رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_377 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله مادرجونم رو کرد به ناصر شما مارو برسون در خو
#پارت_378
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
صدای زنگ خونه اومد محسن از تو اتاقش اومد بیرون آیفونو برداشت
کیه
بیاتو داداش
اااا ی واااا ی ناصر گفت با ... بابام آشتی کردی زنگ بزن من بیام ... یادم رفت بهش زنگ بزنم ... چشمم به در بود اگر ناصر اومد تو خونه ، فوری ازش عذر خواهی کنم ... در باز شد اول بچه های نیلوفر اومدن تو بعدم نیلوفر و محمد ... از ته دل خدا رو شکر کردم که ناصر نبود ... ازجام بلند شدم با نیلوفر سلام و احوالپرسی کردم ولی محمد محلم نگذاشت
محمد با مادر جونم حال و احوال کرد منم دیدم اول تحویلم نگرفت رومو ازش برگردوندم که نبینمش ... فوری گوشیمو از توی کیفم در اوردم زنگ زدم به ناصر ... به بوق اول گوشیو جواب داد و فوری گفت
چی شد نرگس ؟
منم دهنمو چسبوندم به گوشی دستمم گرفتم جلوی دهنم گفتم
بیا آشتی کردیم
راست میگی ؟ بابا چیزی نگفت
نگاهم به نگاه نیلوفر افتاد که ذل زده به من ببینه چی میگم
همونطوری که دستم در دهنم بود گفتم
نمی تونم حرف بزنم پاشو بیا
گوشیو قطع کردم دیدم محمد تو آشپزخونه داره با محسن اروم و زیر لبی حرف میزنه
گوشامو تیز کردم همه حواسمو جمع کردم ببینم چی میگن
محمد پرسید
چی شده اینا اینجا چیکار میکنن
محسن جواد
نرگس و اوردن با ... بابا اشتیش بدن
دختره پرو کارشو کرده حالا پاشده اومده اینجا آشتی .
ول کن داداش اینطوری نگو یه وقت میشنون ناراحت میشن
صدای زنگ خونه اومد ... در ، رو باز کردن ناصرم اومد
با جمع سلام و احوالپرسی کرد ... اومد کنار من نشست ... مادر جونم پاشد خدا حافظی کنه بره ... عمه و پدر شوهرم با اصرار زیاد نگذاشتن ... زنگ زدن مامانمینا هم اومدن ... محسن رفت از بیرون غدا گرفت دور هم خوردیم ... سفرو جمع کردن ... نشستیم دور هم کلی گفتیم و خندیدیم خدا حافظی کردیم اومدیم خونمون
ناصر رو کرد به من
باید یه تشکر ویژه ازمادر جونت کنم که واسطه آشتی تو با ... بابام شد
از تو هم خیلی ممنون که رفتی از بابام عذر خواهی کردی ... به خاطر این کارت یه تشکر ویژه هم من میخوام ازت بکنم ... عزیز رو برو بزار پیش مامانت باهم بریم بیرون میخوام یه هدیه توپ برات بگیرم
ابرو هامو دادم بالا با لبخند پرسیدم
چی میخوای بخری
میخوام ببرمت طلا فروشی هر چی خودت خو استی برات بخرم
اخمی وسط پیشونیم دادم به اعتراض گفتم
طلا میخوام چیکار کنم ... یه کاری کن که خودم خوشحال میشم
با تعجب نگاهم کردو پرسید
چیکار کنم ؟
بزار من برم درس بخونم
اخمهاشو کرد تو هم
تورو که دیگه مدرسه راه نمیدن
مدرسه بزرگسالان میتونم برم
لازم نکرده درس بخونی همین پنجم و خوندی بسته
درسو قبول نمی کنی بزار برم تمرین اسب سواری ... بعدم تو مسابقات اسب سواری شرکت کنم
میخوای اسب سواری کنی بیا ببرمت گاوداری تمرین کن ولی مسابقه رو قبلا هم گفتم ... نه
یه فکری کردم ...
پس بیا بریم برام کفش اسکیت بخر
کفش اسکیت دیگه چیه ؟
یه کفشیه زیرش چرخ داره باهاش راه میرن
اینی که میگی رو ... تو کجا دیدی ؟
یکی از بچه ها داشت میاورد مدرسه من اینقدر دلم میخواست ...
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز به مناسبت میلاد با سعادت حضرت محمد صلی الله علیه وآله و میلاد حضرت امام جعفر صادق رمان نرگس تخفیف خورد و شما برای اشتراکی کل رمان
#فقط30هزارتومان واریز کنید
شماره حساب👇👇
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی ایشون برید حق الناسِ🌹