو شستم بردم تو اتاق خودش ، رو کردم به زهرا
_دختر خوبی باش حرف مامان رو گوش کن مواظب مهدی باش من برم آشپزخانه رو تمیز کنم، تا منم بعد از ظهر شما رو ببرم پارک
آخ جون گفت و پرید بالا پایین نگاهشو داد به مهدی
_بیا ساکت باشیم که مامان ببرمون پارک
لبخندی به شیرین زبونی زهرا زدم و در اتاق رو بستم اومدم آشپزخانه رو تمیز کردم برگشتم پیش سوسن
_عه لباسهاتو درآوردی
_آره پوشیدم ببینم بهم میاد، آبجی به نظرت مامان برای مراسم عقد ما میاد؟
_آره چرا نیاد
_تو اینجوری میگی که به من دلداری بدی اون هوشنگی که من میشناسم بدجنستر از این حرفاس که اجازه بده مامان بیاد ایران از طرفی کلی باید پول بلیط بده هوشنگ از این پولها برای من خرج نمیکنه
_من به علی گفتم که هوشنگ هزینه اومدن به ایران رو نمیده علی هم با مامان صحبت کرد گفت هزینه بلیط رفت و برگشتتون رو خودم میدم مامانم خیلی خوشحال شد و تشکر کرد
لبخند پهنی زد و کشدار گفت
_راست میگی آبحی وای که شما زن و شوهر چقدر خوبید من چند روزه ماتم گرفتم میگم مامان پول نداره هوشنگم بهش نمیده پس سر عقد من نیست
دستم را گذاشتم روی شونهاش
_کارت رو بسپار به خدا، خدا خودش جور میکنه
سوسن دستاشتو مشت کرد سرش رو گرفت رو به آسمون
_الحمدالله شُکراً شُکرا، خدایا شکرت که با عنایت تو همه چی داره به خوبی پیش میره...
.سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۹۵
_آفرین سوسن جان همیشه شاکر خدا باش
صدای زنگ گوشیم بلند شد گوشی رو از روی اُپن برداشتم صفحه اش رو نگاه کردم، رو کردم به سوسن
_پاشو بیا مامانه
سوسن سریع اومد کنارم ایستاد دکمه تماس رو زدم
_سلام مامان جون خوبی؟
با صدای گرفتهای که معلومه خیلی گریه کرده جواب داد
_نه سحر جان بیچاره شدیم بدبخت شدیم خواهرت به خاک سیاه نشست
مضطرب و نگران پرسیدم
_چرا مامان، چی شده؟
_سیاوش مُرد شوهر خواهرت مُرد
ناخواسته لحظه مرگ سیاوش که تو خواب دیده بودم جلوی چشمهام مجسم شد و مجدد وحشت همون موقع به جونم افتاد دستهام شروع کرد به لرزیدن نه به خاطر فوت شوهر خواهرم بلکه به خاطر اون وضعیتی که تو خواب دیدم که چه جوری جون داد زبونم بند اومد نتونستم با مامانم حرف بزنم مامانمم مکرر از پشت گوشی میگه
_سحر جان، سحر خوبی مادر؟ تو چِت شد؟
صدای گریهش بلند شد و ادامه داد
_به خودت مسلط باش مادر
سوسن دستش رو دراز کرد
_آبجی گوشی رو میدی
گوشی رو دادم به سوسن دیگه طاقت ایستادن ندارم نشستم کنار اُپن
صدای سوسن رو میشنوم که میگه
_مامان سیاوش مُرد
_سارا حالش چطوره؟
_چرا مرد؟
_ای وای حتما بازم در مشروب خوردن زیاده روی کرد ،آره؟
ببین بیشعور چه جوری با ندونم کاریش خواهرمون رو بد بخت کرد
با شنیدن این حرف از سوسن دیگه مطمئن شدم که اونچه که در خواب دیدم به سر سیاوش بدبخت اومده
سوسن ادامه داد
_فکر نمیکنم بتونه صحبت کنه سحر خیلی حالش بد شد اگه اجازه بدی مامان ما خودمون بهت زنگ بزنیم فعلاً خداحافظ،
_باشه باشه حتماً از حال سحر بهت خبر میدم...
.سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
.
کپی حرام
جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم🌷
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۹۶
_فکر نمیکنم بتونه صحبت کنه مامان سحر خیلی حالش بد شد اگه اجازه بدی ما خودمون بهت زنگ بزنیم
_باشه چشم حتماً از حال سحر بهت خبر میدم
سوسن تماس رو قطع کرد فوری رفت توی آشپزخانه یه لیوان آب قند درست کرد آورد لیوان رو گذاشت در دهنم
صدای نگرانش به گوشم خورد
_آبجی بخور
نمیتونم بخورم ولی برای اینکه سوسن رو آروم کنم به هر زحمتی بود کمی ازش خوردم
_چی شد آبجی یعنی انقدر فوت سیاوش ناراحتت کرد
با زحمت همه قدرتم رو جمع کردم
_ ناراحت مرگ ناگهانی سیاوش و بی سرپرستی سارا هستم اما بدی حالم به خاطر اینه که من چهار سال پیش خواب جون دادن سیاوش را دیدم
سوسن نمیدونی چقدر وحشتناک جونش رو گرفتن واای که اگر گناهکاران بدونن وقتی گناه کبیره انجام میدن انقدر باید سخت جون بدن هیچ وقت سمت این کارهای ممنوعه نمیرفتن
_مگه چه خوابی دیدی که تو را اینجوری کرده
سر تکون دادم
_وحشتناک سوسن جان خیلی وحشتناک
_میشه برام بگی؟
_بزار یه کم حالم جا بیاد چشم
سوسن یه بالشت برام آورد
_آبجی دراز بکش
سرم رو گذاشتم روی بالش و دراز کشیدم چشمهام رو گذاشتم روی هم همون صحنه اومد جلوی نظرم به خودم لرزیدم و نشستم
سوسن دستش رو گذاشت روی دستم
_چرا داری میلرزی آبجی تو رو خدا خوب شو من دارم میترسم
صدای زنگ خونه بلند شد سوسن ایستاد قدم برداشت به سمت آیفون
رو کرد به من
_آبجی مرضیه خانمه در رو باز کنم؟
_آره عزیزم باز کن
گوشی رو برداشت
_سلام مرضیه خانم بفرمایید
دکمه آیفون را زد رفت استقبال مرضیه صدای سلام و احوالپرسی شون به گوشم خورد سوسن گفت
_چه خوب شد اومدید...
#فصل_دو_رمان_نرگس_شروع_شد👇👇
.سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام
جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم🌷
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۹۷
سحر حالش خوب نیست
_ای وای چرا الان کجاست؟
_کنار آشپزخانه دراز کشیده
مرضیه اومد بالا سرم
_سلام سحر جان چی شده چرا اینطوری شدی تو؟
_شوهر خواهرم از دنیا رفت
_متاسفم تسلیت میگم خدا بیامرزدش میخوای کمکت کنم بشینی
سرم رو تکون دادم
_آره
بازوم رو گرفت خودمم کمک کردم نشستم
مرضیه نگاهش رو داد به من
_انا لله و انا الیه راجعون همه از خداییم و به سوی خدا برمیگردیم از دست دادن نزدیکان واقعاً سخته ولی باید صبور باشی یه نگاه بنداز به سوسن ببین چه رنگ و رویی کرده تو الان باید زنگ بزنی به سارا روحیه بدی مطمئناً خواهرت منتظر تلفن توئه زنگ بزن بهش به خدا امیدوارش کن
_مرضیه جان اونا به خدا اعتقادی ندارن
_خیلی خوب به آینده امیدوارش کن با هر زبونی که میتونی تلاش کن که آرومش کنی
_باشه
_گوشیت رو بیارم بهش زنگ بزنی
نه الان نمیتونم بذار یه کم حالم جا بیاد بعد زنگ میزنم
_اصلا ازت انتظار این همه بی طاقتی رو نداشتم
_مرضیه جان یادته من تو مسجد بودم حالم خراب شد بردنم بیمارستان
_آره یادمه
_من اونشب خواب همچین روزی رو دیده بودم، خوابم رو که برات گفتم
_نه از خوابت بی اطلاعم یا اگر هم گفتی من یادم رفته
نفس عمیقی کشیدم و چیزی اونشب توی خواب دیده بودم برای مرضیه تعریف کردم، سوسن که با دقت به حرفهای من گوش میداد پرسید
_آبجی مگه نمیگن انسانها خودشون مسیرشون رو انتخاب میکنند
نگاهم رو دادم به سوسن
_چرا دقیقا همینطوره
_پس چرا اتفاقی که چهار سال بعد افتاده رو بهت نشون دادن و الانم دقیقا همونطوری شده
کمی جا به جا شدم..
#فصل_دو_نرگس_شروع_شد👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1335361580Cc57190d80f
.سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۹۸
سوسن جان خداوند حکیم و علیمه یعنی میدونه بنده اش چه راهیو انتخاب میکنه وگر نه ماها رو برای مسیر انتخاب آزاد گذاشته
مرضیه نگاهش رو داد به من
_انگار حالت بهتر شد میتونی به سارا زنگ بزنی؟
_آره میتونم
رو کرد به سوسن
_گوشی خواهرت رو بیار بهش بده یه زنگ بزنه به سارا تسلیت بگه
سوسن گوشی را از روی اُپن برداشت رو کرد به من
_آبجی شماره سارا رو برات بگیرم
_بگیر عزیزم
شماره رو گرفت و گوشی رو داد به من بعد از خوردن چند بوق سارا با صدای گرفته از گریه جواب داد
_ای وای سحر دیدی بدبخت شدم دیدی سیاه بخت شدم با دوتا بچه چه خاکی به سرم بریزم ایکاش اینی که تو شکممه خودش بمیره اگرم نمیره من میرم سقطش میکنم بچه بی بابا رو من چطوری بزرگ کنم
میخوام جوابش رو بدم اما بغض گلوم رو گرفته به هر سختی هست با صدای گرفته جواب دادم
_عزیزم شریک غمت هستم صبور باش همه چی درست میشه
_چی درست میشه شوهرم رو بردن آماده کنن برای قبرستون کجاش درست میشه آی سیاوشم
سحر
_جانم
_ پاشو بیا اینجا سحر ، به علی آقا بگو بلیط بگیره بیاد اینجا از ملیسا نترسین اونم الکساندر با یه دختر دیگه دوست شده رگش رو زده دیشب تو بیمارستان تموم کرده هیچ خطری تهدیدتون نمیکنه سوسن رو بردار با علی آقا بیاید
با شنیدن خبر خودکشی ملیسا حالت شوک بهم دست داد با صدای بریده بریده گفتم
چی میگی سارا....
.سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم🌷
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۹۹
_آره باور کن، ما هم الان فهمیدیم مامان زنگ زد به دایی گفت بلند شو بیا سیاوش از دنیا رفت که صدای گریه دایی از پشت گوشی بلند شده و گفته
ملیسا دیشب رگهای هر دو دستش رو زده، تا فهمیدن بردنش بیمارستان اما به دلیل خونریزی زیاد از دنیا رفته
_آخی بیچاره دایی و زن دایی
اون رو ولش کن شوهر جوون من رو بگو که مثل گل جلوی چشمام پرپر شد اگر بودی میدیدی که دخترم چطوری بالای سر باباش زجه میزد دلت کباب میشد
_ان شاالله خدا بهت صبر بده، عزیزم
_سحر جان فوت سیاوش رو به علی آقا گفتید، خبر داره
_نه هنوز نگفتم، بیاد خونه بهش میگم
_باشه هر وقت صلاح دونستی بگو، فقط خیلی زود بیا که حضورت برام قوت قلبه
_باشه عزیزم
بعد از خداحافظی تماس رو قطع کردم گوشی رو گرفتم سمت سوسن
_بیا بزارش رو اُپن
مرضیه رو کرد به من
_ببخشید سحر جان سارا گفت که انگار یه خانمی خود کشی کرده اینجوری شنیدم، البته من قصد فال گوشی نداشتم صدای گوشیت بلنده شنیدم
_آره دختر داییم با یه پسری که شیطان پرست بوده دوست شده. اونم دختر دایی من ملیسا رو شیطان پرست کرده. بعد پسره با یه دختر دیگه دوست شده ملیسا هم طاقت نیاورده خودکشی کرده و از دنیا رفته
_آخی بیچاره چه گناهان بزرگی انجام داده. اول دوستی با نامحرم بعد شیطان پرستی آخرشم خودکشی آدم چی بگه !!ما که دعا میکنیم خدا از تقصیراتش بگذره
دستم رو گرفتم رو به آسمون
_ان شاالله
_حالا شما میخواین برید کانادا
_والا چی بگم اگه شرایط کاری علی ردیف باشه حتماً میریم اگرم نتونه که دیگه مجبورم چند روز بگذره بعد برم...
.سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم🌷
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۴۰۰
_درست میگی حق با توئه سحر جان
اگه اجازه بدی من دیگه برم
_پس چرا انقدر زود تو همین الان اومدی؟
_دلم برات تنگ شده بود گفتم یه دقیقه بیام ببینمت و برم ، امشب مهمون داریم مجبورم که برم حالا ان شالله برو کانادا و بیا بعد یه روز میام سر فرصت بشینیم با هم صحبت کنیم
_باشه عزیزم مزاحمت نمیشم
مرضیه خداحافظی کرد رفت سارا رو کرد به من
_آبجی یعنی خواستگاری من امشب به هم میخوره
با این حرفش رفتم تو فکر چیکار کنیم بگم بیان که اصلاً حوصله ندارم بگم نیان این بچه کلی از دیروز به خودش رسیده لباس تهیه کرده
سوسن نگران پرسید
_چی شد آبجی چیکار کنیم؟
_نمیدونم سوسن جان خودمم موندم بذار به علی بگم اون همیشه تصمیم های خوبی میگیره
سوسن بدون اینکه من بگم فوری گوشی رو از روی اُپن برداشت گرفت سمتم
_بیا آبجی میخوای زنگ بزنی
گوشی رو ازش گرفتم تبسمی بهش زدم شماره علی رو گرفتم بعد از چند بوق جواب داد
_سلام سحر جان خوبی؟
_سلام خیلی ممنون
_چی شده چرا صدات گرفته است
_شوهر سارا امروز بر اثر ایست قلبی از دنیا رفته
_عه واقعا؟
_البته من خودم میگم ایست قلبی چون که متاسفانه در حال خوردن مشروب از دنیا رفته
با لحن ناراحتی گفت
_ مطمئنی که بر اثر مشروب بوده
_آره علی جان من خودم تو خواب دیدم
_خوبی سحر؟ میدونی داری چه حرفی میزنی
_ حالا تو بیا من برات میگم من مطمئنم بر اثر مشروب خوری مرده
_استغفرالله ربی و اتوب الیه دیگه نگی این حرف رو سحر، خدا بیامرزدش عمرش تموم شده مرده تمام
_باشه علی جان حالا یه مسئله دیگه امشب خواستگاری سوسنه با توجه به اینکه این بنده خدا فوت کرده ما چیکار کنیم
مکثی کرد و جواب داد...
.سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۴۰۱
_اگه نظرم رو بگم ناراحت نمیشی؟
_این چه حرفیه میزنی علی جان اولاً با شناختی که من از تو دارم همیشه بهترین پیشنهادات و نظرات رو داشتی دوماً خودم دارم ازت نظر میخوام دیگه چرا باید ناراحت شم
_من میگم بزار خواستگاری سوسن انجام بشه منم الان شرایط رفتن به کانادا رو ندارم یک ماه دیگه میتونم بیام البته اگه بخوای همین الان برنامههای تو رو جور میکنم با سوسن برید و چند روز بمونید و برگردید اما اگه بخوای منم بیام من یک ماه دیگه میتونم بیام ولی خواستگاریِ سوسن بذار انجام شه حالا مراسم بعدیش رو تا چهلم سیاوش عقب میندازیم
_علی جان حالا من یه چیزی بگم تو ناراحت نمیشی
_نه عشقم چرا ناراحت شم حرفت رو بزن
خواستگاری رو باشه امشب انجام بشه ولی یک ماه دیگه خیلی دیره سارا اصلا حال روحیش خوب نیست اگه بشه بلیط من و سوسن رو بگیر بریم چند روز بمونیم و برگردیم بعد شرایط تو که ردیف شد باز میریم بهشون سر میزنیم
_باشه من براتون بلیط میگیرم برید
_ممنونم ازت
بعد از خداحافظی تماس رو قطع کردم سوسن مکالمه ی من و علی رو شنید خوشحال لبخندی دندون نمایی زد
_خدا را شکر پس خواستگاری من امشب انجام میشه
نفس عمیقی کشیدم
_آره
_ببخشید آبجی ما خودمون بریم میوه و شیرینی بگیریم یا علی آقا سر راهش میگیره میوههایی که تو یخچاله به درد مهمون نمیخوره
_پیام میدم به علی میگم خودش بخره
صدای زنگ گوشیم بلند شد. سوسن گوشیم رو از روی اُپن برداشت گرفت سمتم
_بیا آبجی مرضیه ست
دکمه تماس رو زدم
_سلام مرضیه جان
_سلام ببین من برای یه کار مهمی اومده بودم اونجا حال تو رو که دیدم فراموش کردم بهت بگم...
.سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۴۰۲
_جانم چه حرفی بگو
_ میخوام به خودت بگم تو هم صدای گوشیت بلنده یه جایی برو که سوسن حرفای ما رو نشنوه
سوسن که شنید مرضیه چی میگه دلخور گفت
_حالا دیگه من نامحرم شدم
گوشی رو از دهنم فاصله دادم
_نه عزیز دلم تو نامحرم نیستی ولی شاید یه مسئلهای هست دوست نداره کسی دیگهای بشنوه
اومدم تو اتاق خوابمون درو بستم
_جانم، سوسن نمیشنوه بگو
_شما در مورد خواستگار سوسن چقدر تحقیق کردید، این پسره رو خوب میشناسید
_عرفان پسر خواهر شریک علی هسن و چون حسن آقا شریک علی، معرفی کرده نه خیلی تحقیق نکردیم
_علی آقا که ماشالله خیلی دوراندیشه و به قول خودت همیشه تصمیمهای خوبی میگیره ولی فکر کنم این بار شما رکب خوردید شایدم دایی آقا عرفان این موضوع رو ندونه سحر جان منم خیلی اتفاقی متوجه شدم
_خب حالا بگو چی شده
_عرفان زن داره
_چی میگی مرضیه عرفان بیست و چهار سالشه یعنی یه زن دیگه گرفته
_آره یه خانم بیوه همسرشه حالا عقد دائمه یا موقت رو من نمیدونم
حال من که به خاطر فوت ناگهانی سیاوش خراب هست با شنیدن این حرف واقعاً فشارم افتاد انقدر که نمیتونم گوشی رو دستم نگه دارم
_مرضیه جان دستت درد نکنه گفتی بزار علی بیاد بهش بگم ببینم چه تصمیمی میگیره
_سحر انگار حالت بد شد، آره
_به نظرت نباید بد بشه اون از اتفاقی که برای شوهر سارا افتاده اینم برای خواستگار سوسن دیگه به نظرت حالی برا من میمونه
_به خدا شرمندتم گفتم بگم که دیر نشه
_کار خوبی کردی اتفاقاً امشب خواستگاری سوسنه
کپی حرام⛔️
جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم🌷
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۴۰۳
هر چقدر که اینها بیشتر با هم آشنا بشن و همدیگرو ببینن محبتشون بیشتر به دل هم میافته مخصوصاً سوسن که یه دختز احساسی هم هست خیلی ممنون ازت مرضیه جان تو همیشه به داد من رسیدی و میرسی
_خواهش میکنم من تو رو مثل خواهر خودم میدونم ببخشید سحر جان از صدات معلومه که انگار فشارت افتاده سوسن رو صدا کن یه آب قند بهت بده حالت جا بیاد خدا رو هم شکر کن که زود فهمیدی میدونی اگه بعد از عقد متوجه میشدی، سوسن چه آسیب روحی میدید
_آره درست میگی همین الانشم انقدر دلباخته این پسره شده که نمیدونم چه جوری بهش بگم.
مرضیه تو چه جوری متوجه شدی که عرفان زن داره
_دیروز ما خونه زن عموم بودیم موقع خداحافظی که اومدیم بیرون یه ماشین پرشیا نگه داشت یه پسری شبیه همون عکسی که تو بهم نشون دادی گفتی خواستگار سوسن هست از ماشین پیاده شد و زنگ خونه رو به رویی رو زد، از زن عموم سوال کردم این آقا رو میشناسی گفت آره الان یک سالی هست که با شهلا ازدواج کرده اتفاقاً این زنه از خودش بزرگتره و از همسر قبلیشم یه بچه داره
اول به خودم گفتم شاید شبیه به عرفان باشه ولی وقتی برگههای تبلیغاتی رستوران پرهام رو جلوی ماشین دیدم یادم اومد بهم گفتی که خواستگار سوسن ، پخش غذا به نام پرهام داره دیگه مطمئن شدم که خودشه. حالا به علی آقا بگو، بزار خودش پرس و جو کنه ببینه من درست میگم یا نه
_باشه عزیزم بیاد حتما بهش میگم بازم خیلی خیلی ازت تشکر میکنم که بهم گفتی
_خواهش میکنم وظیفم بود کاری نداری
سحر جان
_نه عزیزم
بعد از خدا حافظی تماس رو قطع کرد...
کپی حرام⛔️
جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم🌷
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۴۰۴
دراز کشیدم روی تخت رفتم تو فکر چیکار کنم چه جوری به خواهرم بگم
صدای تقه در اومد
فهمیدم سوسنه .حرفی نزدم دوباره تقه ای زد و گفت
_میتونم بیام تو
ناچار جواب دادم
_بیا تو سوسن جان
وارد اتاق شد نگاهی به من انداخت و نگران پرسید
_چی شده آبجی چرا انقدر رنگ روت پریده
_فکر کنم فشارم افتاده میری آب قند برام بیاری حتماً توش گلاب بریز
چشمی گفت و از اتاق بیرون رفت . چند لحظه بعد با یه لیوان آب قند اومد کنارم نشست لیوان را گرفت سمتم
_پاشو بخور
نشستم از دستش گرفتم و خوردم و دوباره دراز کشیدم
سوسن دوتا بالشت گذاشت زیر پاهام که زودتر فشارم بیاد بالا صدای زنگ تلفن خونه بلند شد سوسن به سرعت رفت و گوشی رو آورد داد دستم و ذوق زده گفت
_بیا باهاش حرف بزن شکوه خانم مامان عرفانه میخواد در مورد خواستگاری امشب صحبت کنه
گوشی را از دستش گرفتم
_سلام شکوه خانم حالتون خوبه
_سلام سحر جان شما چطوری خوبی؟ _الحمدالله خدا را شکر منم خوبم
_قرارمون سر جاشه دیگه ما امشب میایم خونه شما
اول خواستم بگم اجازه بدید من یه بار دیگه با علی صحبت کنم که چشمم افتاد به چهره نگران سوسن جواب دادم
_بله تشریف بیارید
خداحافظی کردم گوشی رو گذاشتم بالای سرم سوسن نگاه دلخورانه ای بهم انداخت و با لحن معترضی پرسید
_آبجی چرا انقدر سرد با شکوه خانم برخورد کردی؟
_نه سوسن جان خودت که دیدی باهاش حال احوال کردم ، گفتم که تشریف بیارید
سری تکون داد
_نه مثل همیشه نبودی اتفاقا خیلی سرد برخورد کردی
_ببخشیدسوسن جان به خاطر فوت شوهر سارا از درون خیلی ناراحتم...
.سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم🌷
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۴۰۵
_ببخشید سوسن جان به خاطر فوت شوهر سارا از درون خیلی ناراحتم این ناراحتیم رو ناخواسته به ظاهر هم نشون دادم
_الان که شکوه خانم نمیدونه شوهر خواهر ما فوت کرده فکر میکنه ما تحویلش نگرفتیم اگه پشیمون بشن چی؟
نگاهی بهش انداختم و دلم برای این تفکرات معصومانش سوخت، ای کاش میتونستم الان واقعیت رو بهش بگم! آهی کشیدم
_نه عزیزم پشیمون نمیشن کجا میتونن دختر به زیبایی و نجابت تو پیدا کنن
_تو این حرفها رو میزنی که دل من خوش بشه وگرنه که به قول خودت جوینده یابنده است
_به دلت بد نیار ان شاالله که شکوه خانم ناراحت نشده
لیوان آب قندی رو که برای من آورده بود از بالای سرم برداشت و دلخور از اتاق بیرون رفت . تا عصر که علی اومد خونه سوسن همینجوری ناراحت بود منم تلاش نکردم باهاش صحبت کنم به خودم گفتم شاید همین حالش یه آمادگی بشه برای پذیرفتن واقعیت. بعد از اینکه علی ماشین را تو حیاط پارک کرد وارد خونه شد به استقبالش رفتم
_سلام حالت خوبه خدا قوت
_سلام عزیزم تو خوبی چه خبر
_خبری برات دارم که اگه بشنوی شوکه میشی
ابرو داد بالا
_چی شده انشالله که خیره مگه به غیر فوت شوهر خواهرت اتفاق دیگهای هم افتاده سوسن کجاست حالش خوبه؟
_سوسن تو اتاقشه، حتما متوجه اومدن تو نشده صبر کن یه چایی برات بیارم بخور خستگیت در بره برات تعریف میکنم چی شده
باشه ای گفت و رفت سمت رخت آویز لباسهاش رو عوض کرد نشست روی مبل دو تا چایی ریختم سینی چایی رو گذاشتم رو میز ، کنارش نشستم و هرچی مرضیه برام گفته بود رو بهش گفتم
از شنیدن این حرف حالش گرفته شد و اخمی به پیشونیش نشست و گوشیش روبرداشت یه شماره گرفت بعد از چند لحظه صدای جواد آقا شریکش اومد...
.سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚