eitaa logo
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
8.6هزار دنبال‌کننده
42 عکس
22 ویدیو
0 فایل
فروش اشتراکی #کپی‌حرام لینک کانال تبلیغ https://eitaa.com/joinchat/2133066056C2ee169d2aa
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_384 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله وارد سالن شدم دلشوره رهام نمی کرد خدا رو شکر تا
به قلم صدای بسته شدن در حیاط مامانمینا اومد فهمیدم کارشون تموم شده برگشتن تندی در خونه رو باز کردم سلام چیکار کردید مامانم گفت مدارک دادیم گفتن برید پُست میاره در خونتون ناهار خوردید؟ نه الان یه چیزی درست میکنم میخوریم‌ بیاید خونه ما من غذا زیاد درست کردم بابام گفت نه بابا جون من تو خونه خودم راحترم غذاتو بر دار بیار خونه ما علی اصغر بیا غذا رو ببر رفتیم تو خونه ... رو به علی اصغر کردم اسم نوشتما عه !! چه جوری حالا میگم برات فقط یه چیزی ؟ سرشو تکون داد چی ؟ کتابهامونو باید خودمون تهیه کنیم کتابفروشی محلمون دوست ناصره من نمی تونم برم اونجا تو میری برام بخری ؟ خواهر من ... قبلا هم بهت گفتم من توی این کار هیچ کمکی نمی تونم بهت بکنم ... کمک به تو مستحبه گوش کردن حرف بابا واجب اگر ایندفعه ببینه ردی از من در کارهای تو هست دلش از دست من میشکنه رضایت خدا از من رضایت مامان باباست درکش کردم چون واقعا داداشم مومنه پس کتابهای پارسالتو بده بهم من بهت نمی دم خودت برو از تو کمدم بردار قابلمه غذا رو از روی گاز برداشت و رفت نرگس زود باش لباس بپوش بریم زود کارمونو انجام بدیم من کار دارم ... عزیز و آماده کردم ناصر زنگ زد به بابام سلام ... احمد آقا ما حاضریم تماس و قطع کرد تعجب کردم بابام که گفت فردا کار دارم اداره گذر نامه ام که بهشون گفته پست میاره در خونتون پس چرا میخواد با ما بیاد ؟ ناصر بابامینا دیروز کارشو انجام شده برای چی بابام باید با ما بیاد ؟ من فکر کردم با صیغه نامه میتونم گذرنامه تو رو بگیریم ولی دیروز به بابات گفتن نمیشه باید اسم تو توی پاسپورت پدر یا مادرت باشه ناخواسته به شوخی زدم به بازوی ناصر با خنده گفتم ای شوهر هیچ کاره من ناراحت شد با اخم خیلی جدی گفت من هیچ کاره ام ؟ شوخی کردم بابا چرا ناراحت شدی ؟ دستمو گذاشتم روی سینم فبله عالم ... تو سلطان قلب منی خنده تلخی کرد شوخی بدی بود دیگه از این شوخی ها نکن چشم سرورم زبون نریز زود باش بیا بریم ناصرو بابام جلو نشستن منم‌عقب ماشین عزیز و بازی می دادم ... ناصر از توی آینه منو نگاه کرد و گفت نرگس امشب شام بریم خونه بابامینا هم یه دیداری کنیم چند روزه نرفتیم همم بگیم بهشون اسم نوشتیم برای کربلا باشه بریم ساعت شیش بعد از ظهر گوشیم زنگ خورد طبق عادتم نگاه صفحه تلفن کردم ... شماره ناصر ه تو دلم به خودم خندیدم و گفتم ... آخه نرگس خانوم مگه جز ناصر کسی دیگه ام شماره موبایلتو داره که چک میکنی ببینی کیه الو سلام سلام عزیزم ... عزیز و بیار بیرون من تو کوچه ام باشه چشم ... تماس و قطع کردم ازتوی ماشین تا چشمش افتاد به من فوری پیاده شد ... بده من بچه رو زنگ خونه بابا شو زد ... صدای محسن اومد کیه ؟ باز کن داداش رفتیم داخل سلام و احوالپرسی گرمی کردیم کلی تحویلمون گرفتن ... من رفتم توی اتاق مجردی ناصر چادرمو عوض کردم ... نشستم کنار ناصر روی مبل ناصر رو به پدر و مادرش با گوشه چشم منو نشون داد با خونواده نرگس اسم نوشتیم برای کربلا عمه گفت وااای به سلامتی ان شاالله همیشه به زیارت باشید محسن گفت عه کاروانتون جا داره منم پاسپورت بگیرم باهاتون بیام ناصر جواب داد آره اتفاقا دنبال زوارن ... گفتن ظرفیت تکمیل بشه تاریخ حرکت رو میگیم نگاهم چرخید به چهره پدر شوهرم دیدم از نا راحتی صورتش قرمز شده باد کرد با اشاره آرنج زدم به ناصر سر خوند به سمتم با گوشه چشم اشاره کردم به باباش چی شد بابا ... حالت خوبه با چشم غره و اخم گفت چشمم روشن حالا مارو ول میکنی با خونواده زنت میری سفر زیارت بابا فردا بریم پاسپورت بگیرد شما هم بیاید خودم بلدم چیکار کنم لازم نکرده تو بهم بگی اگر یاد ما بودی میومدی میگفتی بابا بیاید با هم بریم کربلا من برای تو زن کم سن و سال گرفتم که تو به طبع خودت تربیتش کنیو بارش بیاری ولی الان بر عکس شده این نرگسه که داره تو رو به طبع خودش بار میاره دهنم از حرفهای پدر شوهرم باز موند .‌‌.. یعنی میشه یه مرد به این سن و سال حسود باشه ؟؟ .‌‌.. ❌⛔️ 📣 💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که ۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠ بانک ملت لواسانی عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹 @Mahdis1234 عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناسِ