eitaa logo
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
8.7هزار دنبال‌کننده
60 عکس
28 ویدیو
1 فایل
فروش اشتراکی #کپی‌حرام لینک کانال تبلیغ https://eitaa.com/joinchat/2133066056C2ee169d2aa
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) _درست میگی حق با توئه سحر جان اگه اجازه بدی من دیگه برم _پس چرا انقدر زود تو همین الان اومدی؟ _دلم برات تنگ شده بود گفتم یه دقیقه بیام ببینمت و برم ، امشب مهمون داریم مجبورم که برم حالا ان شالله برو کانادا و بیا بعد یه روز میام سر فرصت بشینیم با هم صحبت کنیم _باشه عزیزم مزاحمت نمی‌شم مرضیه خداحافظی کرد رفت سارا رو کرد به من _آبجی یعنی خواستگاری من امشب به هم می‌خوره با این حرفش رفتم تو فکر چیکار کنیم بگم بیان که اصلاً حوصله ندارم بگم نیان این بچه کلی از دیروز به خودش رسیده لباس تهیه کرده سوسن نگران پرسید _چی شد آبجی چیکار کنیم؟ _نمی‌دونم سوسن جان خودمم موندم بذار به علی بگم اون همیشه تصمیم های خوبی می‌گیره سوسن بدون اینکه من بگم فوری گوشی رو از روی اُپن برداشت گرفت سمتم _بیا آبجی می‌خوای زنگ بزنی گوشی رو ازش گرفتم تبسمی بهش زدم شماره علی رو گرفتم بعد از چند بوق جواب داد _سلام سحر جان خوبی؟ _سلام خیلی ممنون _چی شده چرا صدات گرفته است _شوهر سارا امروز بر اثر ایست قلبی از دنیا رفته _عه واقعا؟ _البته من خودم میگم ایست قلبی چون که متاسفانه در حال خوردن مشروب از دنیا رفته با لحن ناراحتی گفت _ مطمئنی که بر اثر مشروب بوده _آره علی جان من خودم تو خواب دیدم _خوبی سحر؟ می‌دونی داری چه حرفی می‌زنی _ حالا تو بیا من برات میگم من مطمئنم بر اثر مشروب خوری مرده _استغفرالله ربی و اتوب الیه دیگه نگی این حرف رو سحر، خدا بیامرزدش عمرش تموم شده مرده تمام _باشه علی جان حالا یه مسئله دیگه امشب خواستگاری سوسنه با توجه به اینکه این بنده خدا فوت کرده ما چیکار کنیم مکثی کرد و جواب داد... .سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) _اگه نظرم رو بگم ناراحت نمیشی؟ _این چه حرفیه می‌زنی علی جان اولاً با شناختی که من از تو دارم همیشه بهترین پیشنهادات و نظرات رو داشتی دوماً خودم دارم ازت نظر می‌خوام دیگه چرا باید ناراحت شم _من میگم بزار خواستگاری سوسن انجام بشه منم الان شرایط رفتن به کانادا رو ندارم یک ماه دیگه می‌تونم بیام البته اگه بخوای همین الان برنامه‌های تو رو جور می‌کنم با سوسن برید و چند روز بمونید و برگردید اما اگه بخوای منم بیام من یک ماه دیگه می‌تونم بیام ولی خواستگاریِ سوسن بذار انجام شه حالا مراسم بعدیش رو تا چهلم سیاوش عقب میندازیم _علی جان حالا من یه چیزی بگم تو ناراحت نمی‌شی _نه عشقم چرا ناراحت شم حرفت رو بزن خواستگاری رو باشه امشب انجام بشه ولی یک ماه دیگه خیلی دیره سارا اصلا حال روحیش خوب نیست اگه بشه بلیط من و سوسن رو بگیر بریم چند روز بمونیم و برگردیم بعد شرایط تو که ردیف شد باز میریم بهشون سر می‌زنیم _باشه من براتون بلیط می‌گیرم برید _ممنونم ازت بعد از خداحافظی تماس رو قطع کردم سوسن مکالمه ی من و علی رو شنید خوشحال لبخندی دندون نمایی زد _خدا را شکر پس خواستگاری من امشب انجام می‌شه نفس عمیقی کشیدم _آره _ببخشید آبجی ما خودمون بریم میوه و شیرینی بگیریم یا علی آقا سر راهش می‌گیره میوه‌هایی که تو یخچاله به درد مهمون نمی‌خوره _پیام میدم به علی میگم خودش بخره صدای زنگ گوشیم بلند شد. سوسن گوشیم رو از روی اُپن برداشت گرفت سمتم _بیا آبجی مرضیه ست دکمه تماس رو زدم _سلام مرضیه جان _سلام ببین من برای یه کار مهمی اومده بودم اونجا حال تو رو که دیدم فراموش کردم بهت بگم... .سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) _جانم چه حرفی بگو _ می‌خوام به خودت بگم تو هم صدای گوشیت بلنده یه جایی برو که سوسن حرفای ما رو نشنوه سوسن که شنید مرضیه چی میگه دلخور گفت _حالا دیگه من نامحرم شدم گوشی رو از دهنم فاصله دادم _نه عزیز دلم تو نامحرم نیستی ولی شاید یه مسئله‌ای هست دوست نداره کسی دیگه‌ای بشنوه اومدم تو اتاق خوابمون درو بستم _جانم، سوسن نمی‌شنوه بگو _شما در مورد خواستگار سوسن چقدر تحقیق کردید، این پسره رو خوب می‌شناسید _عرفان پسر خواهر شریک علی هسن و چون حسن آقا شریک علی، معرفی کرده نه خیلی تحقیق نکردیم _علی آقا که ماشالله خیلی دوراندیشه و به قول خودت همیشه تصمیم‌های خوبی می‌گیره ولی فکر کنم این بار شما رکب خوردید شایدم دایی آقا عرفان این موضوع رو ندونه سحر جان منم خیلی اتفاقی متوجه شدم _خب حالا بگو چی شده _عرفان زن داره _چی میگی مرضیه عرفان بیست و چهار سالشه یعنی یه زن دیگه گرفته _آره یه خانم بیوه همسرشه حالا عقد دائمه یا موقت رو من نمی‌دونم حال من که به خاطر فوت ناگهانی سیاوش خراب هست با شنیدن این حرف واقعاً فشارم افتاد انقدر که نمی‌تونم گوشی رو دستم نگه دارم _مرضیه جان دستت درد نکنه گفتی بزار علی بیاد بهش بگم ببینم چه تصمیمی می‌گیره _سحر انگار حالت بد شد، آره _به نظرت نباید بد بشه اون از اتفاقی که برای شوهر سارا افتاده اینم برای خواستگار سوسن دیگه به نظرت حالی برا من می‌مونه _به خدا شرمندتم گفتم بگم که دیر نشه _کار خوبی کردی اتفاقاً امشب خواستگاری سوسنه کپی حرام⛔️ جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم🌷 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) هر چقدر که اینها بیشتر با هم آشنا بشن و همدیگرو ببینن محبتشون بیشتر به دل هم می‌افته مخصوصاً سوسن که یه دختز احساسی هم هست خیلی ممنون ازت مرضیه جان تو همیشه به داد من رسیدی و می‌رسی _خواهش میکنم من تو رو مثل خواهر خودم میدونم ببخشید سحر جان از صدات معلومه که انگار فشارت افتاده سوسن رو صدا کن یه آب قند بهت بده حالت جا بیاد خدا رو هم شکر کن که زود فهمیدی می‌دونی اگه بعد از عقد متوجه میشدی، سوسن چه آسیب روحی میدید _آره درست میگی همین الانشم انقدر دلباخته این پسره شده که نمی‌دونم چه جوری بهش بگم. مرضیه تو چه جوری متوجه شدی که عرفان زن داره _دیروز ما خونه زن عموم بودیم موقع خداحافظی که اومدیم بیرون یه ماشین پرشیا نگه داشت یه پسری شبیه همون عکسی که تو بهم نشون دادی گفتی خواستگار سوسن هست از ماشین پیاده شد و زنگ خونه رو به رویی رو زد، از زن عموم سوال کردم این آقا رو می‌شناسی گفت آره الان یک سالی هست که با شهلا ازدواج کرده اتفاقاً این زنه از خودش بزرگتره و از همسر قبلیشم یه بچه داره اول به خودم گفتم شاید شبیه به عرفان باشه ولی وقتی برگه‌های تبلیغاتی رستوران پرهام رو جلوی ماشین دیدم یادم اومد بهم گفتی که خواستگار سوسن ، پخش غذا به نام پرهام داره دیگه مطمئن شدم که خودشه. حالا به علی آقا بگو، بزار خودش پرس و جو کنه ببینه من درست میگم یا نه _باشه عزیزم بیاد حتما بهش میگم بازم خیلی خیلی ازت تشکر میکنم که بهم گفتی _خواهش میکنم وظیفم بود کاری نداری سحر جان _نه عزیزم بعد از خدا حافظی تماس رو قطع کرد... کپی حرام⛔️ جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم🌷 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) دراز کشیدم روی تخت رفتم تو فکر چیکار کنم چه جوری به خواهرم بگم صدای تقه در اومد فهمیدم‌ سوسنه ‌.حرفی نزدم دوباره تقه ای زد و گفت _می‌تونم بیام تو ناچار جواب دادم _بیا تو سوسن جان وارد اتاق شد نگاهی به من انداخت و نگران پرسید _چی شده آبجی چرا انقدر رنگ روت پریده _فکر کنم فشارم افتاده میری آب قند برام بیاری حتماً توش گلاب بریز چشمی گفت و از اتاق بیرون رفت . چند لحظه بعد با یه لیوان آب قند اومد کنارم نشست لیوان را گرفت سمتم _پاشو بخور نشستم از دستش گرفتم و خوردم و دوباره دراز کشیدم سوسن دوتا بالشت گذاشت زیر پاهام که زودتر فشارم بیاد بالا صدای زنگ تلفن خونه بلند شد سوسن به سرعت رفت و گوشی رو آورد داد دستم و ذوق زده گفت _بیا باهاش حرف بزن شکوه خانم مامان عرفانه می‌خواد در مورد خواستگاری امشب صحبت کنه گوشی را از دستش گرفتم _سلام شکوه خانم حالتون خوبه _سلام سحر جان شما چطوری خوبی؟ _الحمدالله خدا را شکر منم خوبم _قرارمون سر جاشه دیگه ما امشب میایم خونه شما اول خواستم بگم اجازه بدید من یه بار دیگه با علی صحبت کنم که چشمم افتاد به چهره نگران سوسن جواب دادم _بله تشریف بیارید خداحافظی کردم گوشی رو گذاشتم بالای سرم سوسن نگاه دلخورانه ای بهم انداخت و با لحن معترضی پرسید _آبجی چرا انقدر سرد با شکوه خانم برخورد کردی؟ _نه سوسن جان خودت که دیدی باهاش حال احوال کردم ، گفتم که تشریف بیارید سری تکون داد _نه مثل همیشه نبودی اتفاقا خیلی سرد برخورد کردی _ببخشیدسوسن جان به خاطر فوت شوهر سارا از درون خیلی ناراحتم..‌. .سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم🌷 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) _ببخشید سوسن جان به خاطر فوت شوهر سارا از درون خیلی ناراحتم این ناراحتیم رو ناخواسته به ظاهر هم نشون دادم _الان که شکوه خانم نمی‌دونه شوهر خواهر ما فوت کرده فکر می‌کنه ما تحویلش نگرفتیم اگه پشیمون بشن چی؟ نگاهی بهش انداختم و دلم برای این تفکرات معصومانش سوخت، ای کاش می‌تونستم الان واقعیت رو بهش بگم! آهی کشیدم _نه عزیزم پشیمون نمی‌شن کجا می‌تونن دختر به زیبایی و نجابت تو پیدا کنن _تو این حرفها رو می‌زنی که دل من خوش بشه وگرنه که به قول خودت جوینده یابنده است _به دلت بد نیار ان شاالله که شکوه خانم ناراحت نشده لیوان آب قندی رو که برای من آورده بود از بالای سرم برداشت و دلخور از اتاق بیرون رفت . تا عصر که علی اومد خونه سوسن همینجوری ناراحت بود منم تلاش نکردم باهاش صحبت کنم به خودم گفتم شاید همین حالش یه آمادگی بشه برای پذیرفتن واقعیت. بعد از اینکه علی ماشین را تو حیاط پارک کرد وارد خونه شد به استقبالش رفتم _سلام حالت خوبه خدا قوت _سلام عزیزم تو خوبی چه خبر _خبری برات دارم که اگه بشنوی شوکه میشی ابرو داد بالا _چی شده ان‌شالله که خیره مگه به غیر فوت شوهر خواهرت اتفاق دیگه‌ای هم افتاده سوسن کجاست حالش خوبه؟ _سوسن تو اتاقشه، حتما متوجه اومدن تو نشده صبر کن یه چایی برات بیارم بخور خستگیت در بره برات تعریف میکنم چی شده باشه ای گفت و رفت سمت رخت آویز لباسهاش رو عوض کرد نشست روی مبل دو تا چایی ریختم سینی چایی رو گذاشتم رو میز ، کنارش نشستم و هرچی مرضیه برام گفته بود رو بهش گفتم از شنیدن این حرف حالش گرفته شد و اخمی به پیشونیش نشست و گوشیش روبرداشت یه شماره گرفت بعد از چند لحظه صدای جواد آقا شریکش اومد... .سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) _سلام علی جان رسیدی خونه؟ _سلام رسیدم ولی یه چیزی شنیدم خیلی به هم ریختم _چی شده؟ _دوست خانمم اومده اینجا گفته که دیده عرفان روبروی خونه زن عموش زن و زندگی داره صدای متعجبش از پشت گوشی اومد _کی این حرف رو زده؟ _بهت که گفتم دوست خانومم خودش عرفان رو دیده رفته خونه یه خانم به نام شهلا که یه بچه هم از شوهر سابقش داره _این امکان نداره اصلاً محاله اگه همچین چیزی بود حداقل من که داییشم خبر داشتم _منم خیلی دلم می‌خواد این حرف درست نباشه منتظر جوابت هستم در ضمن علی الحساب تا این حرف مشخص بشه به خواهرت بگو امشب نیان خواستگاری _علی زود تصمیم نگیر صبر کن ببینیم این حرف درسته یا نه _جواد جان من که فعلاً تصمیمی نگرفتم فقط میگم امشب خواستگاری انجام نمی‌شه تا درست و غلط این حرف مشخص بشه _باشه من الان از خودش می‌پرسم _خوبه بپرس منم آدرس دقیق خونه ش رو می‌گیرم برات پیامک میکنم علی داشت با جواد خداحافظی می‌کرد که سوسن در اتاقش رو باز کرد و پرسید _چی شده عرفان چیکار کرده؟ علی رو کرد به سوسن _سلام سوسن خانم حالت خوبه؟ سوسن شرمنده از اینکه یادش رفته سلام کنه هول شد و گفت _سلام ببخشید علی آقا سلام از منه علی لبخندی زد _سلام سلامتی میاره فرقی نمی‌کنه کوچکتر اول سلام کنه یا بزرگتر حالت خوبه سرحالی؟ _خیلی ممنون الان شما چی می‌گفتین من منتظر موندم تا علی جواب بده فکر کنم علی هم همین فکر من رو داره هر دو ساکت نگاهش کردیم سوسن رو کرد به من _پس مرضیه خانم زنگ زد گفت کارم خصوصیه این حرف رو می‌خواست بهت بگه علی نگذاشت من جواب بدم و گفت.‌ .سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) سوسن خانوم، ما مطمئن نیستیم. تا وقتی که آدم مطمئن نباشه، چیزی رو قبول نمی‌کنه. سوسن با لحن خواهشانه گفت: _میشه لطفاً زودتر مطمئن شید؟ _چرا که نشه! اولویت همه‌چی ما فعلاً تویی. همین الان خبر درستش رو برات می‌گیرم. _آره، متوجه شدم. زنگ زدی به جواد آقا. علی با لحن آرامی گفت: _چیزی نیست، سوسن خانم. به دلت بد راه نده. سوسن ساکت شد و رفت تو خودش. رو کردم بهش: _عزیزم، اونجا وایسا! بیا بشین کنار ما، برم یه چایی برات بیارم. تو هم یه چایی بخور. سرش رو به نشونه نه انداخت. _ممنون، آبجی. تو اتاق خودم راحت‌ترم. رفت تو اتاقش و در رو بست. نگاهم رو به علی دادم: _اگه واقعاً عرفان این کارو کرده باشه، باید جواب دندون‌شکنی بهش بدی که فکر نکنه می‌تونه با احساس یه دختر بازی کنه و بره. علی لبش رو به دندون گرفت و خیره به رو به روش سکوت کرد. بعد از چند لحظه بهش گفتم: چایی‌ت رو بخور، سرد میشه. نفس عمیقی کشید: _می‌خورم، منتظر تلفن جوادم. حالا تا جواد زنگ بزنه، در مورد سارا چیکار می‌کنی؟ بهت تلفن گفتی شما برید؟ _آره، همین رو گفتم. از فردا میرم دنبال پاسپورتهاتون. هر وقت آماده شد، شما برید. مشغول صحبت کردن با علی در مورد سفرمون بودم که گوشیش زنگ خورد. نگاهم افتاد به صفحه تلفنش که روش نوشته بود جواد. علی دکمه تماس رو زد. گوشم رو تیز کردم ببینم چی میگن. _چی شد؟ ازش پرسیدی؟ آره، علی جان. من شرمندتم. اولش که گردن نمی‌گرفت، ولی بعد از اینکه گفتم دوست خانم علی دیده که تو رفتی تو اون خونه، جواب داد: آره، خلاف شرع که نکردم. بهش بگو مرتیکه، غلط کردی که خلاف شرع نکردی! تو با دروغ اومدی جلو... کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) _به جون خودت علی خیلی سرش داد زدم چند تا حرفم بارش کردم. _به جای اینکه الان حرف بارش کردی ‌ قبلش می‌خواستی ببینی پسره چه کاره است بعد بیای در خونه ما رو بزنی منه احمق رو بگو که به تو اعتماد کردم _چی داری میگی علی جان من از کجا بدونم به خدا این بچه‌ی افتاده و ساکت و خوبیه کسی چیزی ازش ندیده _الانم کسی نمیگه که از دیوار خونه مردم بالا رفته دارم بهت میگم باید عرفان واقعیتو می‌گفت علی اجازه نداد که جواد حرف بزنه گوشیو روش قطع کرد و بلند شد رفت سمت رخت آویز لباسهاش رو عوض کرد عصبانی در هال رو باز کرد بره بیرون دنبالش رفتم _علی جان کجا میری؟ _من تا یه کشیده تو صورت این پسره نزنم حالم جا نمیاد با دروغ اومده جلو میگه خلاف شرع نکردم شرع ما، احکام ما نمیگه باید صادقانه برخورد کنی _علی ولش کن برامون دردسر میشه به جهنم که زن داره خب بهش دختر نمیدیم صداش رو برد بالا _غلط کرده اومده اینجا با احساس سوسن بازی کرده مرد بود از اول می‌گفت من یه زن دارم تا ببینه ما، درِ این خونه رو به روش باز می‌کنیم اصلاً می‌خوام برم ازش بپرسم چطوری اینو فهمیدی دو تا زن داشته باشی خلاف شرع نیست اما نفهمیدی خدا بهت میگه دروغ نگو، اما میگی انقدر علی عصبانیه که دیگه جرات حرف زدن باهاش رو ندارم نشست پشت ماشین و از در حیاط بیرون رفت خواستم برگردم که یه دفعه خوردم به سوسن _عه تو اینجایی _آره آبجی به نظرت چرا عرفان این کارو کرده _نمی‌دونم خواهر چی بگم فقط از ته دلم و با تمام وجودم دارم خدا را شکر می‌کنم که زود فهمیدیم _ببخشید که از ظهر تا حالا باهات بد اخلاقی کردم الان فهمیدم چرا... .سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) الان فهمیدم چرا شکوه خانم رو تحویل نگرفتی _خواهش می‌کنم عزیزم میخواستم اول مطمئن شم بعد بهت بگم که بیخودی نگرانت نکنم که دیگه الان عرفان خودش گردن گرفته سوسن که از شدت ناراحتی گونه‌هاش قرمز شده کشدار پرسید _چرا من باورم نمی‌شه _چون خودت خیلی خوب و راستگو هستی باورت نمیشه کسی بهت کلک بزنه _به نظرت الان چی میشه؟ _الان هرچی خودت بخوای همون میشه راضی هستی با یه مردی که زن داره ازدواج کنی؟ دستشو آورد بالا تکون داد _نه نه اصلاً _پس دیگه بهش فکر نکن _چه جوری بهش فکر نکنم آخه بهش علاقه‌مند شدم الان چند روزه از ته دلم خوشحالم دیروز چقدر خرید کردیم از صبح منتظر امشبم _همه اینا رو می‌دونم عزیزم، ولی همه سعی خودت رو بکن که فراموش کنی چشماش حلقه اشک بست سرش رو تکون داد و بدون اینکه حرفی بزنه رفت تو اتاقش زیر لب گفتم _خدا لعنتت کنه پسر ببین چه جوری خواهرم رو به هم ریختی. دلم مثل سیر و سرکه می‌جوشه یعنی الان چی میشه خب اگر علی عرفان رو بزنه عرفانم هم هیکلی اونم علی رو میزنه این وسط یه وقت بلایی سر هم نیارن اصلاً باور نمی‌کردم علی اینطوری عکس العمل نشون بده فکر کردم یه نه میگه کار تموم میشه ای کاش الان که میره در رستوران عرفان، تو رستورانش نباشه انقدر به فکر فرو رفتم که متوجه ساعت نشدم با شنیدن صدای ماشین علی به سرعت در هال رو باز کردم اومدم توی ایوان علی که از ماشین پیاده شد پا تند کردم سمتش _چی شد علی، عرفان رو دیدی باهاش صحبت کردی _آره بیا بریم تو خونه برات تعریف کنم با هم وارد خونه شدیم قلبم به شدت داره می‌زنه نگاهم رو دوختم به لب‌های علی _خب چی شد میشه بگی... عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) رفتم رستورانش تا من رو دید رنگ از روش پرید. ازش پرسیدم _تو زن داری؟ دستپاچه گفت _ علی آقا بشین برات توضیح بدم صدام رو بردم بالا _توضیح نه، یک کلام بگو زن داری؟ با استرس جواب داد _آخه اینجوری که بی‌مقدمه نمی‌شه یقه‌ش رو گرفتم گفتم _مرتیکه با من بازی نکن یک کلام زن داری یا نه ؟ جواب داد _آره منم با مشت خوابوندم تو صورتش دستش رو گذاشت رو صورتش تا اومد به خودش بیاد یه کشیده ام به اون طرف صورتش زدم یکی از کارگراش خودش رو انداخت جلو که خود شیرینی کنه یه داد زدم سرش گفتم _ یک قدم بیای جلوتر جنازت رو میندازم این وسط اونم ترسید رفت عقب سوار ماشینم شدم اومدم از حرفها ش خیلی خوشحال شدم ازش پرسیدم _اونم رو تو دست بلند کرد؟ _ جرات نداشت، دست بلند می‌کرد ببینه چیکارش می‌کردم دستم رو گذاشتم روی قلبم _وای علی چه تپش قلبی گرفتم و چقدر از کاری که کردی خوشحالم یه لحظه یاد شریکش افتادم _حالا جواد بفهمه تو عرفان رو زدی خیلی ناراحت میشه؟ _جهنم که ناراحت میشه یه کشیده ام خودش طلب داره _واقعا می‌خوای جواد رو بزنی؟ _بستگی به رفتار خودش داره خفه شه صداش در نیاد یا بخواد پرروگری کنه و طلبکار بشه با نگاهش اشاره کرد به اتاق سوسن _چطوره حالش خوبه؟ سرم رو انداختم بالا _نه طفلی خوب نیست تو که رفتی بغض کرد چشمش پرِ اشک شد رفت تو اتاقش _ یه سر بهش بزن باهاش صحبت کن نذار فکر و خیال کنه باشه ای گفتم و اومدم در اتاق سوسن رو زدم جوابی نشنیدم دوباره در زدم بازم جوابی نداد نگران در رو باز کردم رفتم تو ،نگاهم افتاد به هدفونی که در گوشش گذاشته و داره اشک میریزه... عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم🌷 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) آروم در اتاقش رو بستم به تختش نزدیک شدم اشاره کردم _بخوابم کنارت هم زمانی که چشم‌هاش رو بست که با اشاره چشم به من اجازه بده اشک‌هاش مثل بارون از گوشه چشمش فرو ریخت، کنارش دراز کشیدم یکی از هندزفری‌ها رو گذاشتم توی گوشم، خواننده داره میخونه آرام جان از عشقمان چیزی نمانده دوری تو جان مرا به لب رسانده! بی آشیان از غم تو ویرانم در این هوا بغضی پر از تکرارم… آرام جانم میرود از سینه جانم میبرد آتش و خاکستر شدم آخر نماندی! باران عذابم میدهد دریا عذابم میدهد! از ماه تنهاتر شدم آخر نماندی منم بغض گلوم رو گرفت ولی دارم همه تلاشم رو می‌کنم که گریه نکنم یه مرتبه سوسن هدفون را از گوش من و خودش برداشت دست انداخت گردنم و صدای هق‌هق گریه‌اش توی گوشم پیچید به احساسش جواب دادم و سفت در آغوش گرفتمش و با حوصله به گریه‌هاش گوش دادم بعد از چند لحظه در گوشم نجوا کرد _آبجی چرا اینجوری شد؟ آهسته جواب دادم _نمی‌دونم _حالا من چیکار کنم؟ _می‌تونی فراموشش کنی _نه الان موقع راهنمایی یا نصیحت کردنش نیست الان فقط باید به حرفش گوش کنم برای همین ساکت موندم سوسن ادامه داد _می‌خوام باهاش حرف بزنم _باشه هماهنگ میکنم باهاش حرف بزن _نمی‌پرسی چی می‌خوام بهش بگم؟ _چرا خیلی کنجکاوم منتها خواستم خودت بگی چی می‌خوای بهش بگی بغض گلوش بیشتر شد و با صدای گرفته گفت _نمی‌دونم _هرچی دوست داری بهش بگی بگو با هر زبونی با هر لحنی مراعاتش رو نکن چون اون مراعات احساس پاک تو رو کرد زیر لب گفت _نه نکرد خیلی نامرده، درست میگم؟ _بله عزیزم معلومه که درست میگی. اسمم زهره است... سوم راهنمایی بودم که پسر همسایمون، رضا، اومد خواستگاریم. تا اون موقع، حتی به ازدواج فکر هم نکرده بودم، اما وقتی فهمیدم رضا دوستم داره... یه دل که نه، صد دل عاشقش شدم! اما بابام... به خاطر یه کینه قدیمی با، بابای رضا گفت "نه!" رضا برام نامه نوشت: "من تو رو می‌خوام! اگه تو هم دوستم داری، صبر می‌کنیم تا بابات راضی بشه..." و من جواب دادم: "منم دوستت دارم..." اما یه روز، وقتی رفتم مدرسه که جواب کارنامه‌م رو بگیرم، برگشتم خونه چیزی دیدم بابام عصبانی در حالی که نامه های رضا در دستش هست منتظر منه، وقتی نگاهم به چهره عضبناک بابام افتاد خشکم زد که بابام... https://eitaa.com/joinchat/4132962888Ce54afeabfb این داستان برای سال ۱۳۵۶ هست اون موقع گوشی همراه که هیچ تو روستاها خط تلفن هم نبود. برای همین از نامه نگاری استفاده میکردند😍 عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم 💚💕💚💕💚💕💚💕💚